یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
رنگ در معنا معنا در رنگ
ترلان کمی چاق است با چهرهای که به اصطلاح میتوان "مردپسند" نامیدش شاید این برچسب همگانی مخاطب را به تصویری شفافتر از بررسی مشخصههای چهره ترلان سوق دهد. با قبول این اصطلاح نویسنده از زیادهگویی خوداری میکند و مخاطب را با یک کلمه به تاریخچهای فرهنگی برخاسته از لغت "مردپسند" میکشاند.
خوب پس ترلان چهرهای " مردپسند" دارد البته چون این واژه میتواند حکمی جهان شمول پیدا کند می توان آن را محدودترکرد یعنی ترلان چهرهای ایرانی پسند بازاری دارد. ( این طور بهتر شد) و خودش هم این را میداند. ظهرهای تابستان که برای انداختن لباس بر روی بند به پشت بام می آید، پارچهی همانند شال بر روی سر میکشد و با یک دست لبهی شال را میگیرد و با دست دیگر با کرختی تمام لباس را تکان میدهد و چشمهایش جایی فراسوی بند را میکاود.
از دور که نگاه میکنیم زنی را میبینیم که با کرشمه لباس را تکان میدهد و احتمالا گوشت زیر بازوان برهنهاش میلرزد و گاهی هم برای آنکه قطرههای آب در چشمانش نرود، آنها را کوتاه میبند و کمتر از ثانیهای باز میکند. این تصویر از ترلان دل هر مردی را میلرزاند و این لرزش در دل برادر من یعنی هیوا نیز وجود دارد. هیوا را گاهی پشت پرده پنجره اتاق نشیمن میبینم که از پشت پرده، خانه ترلان را زیر نظر دارد و گاهی بیمهابا پرده را کنار می زند و چشم بر حیاط آنها می دوزد.
ترلان برخی اوقات به حیاط میآید و بیشتر اوقات چادری سپید با گلهای ریز آبی رنگ بر روی شانه میاندازد. هیوا کور رنگی دارد در واقع این پدیده در اکثر مواقع در خانواده ما ایجاد ماجراهای خندهآوری کرده است و من نمیدانم هیوا به واقع رنگ لباسهای رنگین و چادر ترلان را به چه رنگ میبیند؟
▪ آیا میتوان تصور کرد کسی تمام چیزهائی که ما سفید میبینیم، سیاه ببیند با بالعکس؟
▪ وقتی کورها از یک آسمان آبی و به ویژه پدیدههای بصری حرف می زنند و این کار را هم داوطلبانه انجام میدهند، کسی که آن را می بیند اغلب با خود می گوید: چه کسی میداند که او چه چیزی را متصور شده است؟
▪ آیا کسی که طبیعی میبیند و کسی که کوررنگ است، از کور رنگی یک مفهوم را دارند؟ کسی که کور رنگ است نمی تواند به همان گونه کسی که طبیعی میبیند عبارات رنگ ما را فرا گیرد، و حتی همانگونه نمی تواند بیان کوررنگی را به کار گیرد.
۶۶. آیا میتوان اشخاصی را متصور شد که هندسهای ورای هندسه ما از رنگها داشته باشند؟ چیزی که در نهایت معنایش این است: نمیتوان کسانی را متصور شد که مفهومی ورای مفهوم ما از رنگ داشته باشند؟ و این به نوبه خود معنایش این است: آیا میشود کسانی را متصور شد که همان مفاهیم ما را از رنگ ندارند و مفاهیمشان شبیه ما است، به طوری که ما آنها را هم "مفاهیم رنگها" می نامیم."٭
از پشت پرده اتاق نشیمن گاهی وقتها که هیوا خانه نیست، او را دیدهام که چادرش را با "طنازی خاصی" برروی شانهاش کشیده و با یک دست لبهی چادر را روی برهنگی بازوان پوشیده در تیشرتی حلقهی و قرمز رنگ، میکشاند. در واقع صفت "خاص" برای "طنازی" که خود صفت شمرده میشود، معنایی تاکیدی دارد. یعنی "طنازی" که هم "طناز" است و هم "خاص". به این معنا که زنان کمی هستند که "طناز" هستند و هم طنازی "خاصی" دارند.
و این به این معنا است که ترلان در آن دسته از زنان قرار دارد. زنانی با طنازی خاص. ترلان وقتی قدم به حیاط میگذارد که عصر باشد و بتواند باغچه و موزائیکهای حیاط را آبی دهد. شلنگ آب سفید است و او انگشت شصتش را روی دهنه شلنگ میگذارد و آب را با فشار بیشتری بر روی خاک، موزائیک، درختان و گلها میپاشاند. من دستان ترلان را از نزدیک دیدهام.
انگشتانی فربه و ناخنهایی گرد که با بلند کردن آنها سعی در برطرف کردن گردی کودکانه و ابلهانهشان دارد. این یک عیب برای او محسوب میشود که آگاهانه در برطرف کردنش میکوشد و به یاری بلند کردن ناخنهایش و زدن لاک سپید، آنها را کشیدهتر و زیباتر جلوه دهد. آیا او میخواهد زنی بیعیب و نقص به چشم آید؟
▪ اغلب از سفید طوری حرف میزنند که انگار بی رنگ است- چرا؟ (این کار را وقتی میکنند که حتی به شفافیت هم فکر نکردهاند.)
▪ این قابل توجه است که سفید گاهی در همان سطح باقی رنگها نمایان می شود (مثلا روی رودخانه) و گاهی نه. چرا یک سبز یا یک قرمز مخلوط با سفید را مثلا غلیظ نشده مینامند؟ چرا سفید، رنگها را ضعیف می کند، در حالی که زرد این کا را نمیکند؟ این مربوط به روانشناسی رنگها میشود یا منطق آنها ؟ البته اگر برخی کلمات نظیر " غلیظ"، "کثیف" و غیره به کار برده شوند به روانشناسی مربوط می شود، اما اگر به تفاوت محسوسی منجر شود، خودش به رده مفهومی برمیگردد."
الان هفتههاست که ترلان را میبینم عصرها به حیاط میآید و وقت آبپاشی زیر چشمی متوجه پنجره خانه ماست. و این مرا هیجانزده میکند.
میدانم که او گاهی مرا به جای هیوا میپندارد و این لذت عجیبی به من میدهد. "عجیب" البته صفتی نادرست برای حس من است در واقع "حسی ناشناخته" کلمهای درستتر است. اینکه این "حس ناشناخته" دقیقا از چه راهی شناخته میگردد، تلاشی مذبوحانه است که من سرانجام دست از سرش برمیدارم. به واقع این ناشناختگی خیلی از موارد زندگی و ناخودآگاه من و زمینههای زندگی مرا دربرمیگیرد.
بابک احمدی در پیگفتاری بر ویتگنشتاین میگوید: "در دوران گذر فلسفی ویتگنشتاین از تفکرات اولیهاش، او به این نکته اذعان میکند که نظریهی "تصویری معنا" نادرست است. او متوجه شد که معنا امری نیست که در ذهن ما پدید آید و تکامل یابد، و در نهایت به ابژهای در جهان بازگردد، چرا که معنای واژگان در بیشتر موارد محدود به یک مورد یا یک امر واقع نیست، و نمیتواند با بازگشت یه یک ابژه به طور کامل و دقیق دانسته و مطرح شود.
▪ اگر از ما بپرسند " قرمز، آبی، سیاه و سفید" چه معنایی میدهند. به یقین چیزهائی را مستقیما نشان میدهیم که به این رنگها مربوط باشند- و این تمام چیزی است که ما قادر به آن هستیم: توان ما برای تعریف معانی بیش از این نیست."
▪ آیا میتوان گفت سفید به این دلیل سفید خوانده میشود چون قرمز نیست یا زرد یا آبی؟"*
مفهومی که باعث میگردد آبی را بخوانیم آبی، کدام است؟ آیا به واسطهی هستی شناختی خود آبی به رنگی به نام آبی میرسیم یا پدیدههای بیرونی واقعیتهابی ارجاعی ما هستند؟ یعنی آبی همانند سازی مفهومی با آسمان میشود و این بعد رنگی به نام آبی شکل میبخشد؟
"و در اینجا است که اصطلاح " معنا در کاربرد" معنا می یابد در ذهن ویتگنشتاین جوانه میزند و نظریهی متافیزیکی زبان را دگرگون میکند. یعنی نظریه ای که معنا را رابطهای ذهنی یا متافیزیکی میان واقعیت و زبان میداند. بیشتر مردم قبول دارند که زبان همچون فراشدی ذهنی و فکری در نهایت اشاره ای است به امور واقعی و ابژههای این جهان. به گمان آنان، زمانی که ما حرفی میشنویم، یا متنی را میخوانیم، چیزی از ذهن ما میگذرد که همانا " خود معنا" یا "دستیابی به معنا"است. ویتگنشتاین علیه این برداشت قیام و اعلام کرد که شناخت نه فراشدی ذهنی، بل توانایی است. فهم پیش از آن که فعالیتی در ذهن باشد وابسته به فعالیت عملی، زندگی واقعی، زمینه اجتماعی و شکلهای زندگی است. شناخت درگیری ای عملی و گونهای توانایی انسانی است."
گاهی اوقات برای اینکه او را درگیر حسهای اشتباهی نکنم پرده را کنار میزنم و بی تفاوت به روبرو خیره میشوم، یعنی من بودم، هیوا نیست. و آن وقت نمیدانم عکس العمل او چیست و آیا با دستپاچگی آب را روی درختان ول میکند یا نه؟ چندی پیش که مادر متوجه رفت و آمدهای پیاپی هیوا بر پشت بام شده، از او سئوال کرد و هیوا جوابهای متعدد داد.
- رفته بودم یک سری به کولر بزنم!
- شیر کولر خراب شده باید یک شیر براش بخرم!
- آچار فرانسه بابا کجاست پشت بام هم نبود!
- کی به آنتن دست زده!
ترلان هم دیگر کمتر به حیاط سر میزند و بیشتر اوقات او را در حالیکه دست برادر خردسالش را گرفته میبینم، که با عجله از کنارم میگذرند. چندی پیش صالحه را دیدم که در حیاط با ترلان روبوسی کرد و به داخل رفت. صالحه از بچههای مدرسه بود و خوب به یاد دارم که روزی سر کلاس حرفهوفن خوابش برده بود و معلممان که هر چه فکر میکنم نامش را به یاد ندارم، و تنها از او انگشتر درشت و زشت و مانتوی سبزش به خاطرم مانده، با کتاب در دستش بر روی سر صالحه کوبید تا دیگر سر کلاس نخوابد. ( گرچه حال که بیشتر فکر میکنم معلممان را در زمستان با شالی قرمز با گلهایی سبز که به دور خود پیچیده، تصویرسازی میکنم)
▪ کدام تجربه به من آموخته که می توانم قرمز را از سبز تشخیص دهم؟
اگر با صالحه میانهام خوب بود حتما میپرسیدم که با ترلان چه کار دارد چون تفاوت آن دو به اندازه تفاوت میان فیل و فنجان یا تفاوت بین سفید و سیاه است. صالحه با هیکلی نحیف و قدی در حدود ۱۴۵ و دماغی به بلندی برج میلاد و موهایی فر در کنار ترلان با آن هیکل فربه و آن صفات برجسته در قابی خاکستری تصور کنید تا خود به این ناهمگونی پی ببرید.
موارد زیادی را به یاد میآورم که در مقابل نقاشیهای هنرآموزان قرار گرفتهام که سایه یک سیب
یا یک شیء را بر روی زمینههای گوناگون، سیاه یا خاکستری رنگآمیزی کرده، و در مقابل پرسشم که چرا سایه شیء روی زمینه سیاه یا خاکستری میشود؟ نگاه کرده و پاسخ دادهاند که مگر سیاه یا خاکستری نیست!
چگونه میتوان مطمئن بود که این سایه رنگین است و رنگی که در پی عدم رسیدن نور به محل مورد نظر رویت میگردد، سایه را تبدیل به عدم نور یعنی سیاه یا خاکستری نمیکند بلکه تنها رنگ زمینه را تیرهتر میکند. به طور مثال اگر سایه یک مداد بر روی یک میز قهوهای بیفتد سایهای به رنگ قهوهای تیره به وجود میآورد نه سیاه یا خاکستری.
چندی است که هیوا سرپرست یک تراشکاری واقع در رودهن شده است و صبحها ساعت ۵:۳۰ با آقای نیکویی همسایهمان که صاحبکار هیوا است، راهی کار میشوند و شبها نیز دیر به خانه میآید. ترلان را گاهی میبینم. بیشتر مواقع با زنان در حال رفت و آمد است. تقریبا دیگر ترلان و هیوا از دایره فکری من بیرون رفتهاند. اما مادر سر شب یکباره رو به پدر کرد و گفت:
- از خانم زارع شنیدم که ترلان فردا شب عقدکنانش است.
و این یعنی هیوا باید به دنبال دختری با "طنازی خاص" بگردد یا شایدم دختری با چادری سپید و گلهای آبی همیشه نظرش را جلب کند. گرچه به واقع هیچگاه ندانستم هیوا ترلان را چه رنگی معنا میکند.
٭ " درباره رنگها "، لودویگ ویتگنشتاین، لیلی گلستانه، با پیگفتاری از بابک احمدی، نشر مرکز، ۱۳۷۹
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست