جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

تریبونی برای نقد اجتماعی


تریبونی برای نقد اجتماعی

نقدی بر اولین رمان داریوش مهرجویی

مدت ها پیش ، به اجبار کتاب کوچک، سخیف و بی ارزشی خواندم با عنوان"خیلی خوشبختم خانوم صادقی"، از نویسنده ای گمنام و ظاهرا ناشی و کم کار به نام"علیرضا.م"که در سطرسطر آن حس می کردم نویسنده آن را با شتابزدگی تمام و گویی یک شبه نوشته است.انگار خالق رمان،که در نهایت خودشیفتگی،کتابش را با اثر جاودانه"سلینجر"فقید( ناتور دشت) مقایسه کرده بود،اسیر یک جرقه اولیه بوده و بعد نتوانسته آن را خوب پرورش و بسط و پرداخت دهد و آن ایده را به اثری بسیار ضعیف و ناخواندنی تبدیل کرده است.

همین اتفاق، حالا برای یک کارگردان سرشناس و موفق و تحصیلکرده سینمایمان افتاده; فیلمسازی که با بسیاری از فیلم هایش زندگی و همذات پنداری کرده ایم و به سختی می توان باور کرد او نویسنده رمانی در حد و اندازه "به خاطر یک فیلم بلند لعنتی"باشد.حال آنکه بسیاری از همکاران مهرجویی در این عرصه و مقام نیز دست به قلم اند و گاهی داستان هایی نوشته و اینجا و آنجا چاپ کرده اند."ناصر تقوایی"یکی از بهترین قصه نویسانی است که حتی کوتاه ترین داستان هایش با بهترین فیلم های دیگرفیلمسازان وطنی برابری می کند یا "مسعودکیمیایی" که رمان مشهورش ،"جسدهای شیشه ای"، به حال وهوای فیلم هایش بسیار نزدیک است و به لحاظ فرم و اجرا نیز اثر نسبتا موفقیست.

در دنیای بازیگران نیز،نمونه ها فراوانند. مثلا داستانک های "رضا کیانیان" از برخوردش با مردم کوچه و بازار،تحت عنوان"این مردم نازنین"، یک شاهکار کوچک است; قصه هایی فوق العاده کوتاه و واقعی،که گاهی از فرط زیبایی قلم و پرداخت حرفه ای کیانیان، خواننده به واقعی بودن آنها شک می کند.مرجان شیرمحمدی، بهاره رهنما، ترانه علیدوستی، نیکی کریمی و چند تن دیگر نیز،از جمله اهالی سینمایند که دستی بر نوشتن یا ترجمه دارند.اما اینکه چرا مهرجویی - که پیشتر چند کتاب فلسفی، سینمایی و نمایشنامه با تالیف و ترجمه خوب او روانه بازار نشر شده - ناگهان تصمیم به نوشتن رمان می گیرد، مبنای نقد و نظر ما نیست.

چه ایرادی دارد؟ او هم هوس کرده قصه ای بنویسد و برخی گلایه ها، اندیشه ها و حرف هایش را از این طریق بازتاب دهد. ولی اینکه قصه در چه بستری روایت می شود،چگونه پیش می رود، به چه سرانجامی می رسد و از چه تکنیک و امتیاز ویژه ای برخوردار است،همه وهمه مبنای قضاوت منتقدین و خوانندگان قرار می گیرد و در فروش نهایی و استقبال از محصول موثر خواهند بود. با بررسی و کالبدشکافی کتاب از چنین دیدگاهی، به نظر می رسد"به خاطر یک..."حتی از رمان آن نویسنده گمنام -که در آغاز بدان اشاره شد- در پله ای پایین تر قرار می گیرد.چراکه مهرجویی دست کم بارها و بارها در داستان پردازی فیلم های سینمایی اش،ثابت کرده زبان روایت و قصه گویی را به نحو صحیح می شناسد و از پس خوب تعریف کردن یک داستان ایرانی بر می آید.

ولی اینجا همه چیز،عکس آنچه پیشتر در عمل دیده ایم،اتفاق می افتد و تمام اعتماد و اعتقاد ما را زیر سئوال می برد.انگار مهرجویی نیز قصه اش را یک شبه یا با ارفاق، در مدت زمانی کوتاه نوشته و تنها سعی کرده یک ایده خام اولیه را چنان بکشد و بلندش کند تا بشود یک رمان ۲۵۰ صفحه ای البته از همان طرح روی جلد که به شدت توی ذوق می زند می توان به محتوای اثر نیز پی برد و نباید واقعا به نام"داریوش مهرجویی"دل خوش کرد و منتظر معجزه بود.طرح جلد کتاب، بیش از هر چیز، خواننده را به یاد رمان های سطحی و عوام پسند دهه۶۰ می اندازد که کار نویسندگانی چون فهیمه رحیمی، نسرین ثامنی و از این قبیل گل کرده بود و دختران دبیرستانی تازه عاشق و پسران در آستانه بلوغ، مشتری پر و پاقرص انواع این رمان ها بودند; کتاب هایی که روی جلدشان پر بود از عکس چشم و ابروی پسرها و دخترهای جذاب و جوان با نگاهی غمگین،منتظر و عاشق در غروبی دل انگیز یا پشت پنجره و کنار ساحل و زیر درخت بید! و البته هنوز هم چاپ و فروش چنین کتاب هایی رواج دارند اما به تقاضای بازار،طرح جلدشان کمی وزین و سنگین تر شده و نویسندگانشان هم محض حفظ شان و کلاس ادبی و حرفه ای خود (لابد)، با نام های مستعار یا به اختصار آثارشان را روانه بازار می کنند. به هرحال مهرجویی در رمان خود داستانی آشنا را روایت می کند که پیشتر یا دستمایه نویسندگانی دیگر بوده یا بر مبنای آن فیلم های کوتاه و بلندی در سینمای ایران و حتی جهان تولید شده اند.اینکه یک کارگردان سینما در مقام نویسنده، اولین اثر داستانی مکتوبش را به چنین سوژه ای اختصاص دهد، کاملا طبیعی و قابل پیش بینی است.

اما اینکه بستر چنین طرحی را عرصه ای برای بروز فریادهای در گلومانده بیابد و در آن به صدور بیانیه و شکوه و گلایه،آن هم به شعاری ترین شکل ممکن بپردازد، دیگر توجیهی نخواهد داشت و باید این اتفاق را ناشی از ضعف نویسنده در پرداخت ادبی اثر و بیان قصه اش به نحو صحیح دانست. به این طرح داستانی دقت کنید:"سلیم مستوفی،کارگردان جوانی است که با وجود داشتن پدری متمول (و البته مخالف هنر)، برای ساخت نخستین فیلم بلندش به دنبال تهیه کننده می گردد و حاضر هم نیست تن به خواسته های تجاری آنها بدهد، بلکه می خواهد فیلم هنری یا به اصطلاح روشنفکری بسازد! در این میان دختری هم به نام"سلما"،نقش معشوقه او را بازی می کند که البته به خاطر یکدندگی سلیم در عدم همکاری با تهیه کننده ها و آس وپاس شدن تدریجی اش، به مرور دست از عشق سلیم می کشد و به سمت رقیبش"حمید میرمیرانی"می رود تا بی کفایتی سلیم را نشانش دهد. "متاسفانه این خط داستانی جذاب در مسیر روایی خود هرز می رود و به یک اثر بسیار سطحی و سخیف تبدیل می شود و معلوم نیست خوانندگان اصلی آن، چه کسانی هستند که باعث می شوند کتابی تا این حد ابتدایی،در کمترین زمان به چاپ چهارم برسد.

گرچه نکته های مذکور،تنها نقاط ضعف کتاب مهرجویی نیستند."به خاطر یک..."پر است از اسامی کارگردانان جهان و فیلم هایشان، بی آنکه در پاورقی کتاب توضیحی برای خوانندگان ناآشنا با آنها آمده باشد.قهرمان، یا بهتر که بگوییم ضدقهرمان داستان نیز،مدام حال و روز خود و اطرافیانش را با شخصیت های فیلم های سینمایی جهان و موقعیت آنها می سنجد و سعی می کند بدبختی اش را با یادآوری سکانس هایی از آن قصه های فرنگی و آدم هایش توصیف و تصویر کند.علاوه بر این،نویسنده تا توانسته از اصطلاحات تخصصی سینمایی بهره برده که عملا نه جذابیتی برای خواننده قصه دارد،نه کمکی به پیشبرد دراماتیک داستان می کند.

فقط سواد سینمایی نویسنده را، که نباید از یاد ببریم او کارگردان سینماست، به رخ می کشد. بدتر از همه اینها آنکه،خالق اثر در نوشته خود به طی طریق یک مسیر سرراست اکتفا نکرده و مدام از شاخه ای به شاخه دیگر پریده و به هرچه که در این آب و خاک باعث رنجش خاطر اوست،ناخنکی زده و از هرچه موجب حسرت و لذت خاطر، به نیکی یاد کرده است.انگار مهرجویی در کتاب خود فرصتی یافته تا با همه چیزهایی که دوست می داشته،در حسی نوستالژیک به خاطره بازی بپردازد و در این میان هیچ چیز و هیچ کس را هم از قلم ننداخته;از سیاسیون دولت های پیشین گرفته تا شهردار اسبق و بازیگران و کارگردانان سینما و روشنفکران و موسیقیدانان و بازاریان و کاسبان و ادبا و عقلا! و همچنین کتاب ها،فیلم ها،موسیقی ها و مکان های محبوبش،و همه را هم با اسامی حقیقی خود به خدمت گرفته،نه با اسم مستعار.

تنها در مواردی مثلا"هدیه تهرانی"،شده"هدیه شیروانی"! و به همین بهانه،تا خواسته در عرصه روشنفکری،قلمفرسایی و بیانیه هایی صادر کرده که ضرورت طرح آنها در این داستان از جانب مخاطب درک نمی شود.حتی توصیف روابط عاشقانه دو شخصیت اصلی داستان، تا حدودی به ورطه مطالب بیجا و بی اهمیتی افتاده که به انتقادات اجتماعی سلیم مستوفی نیز تسری یافته و اغلب مشکلات و مسئله هایش را از دریچه یک ذهن بیمار و مبتذل اندیش مطرح می کند.از طرفی نثر کتاب، به مقاله ای بلند شبیه تر است تا رمانی کوتاه! بس که مهرجویی از دیالوگ نویسی های مستقیم پرهیز کرده و به شرح حال و گذشته و توصیف همه آدم ها،دیدگاه شان و طرز فکر و زندگی آنها پرداخته و همه چیز را مستقیم توضیح داده.

اگر دیالوگی هم هست، یا کم است یا غیرمستقیم و به شکل گزارش و نقل قول در دل متن و از زبان راوی آمده و خواننده ای که طی سال های اخیر به دلیل مشغله های بی شمار اجتماعی،اقتصادی و رفاهی به خواندن آثار مینی مال و موجز و فشرده اما صریح و رک و پوست کنده عادت کرده،این همه توضیح و تفسیر را برنمی تابد و با بی حوصلگی و محض رفع تکلیف،کتاب را تا انتها ادامه می دهد،و نکته ناگفته اینکه،شتابزدگی در چاپ این اثر،گویا در آماده سازی آن نیز موثر بوده و در کتاب حاضر،انبوهی از غلط های فاحش املایی و دستوری به چشم می خورد.شاید"به خاطر یک فیلم بلند لعنتی"فقط برای اهالی سینما جذاب باشد که خود با شرایط دشوار فیلمسازی و ماندگاری در این حوزه، آشنایی تمام دارند.

نویسنده : احمدرضا حجارزاده



همچنین مشاهده کنید