چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
جایگاه و نقش قدرت فرهنگی در سیاست خارجی
این مقاله در صدد بررسی جایگاه و نقش قدرت فرهنگی در سیاست خارجی کشورها و تأثیر آن بر روند تحولات جهانی، به ویژه پس از حادثة یازده سپتامبر است.
از فرهنگ در قاموس و عرف سیاست بینالملل به عنوان قدرت نرم یاد میشود؛ چرا که قدرت نرم، توانایی شکل دهی به ترجیحات دیگران است و جنس آن از نوع اقناع است. به نحوی که امروزه این قرائت از قدرت در مقابل قدرت سخت (قدرت نظامی و تسلیحاتی) که توأم با اجبار و خشونت است به کار میرود. اخیراً عرصة روابط بینالملل، به شدت، تحت تأثیر عوامل فرهنگی و هویتی قرار دارد. از این رو، کسب وجهه و اعتبار بینالمللی و نفوذ در افکار عمومی و به عبارتی، دسترسی به قدرت نرم، از جمله اهداف مهم و در عین حال، تصریح نشدة دیپلماسی کشورها در حوزة سیاست بینالملل است که این مهم، به تناسب موقعیت، جایگاه، امکانات، فرصتها و ظرفیتهای فرهنگی هر کشور به شیوهها و مکانیسمهای مختلف تعقیب میگردد. از سویی، قدرت یابی و کسب و تولید قدرت در دنیای جدید در مقایسه با گذشته از الگوهای متفاوتی پیروی میکند و به نوعی، متغیرهای جدیدی را جهت تولید، و اعمال قدرت و نیز تحلیل مسائل بینالمللی، وارد حوزة روابط بینالملل نموده است. از این رو، این مقاله در صدد بررسی جایگاه و نقش قدرت فرهنگی در سیاست خارجی کشورها و تأثیر آن بر روند تحولات جهانی، به ویژه پس از حادثة یازده سپتامبر است.
تحولات دهههای اخیر در حوزة روابط بینالملل، حاکی از اهمیت مقولة فرهنگ در دستیابی به اهداف و بهبود روابط میان دولتها است؛ به نحوی که امروزه شاهد ظهور و تشکیل اتحادیههای فرهنگی در عرصة جهانی بوده تا از این طریق، زمینة تنازعات و چالشهای بینالمللی، برطرف و موجب همگرایی دولتها و ملتها گردد. از این رو کسب وجهه و اعتبار بینالمللی و نفوذ در افکار عمومی و یا به تعبیری، دسترسی به قدرت نرم از جمله اهداف مهم و در عین حال تصریح نشدة دیپلماسی کشورها در حوزة سیاست بینالملل است که این مهم به تناسب موقعیت، جایگاه، امکانات، فرصتها و ظرفیتهای فرهنگی هر کشور به شیوهها و مکانیسمهای مختلف، تعقیب میگردد. چه زبان، فرهنگ زبان ملایمی است که میتواند زمینهساز و حامی روابط رسمی میان دولتها و نیز مانع بروز بحرانهای خشونتبار در عرصة روابط بینالملل گردد. از این رو دولتها درصدد تحکیم بنیانهای معرفتی فرهنگ خود و تعمیم ارزشها، دانشها و نگرشهای تولید شده به فراسوی مرزهای جغرافیایی خود میباشند، تا یکی از ابزارهای اعمال قدرت را در کنار قدرت سیاسی و نظامی (قدرت سخت) همراه خود نموده و با استعانت از مکانیسم اقناع فرهنگی به جای کاربرد زور، اذهان و افکار عمومی جهانیان را در راستای منافع و اهداف خود هم سو نمایند.
از سویی فرهنگ به عنوان موتور محرکة توسعه، زمینه ساز حرکت جوامع و الگوهای رفتار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است که با فروکش کردن چالشهای ایدئولوژیکی، نقش آن به عنوان پارادایم جایگزین به تدریج، اهمیت یافته است. از این رو نظریههای فرهنگی گوناگونی با هدف توضیح و تفسیر جایگاه فرهنگ در سیاست داخلی و خارجی و نیز در سطوح جهانی ظهور نمودند.[۱] پیش فرض اساسی نظریههای فرهنگی، آن است که رفتار و کنشهای انسان در زندگی فعال و پویای اجتماعی و برقراری رابطه با دیگران، متأثر از الگوهای روابط اجتماعی و گرایشهای فرهنگی است. این نظریهها به دنبال شناخت زمینهها، فرایند شکلگیری و بروز الگوهای رفتاری، ارزشها، اعتقادات و ترجیهات ما در زندگی اجتماعی هستند؛ بنابراین معتقدند که از این طریق میتوان رفتار سیاسی انسان را شناخت.[۲]
این نوع نگرش به سیاست (سیاست فرهنگی) استلزامات نظری و عملی خاصی به همراه دارد: از جمله موجب میگردد که تعریف سیاست، نه منحصر در سطح و محدوده پدیدهای به نام دولت، بلکه به مثابه پدیدهای در همه روابط، جلوهها و نهادهای اجتماعی تعریف شود. هم چنین تلقی سیاست به عنوان یک حساسیت فرهنگی تا یک فعالیت نهادمند، و باور به این که هر چیزی، فرهنگی است؛ بنابراین همواره، نظم اجتماعی از طریق فرهنگ ساخته میشود، مورد مخالفت قرار میگیرد و باز تولید میشود.[۳] بر این اساس، چهرة زمخت سیاست و قدرت، به وسیله ابزارها و روشهای فرهنگی، تلطیف میشود و زیرساختهای فرهنگی، موجب سامان دادن به فعالیتهای سیاسی در سطح سیاست داخلی و سیاست جهانی میگردد.
در دورة معاصر، نظریهپردازی و تحلیل انتقادی دربارة فرهنگ، تمدن و فرآوردههای فرهنگی آن، از چشماندازهای گوناگون، ادبیات گستردهای را به وجود آورده است که عواملی چون: مهاجرتهای گسترده و ارتباطات فرهنگی، آمیختگی فرهنگ با سیاست، اقتصاد، گسترش شبکههای ماهوارهای و ارتباطی با نقش رسانهها در ترویج فرآوردههای فرهنگی و ظهور اشکال مختلف فرهنگ، ضرورت مطالعات فرهنگی را مضاعف نمود؛ تا جایی که گسترش موج جهانی شدن فرهنگ، مقاومتهایی را از سوی خرده فرهنگها به همراه داشت. این مهم، موجب شد رابطة میان فرهنگ و حوزههای مختلف، از جمله قدرت و سیاست، در سطح بینالمللی هویدا شده و در کانون توجه محققان روابط بینالملل و سیاست بین الملل قرار گیرد.
آن چه اهمیت موضوع را مضاعف میکند، طرح برخی نظریهها و مکاتب فکری جدید و تأثیر آن بر سیاست جهانی است. از جمله، نظریة برخورد تمدنها، گفتگوی تمدنها، سیالیت فرهنگی و نگرش پست مدرنیستی به مقولة هویت و فرهنگ است که هر کدام به نحوی با توجه به چهارچوب معرفتی خود چهارچوب کنشی خاصی را توصیه میکند. با این حال، بسیاری از کشورها اهمیت و استفاده از این نوع قدرت نرم را در سیاست خارجی خود، یا به طور کلی مورد غفلت قرار داده یا این که صرفاً در ساحت اندیشه و نظر، باقی مانده و یا به صورت جدی، استفاده نگردیده است. از این رو، پرسش اساسی، این است که:
ـ جایگاه و نقش فرهنگ (قدرت نرم) در سیاست خارجی چیست و چه تأثیری بر روند تحولات جهانی دارد؟
در پاسخ به آن، فرضیهای این گونه، مطرح می شود که (تلاش در تولید، تأمین و اقناع ارزشها، ایستارها و طرز تلقیهای مشترک، موجب کسب قدرت فرهنگی و در نتیجه، موجب تسهیل در دستیابی به اهداف و منافع ملی کشورها و نیز موجب ارتقاء و کارآمدی سیاست خارجی کشورها و از سویی کاربرد قدرت فرهنگی، موجب شکلگیری فرهنگ مقاومت در عرصة سیاست جهانی میگردد). جهت آزمون فرضیه ابتدا برخی از مفاهیم کلیدی، تعریف و به عوامل تشکیل دهنده قدرت نرم اشاره میگردد. سپس چگونگی و تأثیر آن بر سیاست خارجی، مورد بررسی قرار میگیرد. در ادامه، کوشش میشود جایگاه و نقش قدرت فرهنگی بر روند تحولات جهانی و پیآمدهای معطوف به آن به ویژه پس از حادثة یازده سپتامبر مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
● مفهوم فرهنگ
فرهنگ از جمله واژگانی است که به دلیل تنوع و تکثر نگرش و رویکردهای معطوف به آن دارای تعاریف زیادی است. هر کس با توجه به نگرش خود به موضوع، تعریف خاصی ارائه نموده است. از این رو، جهت رفع این آشفتگی در مفهوم، به برخی از تعاریف اشاره میگردد. برخی معتقدند فرهنگ، مجموعة سازمان یافتهای از هنجارها، ارزشها و قواعد است. سر ادوارد تایلر معتقد است: فرهنگ، عبارت از مجموعة دانشها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، رسوم و هر گونه توانایی و عادت دیگری که به وسیلة انسان به عنوان عضو جامعه، اکتساب شود.[۴] فرهنگ در معانی وسیعتر شامل همة فرآوردهها و تولیدات انسانی است که در مقابل فرایندها و تولیدات طبیعت قرار میگیرد. برخی دیگر از فرهنگ شناسان و تمدن شناسان، دو واژة فرهنگ و تمدن را یکی تلقی نموده، در حالی که برخی دیگر، این دو را جدا میکنند.[۵] هم چنین تعریف ریموند ویلیامز از فرهنگ نیز قابل توجه است. به نظر وی، فرهنگ را به عنوان «فرایند عمومی تکامل و توسعة فکری، معنوی و زیباشناختی و به عنوان شیوة خاص زندگی مردمی خاص یا دورانی خاص» تعریف میشود و یا به طور کلی به عنوان فرآوردههای فعالیت فکری و هنری تعریف میگردد که به نظر میرسد این تعریف، شامل کل فلسفه، اندیشه، هنر و خلاقیت فکری یک عصر یا کشور و هم چنین آداب، عادات و رسوم و مناسک اقوام و ادبیات و هنرهای مختلف میشود.[۶] بنابراین آن چه از مفهوم فرهنگ در این تحقیق، مدنظر است، تعریف خاصی از فرهنگ است که شامل بخش نرم افزاری یک تمدن میشود که مجموعة دانشها، اعتقادات، ارزشها، هنجارها، طرز تلقیها، آداب و رسوم که به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه توسط انسان اکتساب میشود را در بر میگیرد.
● قدرت نرم
اساساً از واژة فرهنگ در قاموس و عرف سیاست بینالملل به عنوان قدرت نرم یاد میشود و آن چه از محتوای کلمات متفکران و اندیشمندان در توضیح واژة قدرت نرم، بر میآید این است که قدرت نرم، محصول و برآیند تصویر سازی مثبت، ارائة چهرة موجه از خود، کسب اعتبار در افکار عمومی داخلی و جهانی، قدرت تأثیر گذاری غیر مستقیم توأم با رضایت بردیگران و ... میباشد. به طوری که امروزه، این قرائت از قدرت در مقابل قدرت سخت، قدرت نظامی و تسلیحاتی که به نحوی توأم با اجبار و خشونتهای فیزیکی است به کار میرود. بنابراین میتوان گفت: قدرت نرم، توانایی شکلدهی به ترجیهات دیگران است و جنس آن از نوع اقناع است؛ در حالی که چهرة زمخت و سخت قدرت از نوع وادار و اجبار کردن است. جوزف نای از پیشگامان طرح قدرت نرم، در کتاب «کاربرد قدرت نرم» بر این عقیده است که: قدرت نرم، توجه ویژهای به اشغال فضای ذهنی کشور دیگر از طریق ایجاد جاذبه است و نیز زمانی، یک کشور به قدرت نرم دست مییابد که بتواند (اطلاعات و دانایی) را به منظور پایان دادن به موضوعات مورد اختلاف به کار گیرد و اختلافات را به گونهای ترسیم کند که از آنها امتیاز گیرد.[۷]
هم چنین قدرت نرم، مباحث عقلانی و ارزشهای عمومی را شامل میشود و هدف آن، افکار عمومی خارج و سپس داخل است. از این رو میتوان گفت: قدرت نرم، رفتار توأم با جذابیت قابل رؤیت، اما غیر محسوس است. چه در قدرت نرم و یا قدرت فرهنگی، بر روی ذهنیتها سرمایهگذاری میشود و از جذابیت برای ایجاد اشتراک بین ارزشها و همة خواستها سود میجوید. از این چشمانداز، قدرت نرم به آن دسته از قابلیتها و تواناییها گفته میشود که با به کارگیری ابزارهایی چون فرهنگ آرمان و یا ارزشهای اخلاقی، به صورت غیر مستقیم بر منابع یا رفتارهای دیگر کشورها اثر میگذارد. بنابراین به نظر نای، «قدرت نرم (قدرت فرهنگی) زمانی اعمال میشود که یک کشور، سایر کشورها را وا دارد چیزی را بخواهند که خود میخواهد». توانایی تأثیرگذاری به آن چه دیگر کشورها میخواهند، با منابع نامحسوس مثل فرهنگ، ایدئولوژی و نهادها ارتباط دارد.[۸]
● عوامل ایجاد قدرت فرهنگی (قدرت نرم)
برخی از عواملی که تولید کننده و یا تقویت کنندة قدرت نرم هستند عبارتند از: ترویج زبان و ادبیات، تبلیغ آرمانها و ارزشهای متعالی، موقعیت ایدئولوژیکی، ارتباط دیپلماتیک مناسب و گسترده، مناسبات و مبادلات فرهنگی، ارائه تصویر مطلوب از خود، بهرهگیری مناسب از اطلاعات و فرهنگ در راستای مقاصد دیپلماتیک، طراحی و اتخاذ استراتژی ها و سیاستهای مقبول، زدودن ذهنیتهای تاریخی منفی، کسب جایگاه علمی پیشرفته و فنآوریهای تکنولوژیکی، توانمندی اقتصادی بالا، قدرت شکلدهی و کنترل افکار عمومی، قدرت نفوذ در باورها و نگرشها، برخورداری از شبکههای خبری جهان گستر و قدرت تولید و توزیع محصولات رسانهای متنوع به کشورها و نفوذ در رسانههای بینالمللی.[۹] هم چنین برخورد مناسب و اتحاد مواضع مقبول در برخورد با بحرانهای بینالمللی، ارائه خدمات بشر دوستانه، رعایت استانداردهای حقوق بشر، حمایت از جنبشهای سبز و محیط زیست، مشارکت در جنبشهای صلح طلب و نیروهای حافظ صلح، تشکیل انجمنهای دوستی با کشورهای مختلف، حضور گسترده در جوامع فرهنگی و رایزنیهای فرهنگی در سطح وسیع در ایجاد و تقویت قدرت فرهنگی مؤثرند. برخی از نویسندگان حوزة روابط بینالملل، عوامل مؤثر دیگری را در تولید و تقویت قدرت نرم و سخت ذکر نمودهاند که عبارتند از: وضعیت جغرافیایی (آب و هوا، وسعت خاک، موقعیت ژئوپولیتیکی، جمعیت و نیروی انسانی)، ظرفیت صنعتی، ارتباطات، استعدادهای علمی، اختراعات، ابتکارات، سازمان اداری و دولتی، ایدئولوژی و اخلاق اجتماعی، اطلاعات و سطح آگاهی، خرد رهبری و روحیه ملی.[۱۰]
در مجموع میتوان گفت از جمله ممیزات قدرت نرم، مردمی بودن و غیر رسمی بودن آن است. به عبارت دیگر، قدرت نرم، زمانی میتواند تولید گفتمان سازگاری با افکار عمومی نماید که مستلزم قدرت سخت نباشد و بتواند به دور از محدودیتها و امر و نهیهای قدرت سخت، در شرایط و فضای آزاد، تولید گفتمان محلی، منطقهای و فراملی نماید و با سهولت، پیام خود را به افکار عمومی جهانیان برساند. نکتة قابل توجه، آن است که قدرتی که از این طریق حاصل میشود را نباید با عوام گرایی و تولید عوامانة گفتمان، اشتباه گرفت، بلکه قدرت نرم (قدرت فرهنگی) به معنای تخصصی کردن، علمی کردن و عقلانی نمودن حوزة قدرت در همة عرصههاست.[۱۱]
● رابطة فرهنگ و سیاست در عرصة نظام بینالملل
رابطة فرهنگ با سیاست، مدتها مورد غفلت واقع شده بود تا این که نخستین بار «ایوشومی»، جامعه شناس فرانسوی اعلام کرد که فرهنگ، یک بعد سیاسی نیز دارد؛ زیرا فرهنگ، خود را در پشت تمام کنشهای فردی و اجتماعی، پنهان نموده و همان گونه که بر رفتار اجتماعی، اثر میگذارد بر رفتار سیاسی هم، تأثیرات مهمی را بر جا میگذارد.[۱۲] با این حال، سالها طول کشید تا چگونگی رابطة سیاست و فرهنگ و تأثیر و تأثر آنها بر یکدیگر در حوزة روابط بینالملل طرح شود و تنها در دهههای هفتاد و هشتاد قرن بیستم میلادی بود که نظر عدهای از متخصصین روابط بینالملل به این نکته مهم معطوف گردید که اساساً فرهنگ بر روی رفتار و کنشها در سیاست خارجی و رفتارهای بینالمللی کشورها در عرصة سیاست جهانی اثر میگذارد. این مسئله موجب شد شاخهای از دانش با عنوان «جامعه شناسی روابط بینالملل» شکل گیرد تا تأثیر فرهنگ و سیاست را در رفتارهای سیاسی در عرصة روابط بینالملل و سیاست جهانی مورد مطالعه قرار دهد.[۱۳] از این رو محققانی چون ریمون آرون، مارسل مرل، استانلی هافمن و... تلاش نمودند تا فرضیاتی پیرامون تأثیر خلق و خوی ملتها و نقش هنجارها و ارزشهای ملی و فرهنگی را مطرح و مورد بررسی قرار دهند. و به تدریج، این موضوع در بین محققان روابط بینالملل با استقبال مواجه شد.
برخی از محققان حوزة فرهنگ بر این باورند که تأثیر فرهنگ و خلق و خوی اقوام و ملتها و هم چنین نحوة اثرگذاری فرهنگ ملی، نه تنها بر سیاست خارجی و رفتار بینالمللی، بلکه بر نحوة جنگ و دفاع هم تأثیرگذار است. این نظریهها به این نتیجه میرسند که همة ملتها حتی در جنگیدن نیز فرهنگ و سبک و سیاق خاص خود را دارند. یعنی در نحوة جنگیدن، در چگونگی تدوین یک استراتژی، روش خاص هر قوم و هر ملتی با فرهنگ دیگر متفاوت است. استانلی هافمن نیز معتقد است که فرهنگ و خلق و خوی هر ملتی بر رفتار سیاسی آنها در عرصة سیاست جهانی، تأثیر گذار است. وی این دیدگاه را با مثالی از رفتار سیاسی امریکاییها در عرصة سیاست جهانی، تعقیب میکند، وی بر این عقیده است که علت اصلی دخالت امریکاییها در مسائل جهانی، ریشهای فرهنگی دارد؛ زیرا امریکاییها در مسائل جهانی، مسئولیتی را بر دوش خود احساس میکنند. آنها خود را روی یک جزیرهای میبینند که هیچ خطری متوجه آنها نیست و در اطراف آنها انسانهایی در حال غرق شدن هستند. که دست نیاز به جانب آنها دراز کردهاند. بنابراین، مداخله امریکاییها نه از روی خبث طینت، بلکه جزئی از فرهنگ سیاسی آنهاست. آنها وظیفه اخلاقی خود میدانند که در مسائل سیاسی جهان شرکت کنند و این دخالت را لطفی به حال ملتهای جهان تلقی میکنند.[۱۴] بنابراین، امروزه میبینیم که فرهنگ، توجه اهل سیاست را به خود جلب نموده است. این امر نه به این معناست که سیاستمداران، همیشه اهل فرهنگاند. بلکه به این معناست که فرهنگ هم به عنوان ابزار سیاست، شناخته شده و هم به عنوان یک امر مطلوب اجتماعی که وظیفة دولت، ترویج و ارتقای آن است.[۱۵]
سلطة رویکردهای رئالیستی بر مطالعات سیاست بینالملل و تأکید آن بر واقعیتهای بیرونی، مانع از مطالعات عمیقتر موضوعات و مسائل جهانی شده است. تحت این شرایط، حوزة فرهنگ و هویت که به لایههای درونی و عمیق معرفتی میپردازد مورد بیمهری قرار گرفته است؛ زیرا عمدة مسائل سیاست جهانی در چهارچوب علائق اقتصادی، سیاسی و امنیتی، تبیین، تشریح و تفسیر میشود، ولی در اکثر مواقع، برداشتها، شناختها و ارزیابیها که به صورتهای ملموس اقتصادی، سیاسی و امنیتی تجلی مییابند از یک سلسله ارزشها و هنجارها و اعتقادات، نشأت میگیرند که به نظر می رسد در فرایند نظریه پردازی و تحلیل مسائل جهانی، توجه اندکی با ابعاد هویتی و فرهنگی شده و در نتیجه، ابعاد فرهنگی و هنجاری الگوهای رفتاری بازیگران مورد غفلت واقع شده است. از این جهت به نظر میرسد تا زمانی که هنجارهای عام، جای گزین نگاههای خاص گرایانة فرهنگی نگردیدهاند، الگوی انتخاب منطقی دیپلماسی میتواند پوششی برای تعارضات هنجاری و ارزشی در سیاست بینالملل به شمار رود. حال، برخی از نظریههای جدید، مقولة فرهنگ را در کانون توجه خود قرار دادهاند که در این صورت در مییابیم فرهنگ، نه تنها بخش فراموش شدة روابط بینالملل نمیباشد، بلکه اصولاً بدون توجه به زیر ساختهای فرهنگی و عناصری هم چون ارزشی، هنجاری، اسطورهای و ایدئولوژیک نمیتوان مبادرت به ارائه نظریه نمود. بر این اساس، در اکثر موارد، نظریه پردازان بدون آن که ذکری از ایدئولوژیها و فرهنگ خاص به عمل آورند عملاً و به صورت ناخودآگاه بر مبنای این متغیر، سیاست جهانی را تبیین و تفسیر میکنند.[۱۶]
● فرهنگ و رفتار سیاست خارجی
اساساً فرهنگ به عنوان مجموعهای از هنجارها، ارزشها، آداب و رسوم، اخلاقیات و اعتقادات از طریق جامعهپذیری، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. مطالعات در حوزة فرهنگ سیاسی، حاکی از تأثیر پذیری فرهنگ از سیاست و بالعکس است.
این مطالعات در مرحلة بعد به تجزیه و تحلیل رابطة میان فرهنگ و سیاست خارجی میپردازند. برای نمونه، محققانی چون «گابریل آلموند» و «سیدنی وربا»، فرهنگ سیاسی را به صورت توزیع خاص الگوهای جهتگیری به سوی موضوعات سیاسی در میان اعضای یک جامعه، تعریف کردهاند. [۱۷] در این جا موضوعات سیاسی میتواند شامل نهادها، ساختارها و نیز نقشها و رفتارهای سیاسی شود. تحت این شرایط، در حالی که کمتر به موضوع همگونی و یکنواختی جهتگیریها عنایت میشود، عملاً بیشتر توجهات معطوف به انعکاس سنتها، ارزشها، اخلاقیات، آداب و رسوم و اعتقادات فرهنگی در سیاست خارجی است.
رابطة میان متغیرها و انگارههای فرهنگی و سیاست خارجی را میتوان از سه طریق، مورد مطالعه قرار داد. نخست، شامل اعتقادات و اسطورههایی میشود که به تجربههای تاریخی مردم یک کشور و رهبرانش و نیز نگرشی که آنها نسبت به نقش و جایگاه جاری کشور خود به عرصة جهانی دارند ارتباط پیدا میکند. دومین رابطه، معطوف به تصاویر و برداشتهایی که نخبگان علمی و سیاسی و حتی عامة مردم، نسبت به سایر ملتها، کشورها و سایر بازیگران عرصة سیاست خارجی مانند نهادهای بین المللی در پس ذهن خود میپرورانند و در نهایت، سومین مورد فرهنگی، عادات و ایستارها و طرز تلقیها نسبت به حل مشکلات به طور اعم و برخورد با اختلافات و منازعات بینالمللی به طور اخص میباشد.[۱۸] بنابراین موارد فوق، حاکی از چگونگی ارتباط انگارههای فرهنگی با سیاست خارجی کشورهاست که به نظر میرسد دیپلماتها و سیاستمداران هوشمند به این ساحت از چهرة قدرت، یعنی قدرت فرهنگی و نقش آنها در شکل دادن به ادراکها و برداشتها توجه خاصی دارند. در بسیاری از موارد، الگوهای رفتاری دولتها که از طریق سیاست خارجی در سیاست بینالملل تجلی مییابد. با توجه به مختصات و ویژگیهای هنجاری و فرهنگی و با در نظر گرفتن میزان برخورداری از قابلیتها و تواناییهای لازم، صورتهای پیچیدة گوناگونی به صورت استیلا، تساهل، همکاری، خودبسندگی، آشتیپذیری، و... به خود میگیرد. بر این اساس، کشورها و دولتها دارای روشها و زبانهای دیپلماتیک گوناگونی در تعاملات و مناسبات خود با دیگران هستند. در نتیجه، مبادلات هنجاری و فصول مشترک و غیر مشترک ارزشها، مشخص کننده موقعیت دیپلماتیک دولتها در عرصة سیاست بینالملل میباشد. اهمیت رابطة فرهنگ و سیاست خارجی و سیاست بینالملل، زمانی مضاعف میشود که بخواهیم به مطالعه «سیاستهای خارجی مقایسهای» روی آوریم؛ زیرا توجه به مسائل هنجاری، ارزشی و اسطورهای میتواند به درک در طبقه بندی سیاست خارجی دولتها به صورت پراگماتیک، ایدئولوژیک، اسلامی، مسیحی، دموکراتیک، کثرتگرا و جز اینها کمک کند. چه تحت این شرایط، آثار و ویژگیهای فرهنگی بر سیاست خارجی و انعکاس آن در تعاملات رفتاری و واحدهای سیاسی با یکدیگر میتواند تصویر روشنتری در سیاست بینالملل به دست دهد. تصورات و برداشتهایی که دولتها از انگارههای فرهنگی و هنجاری جوامع گوناگون دارند، میتواند از نگاه دارندگان آن فرهنگ متفاوت باشند؛ لذا درک صحیح از فرهنگ یک کشور میتواند در نحوة تعامل با آن در سیاست خارجی، مؤثر واقع گردد.
● فرهنگ بینالمللی و سیاست خارجی
فرهنگ بینالمللی، عبارت است از ارزشها و هنجارهای عامی که در طول زمان، مورد پذیرش جامعة بینالملل قرار گرفته و دارای عملکردهای خاصی میباشند. تجلی این فرهنگ را میتوان در چهارچوب عملکرد رژیمهای بین المللی و در قالب هنجارها، مقررات، قوانین و کنوانسیونهای بینالمللی مشاهده کرد. آن چه این فرهنگ را غنیتر میکند، هنجارها و ارزشهای مشترک بین جوامع است که از طریق دستگاه سیاست خارجی کشورها در مناسبات و تعاملات بینالمللی، خود را نشان میدهد.[۱۹]
بنابراین، دستگاه سیاست خارجی کشورها در تلاش است تا ارزشها و هنجارهای داخلی خود را که سازندة هویت جامعة خود است به هنجارها و ارزشهای جهانی تبدیل نموده و به تدریج در فرهنگ جهانی سهیم شوند. در این صورت به دلیل نمود ارزشهای فرهنگ داخلی در فرهنگ جهانی، سهلتر و کم هزینهتر میتوان اهداف و منافع خود را تعقیب نمود. به طور کلی در زمینة سیاست خارجی و چگونگی ارتباط آن با قدرت نرم میتوان سه وظیفة اساسی برای دستگاه سیاست خارجی تصور نمود:
۱) ارتقای میزان مشروعیت نظام سیاسی در دیدگاه افکار عمومی بینالملل، مشروعیت نظام، ریشه در سازوکارهای داخلی آن دارد، اما واحدهای سیاسی میبایست مواظب رفتارهای سیاسی خود در سطح جهانی و واکنشها و عکسالعملهای کشورهای دیگر نسبت به تصمیمات سیاسی خود باشند. امروزه، شاهد ظهور مؤسسات و نهادهای بینالمللی، عموماً با دغدغههای فرهنگی مثل تأمین صلح و امنیت. حفظ حقوق بشر، حفظ حقوق زنان و تقویت کشورهای ضعیف هستیم. با افزایش چنین نهادها و مؤسسات بینالمللی دولتی و غیر دولتی، هر کشوری میبایست آن گونه رفتار نماید که از رهگذر تعامل با این مراکز و نهادها بر مشروعیت خویش در امور انسانی و بشر دوستانه بیفزاید. بنابراین، یکی از وظایف مهم دستگاه سیاست خارجی کشورها، ارتقای میزان مشروعیت خود در سطح بینالمللی است.
۲) کسب پرستیژ بینالمللی: یکی دیگر از وظایف دستگاه سیاست خارجی هر کشور، کسب پرستیژ، حیثیت، اعتبار و آبرو در صحنة بینالمللی است که خود، موجب افزایش و توان قدرت نرم یک کشور میگردد. به این معنا که جایگاه و موقعیت یک کشور در نظام جهانی در پیشبرد اهداف و منافع ملی آن کشور مؤثر است.
۳) مدیریت افکار عمومی: مدیریت افکار عمومی، یکی دیگر از وظایف سیاست خارجی در چهارچوب قدرت نرم است. دیپلماسی عمومی، بخشی است که میتواند با اتخاذ روشهای نرم و به دور از خشونت، افکار عمومی را مدیریت نماید. دیپلماسی عمومی، شامل برنامههایی هم چون انتشار کتاب، ساخت و پخش فیلمهای سینمایی و مستند، برنامههای رادیو و تلویزیونی به زبانهای رایج بینالمللی و برگزاری همایشها و کنگرههای بینالمللی، جهت نزدیک نمودن ایدهها، افکار، اندیشهها و سیاستها در عرصة جهانی است. این مؤلفهها عمدتاً در چهارچوب مکانیسمهای قدرت نرم و به دور از هرگونه سازوکارهای قدرت سخت صورت میگیرد که به نظر میرسد متولی دولتی آن، دستگاه سیاست خارجی کشورهاست.
● مؤلفههای قدرت فرهنگی در تحلیل سیاست خارجی
همان گونه که ذکر شد عوامل متعددی در ایجاد قدرت نرم کشورها مؤثر است که هر کدام به نحوی به دور از ابزارها و مؤلفههای قدرت سخت، موجب ارتقای حیثیت و جایگاه یک کشور در عرصة سیاست بینالملل و نظام جهانی میشود.
۱) فرهنگ و نظام ارزشها
بخش عمده از عوامل تولید کننده یا تقویت کنندة قدرت نرم در یک واحد سیاسی، معطوف به حوزة فرهنگ و نظام ارزشها و هنجارهای فرهنگی است. مانند زبان و ادبیات، موقعیت ایدئولوژیکی و مذهبی، ارزشهای متعالی و انسانی، اخلاقیات، قدرت نفوذ باورها و نگرشها و به طور کلی، منش ملی، روحیة ملی، باورها و ارزشهای ملی که جملگی در ذیل مقولة فرهنگ جای میگیرد. حال که قدرت نرم به معنای توانایی جذب دیگران به سوی خود، بدون کاربرد زور و یا پول است و از آن جا که فرهنگ به عنوان مهمترین منبع قدرت نرم، تلقی میشود میتوان جایگاه و موقعیت قدرت نرم (قدرت فرهنگی) یک کشور و با توجه به میزان توانمندیها و جذابیتهای انگارههای فرهنگی آن، مورد سنجش و ارزیابی قرار دارد. زیرا فرهنگ یک کشور میتواند برای دیگر کشورها منشأ جذابیت باشد. آن چه اهمیت موضوع را در این مؤلفه، مضاعف میکند این است که از آن جا که فرهنگ، شامل نظام ارزشها، هنجارها، اعتقادات و اخلاقیات میشود. این انگارهها و ارزشهای فرهنگی، نظام ترجیهات و اولویتها را برای زندگی فردی و اجتماعی، معین میسازد، و از سویی، دستگاه سیاست خارجی کشورها هنگام تصمیمگیریها عمدتاً براساس ترجیهات و اولویتهای فرهنگی، عمل میکنند؛ در نتیجه، میزان پتانسیل موجود در انگارههای فرهنگی میتواند جذابیت خاصی را در افکار عمومی جهان ایجاد نموده و از آن طریق، دستگاه سیاست خارجی به راحتی میتواند اهداف و منافع ملی خود را بدون کاربرد زور با کمترین هزینه، تعقیب نماید.
۲) ارزشها و مطلوبیتهای سیاسی
یکی دیگر از مولفههای تولید کننده یا تقویت کننده قدرت نرم یک کشور، جذابیت ارزشها و مطلوبیتهای سیاسی یک کشور است. این مهم میتواند در ارائه تصویر سازی مثبت و مطلوب از یک کشور در سطح افکار عمومی جهان، مؤثر واقع گردد. به طور کلی، ایدهآلهای سیاسی یک کشور میتواند دیگران را نسبت به آن، جذب و یا دفع نماید. برای نمونه، ارزشهای لیبرالی مطلوب و ایدهآل غرب و یا ارزشهای سیاسی اسلامی مطلوب در کشورهای اسلامی میتواند برای سایر واحدهای سیاسی، ایجاد جاذبه و یا دافعه نماید. آن چه در این مؤلفه، حائز اهمیت است میزان هم سویی ایدهآل و مطلوبیتهای سیاسی یک کشور با جامعه بینالمللی است. هم چنین میزان تواناییهای این ارزشهای سیاسی در ساختن رژیمهای حقوقی و قانونی بینالمللی است که تا چه حد توانسته مطلوبیتهای خود را جهانی و تبدیل به قوانین و مقررات بینالملل نماید.
۳) مشروعیت نظام سیاسی
مشروعیت سیاسی، در ایجاد و تقویت قدرت نرم کشورها، بسیار مؤثر است. هر چه مشروعیت سیاسی یک کشور در اذهان و افکار عمومی جهان افزایش یابد. میزان همکاریهای بینالمللی، به تناسب، توسعه خواهد یافت. زیرا واحدهای سیاسی، تنها از طریق همکاریها، مناسبات و مبادلات فرهنگی فی مابین است که منافع و اهداف یک کشور را مورد شناسایی قرار میدهند. میزان مشارکتهای مردمی در انتخاباتها، تصمیمگیریها و راهپیماییها، نشانگر میزان مشروعیت و مقبولیت یک نظام سیاسی است، که به سهم خود، تأثیر زیادی در نگرش افکار عمومی جهان داشته و در نتیجه، موجب ارتباطات بیشتر در عرصة جهانی میگردد.
حال با توجه مباحث نظری مطرح شده، جایگاه و نقش فرهنگ در سیاست جهانی مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد و این مسئله، بررسی میگردد که آیا ارزشها و هنجارها در سیاست جهانی از جایگاه محوری و کانونی برخوردار است یا در موقعیت حاشیهای قرار میگیرد؟ در پاسخ به این پرسش، دیدگاههای مختلفی وجود دارد. برخی، مثل رئالیستها در عرصة تئوری و عمل، معتقدند که فرهنگ، جایگاه خاصی در عرصة سیاست خارجی کشورها و سیاست جهانی ندارد. این دیدگاه در آثار رئالیستهای چون مورگنتا به چشم میخورد. در حالی که دیدگاهها و نظریههای جدید، موقعیت فرهنگ و تأثیر آن را در ساخت نظریه و عمل، ارتقا داده و معتقدند فرهنگ، جایگاه حیاتی در شکلدهی به رفتارهای سیاسی، تصمیمسازی و تصمیمگیریها در عرصة سیاست داخلی و سیاست جهانی دارد. نظریههایی چون سازهانگاری، هژمونی فرهنگی، مکتب انتقادی و نظریههای پست مدرن از طرفداران جدی دیدگاههای فرهنگی در عرصة سیاست جهانی میباشند. از این منظر، برخی، فرهنگ را از جنس واگرایی در عرصة سیاست جهانی تلقی نموده و بر این باورند که به دلیل تأثیر کنشها و رفتارهای سیاسی بازیگران از ارزشها و هنجارهای متفاوت فرهنگی، همگرایی در نظام بینالملل، بسیار مشکل است؛ زیرا تنها از ناحیة فرهنگ است که مقاومت، صورت میگیرد؛ در حالی که حوزة اقتصاد، عمدتاً موجب همگرایی میگردد. بنابراین میتوان گفت در جهان معاصر، ابتدا فرهنگ از جایگاه خاصی در ساحت اندیشه (نظریه) و عمل برخوردار نبوده و در حاشیه قرار میگرفت. زیرا سیاست جهانی امنیت محور و عمدتاً نظریههای رئالیستی و نورئالیستی در کانون توجه قرار داشت. در حالی که در دو سه دهة اخیر، فرهنگ از جایگاه ویژهای برخوردار شده است. چه گفتمان حاکم بر سیاست جهانی، گفتمان فرهنگی است و تعاملات و مناسبات جدید در سیاست جهانی، ریشهای فرهنگی دارد.
امروزه، عرصة روابط بینالملل، به شدت تحت تأثیر عوامل فرهنگی و هویتی قرار دارد. از این رو، تبادلات و مناسبات فرهنگی و هم چنین کوشش برای نگهبانی از هویت، جایگاه ویژهای در سطح مباحث تئوریک و نظریهپردازی و هم چنین در ساحت عمل به خود اختصاص داده است. تا جایی که تبدیل پاسداری از هویت، نه دستور کار سیاست خارجی و مطالعات راهبردی، بلکه بیش از همه، ناشی از موجی است که پهنة عمل آن، فراملی و جهانی است. از این منظر میتوان گفت: قدرت یابی و کسب و تولید قدرت در دنیای جدید در مقایسه با دوران قبل از الگوهای متفاوتی، پیروی میکند. هر چند اعمال آن در سطح جهانی، مبتنی بر قدرت سخت و نظامی برتر شکل گرفته است و کماکان غلبه دارد، لکن با تحولاتی که بعد از جنگ جهانی دوم و به ویژة دهة هفتاد به بعد در ساحت اندیشه و عمل به وجود آمد به نوعی، متغیرهای جدید را جهت تولید، اعمال قدرت و کسب نفوذ، وارد حوزة روابط بینالملل و سیاست جهانی نمود.
اهتمام به نقش ایدهها و هویت، و به طور کلی فرهنگ در عرصة روابط بین الملل را میتوان در آثار مکتب سازهانگاری مشاهده کرد. آثار کسانی چون «میشل بارنت» و دیگران در مورد خاورمیانه از منظر سازه گرایی، قابل توجه است. برای مثال، ریموند هنیه بوش در کتاب «روابط بینالمللی کشورهای خاورمیانه» نشان میدهد که چگونه جریان پان عربیسم، افول کرد و اسلام به موقعیتی مشابه فراملی یا ابرملی دست یافت.[۲۰] به عبارت دیگر، اگر چه در سدة بیستم، شاهد ظهور اندیشههای پان عربیسم و اسلامگرایی در منطقة خاورمیانه و حتی در عرصة جهانی بودیم، لکن در قرن بیست و یکم،هویتهای قومی و مذهبی بر اندیشههای قرن بیستم، سایه افکنده و به عنوان متغیر جدیدی، موجب ظهور نظریههای جدیدی در عرصههای گوناگون، به ویژه مسائل جهانی شده است.
۱) قدرت فرهنگی در دوران جنگ سرد
به طور کلی، در گذشته و نیز در دوران جنگ سرد، گفتمان حاکم بر سیاست بینالملل و سیاست جهانی، امنیت محور بوده است. عمدة تئوریها و رویکردهای گوناگون امنیت را در کانون توجه خود قرار میدادند. در طول جنگ سرد، تفاوتهای فرهنگی در مقایسه با مبارزه ژئوپولتیک جهانی بین نظام دو قطبی امریکا و شوروی سابق در جایگاه دوم قرار داشت و هر دو بلوک، الگوهای خود را ارائه نموده تا جهانیان، یکی را گزینش نمایند. از این رو بلوک مقابل از هر جهت، «غیر» تلقی میگردید؛ در نتیجه آثار، نوشتهها و نظریههای فرهنگی در این مقطع، ناچیز است. بنابراین میتوان گفت فرهنگ و بالتبع، قدرت فرهنگی، نقش حاشیهای در تحولات فکری و سیاسی در عرصة سیاست جهانی داشت و عمدة کشورها در منازعات و مناسبات خود، بر قدرت سخت و قدرت نظامی، جهت پیشبرد اهداف و منافع ملی خود تکیه میکردند همان گونه که این ساحت از قدرت در حوزة سیاست داخلی کشورها، حاکمیت داشت، بالتبع در سیاست جهانی نیز کشوری که دارای ابزارهای مادی و قدرت بیشتری بود، توان تغییر در اقناع قدرتهای ذرهای را نیز به همراه داشت و همواره، قدرت نظامی و تسلیحاتی را به رخ کشیده و اهداف امپریالیستی خویش را تعقیب مینمودند.
نویسنده:رضا خراسانی
پینوشت:
* دانشآموخته حوزه علمیه قم و دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه باقرالعلوم(ع).
۱. محمد توحید فام، فرهنگ در عصر جهانی شدن، چالشها و فرصتها (تهران: نشر روزنه، ۱۳۸۲) ص ۴۵.
۲. M. Thompson R. Ellis and A. Vildarski cultural theory (Boulder: westview. ۱۹۹۰) p ۱-۵.
۳. محمد رضا تاجیک، جنبش دانشجویی و سیاست فرهنگی، ماهنامه آیین، ش ۱۰، دی ماه ۸۶، ص ۴۴.
۴. حسین بشیریه، نظریههای فرهنگ در قرن بیستم (تهران: نشر طلوع، ۱۳۷۹) ص ۸.
۵. گیروشه، کنش اجتماعی، ترجمه هما زنجانی (مشهد: نشر دانشگاه فردوسی، ۱۳۶۷) ص ۱۲۰.
۶. بشیریه، پیشین، ص ۹.
۷.جوزف نای، کاربرد قدرت نرم، ترجمه سید رضا میرطاهر (تهران: نشر قومس، ۱۳۸۲) ص ۱۰.
۸. هربرت شیلر، وسایل ارتباطی جمعی و امپراتوری امریکا، ترجمه احمد عابدینی (تهران: نشر سروش، ص ۱۳۷۷) ص ۱۰۰.
۹. جوزف نای، پیشین، ص ۴۵.
۱۰. علی اصغر کاظمی، نقش قدرت در جامعه و روابط بینالملل (تهران: نشر قومس، ۱۳۶۹) ص ۱۳۸.
۱۱. محمد علی مشفق، «قدرت نرم»، روزنامه اعتماد ملی، ۳۰/۱۰/۸۶، ص ۴.
۱۲. احمد نقیب زاده، تأثیر فرهنگ ملی بر رفتار سیاسی ایرانیان (تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، ۱۳۸۲) ص ۶.
۱۳. همان، ص ۷ ـ ۶.
۱۴. همان، ص ۷ ـ ۸.
۱۵. دیوید تراسبی، اقتصاد و فرهنگ، ترجمه کاظم فرهادی (تهران: نشر نی، ۱۳۸۲) ص۱۷۲.
۱۶. عبدالعلی قوام، «فرهنگ بخش فراموش شده و یا عنصر ذاتی نظریه روابط بینالملل»، مجله سیاست خارجی، سال ۱۹، تابستان ۱۳۸۴، ص ۲۹۱.
۱۷. Gabriel Almond and Sidney verba, the civil culture Revisited (Boston: little Browny and co ۱۹۸۰) p ۳۵.
۱۸. عبدالعلی قوام، پیشین، ص ۲۹۱.
۱۹. عبدالعلی قوام، روابط بین الملل نظریهها و رویکردها (تهران: انتشارات سمت، ۱۳۸۴) ص ۱۲۳.
۲۰. زیموند هینه بوش، «روابط بین المللی کشورهای خاورمیانه»، ترجمه عسگر قهرمانپور، فصلنامه مطالعات راهبردی، سال هشتم، ش ۳، ۱۳۸۴، ص ۶۳۸.
۲۱. جان بیلیس و استیو اسمیت، جهانی شدن سیاست: روابط بینالملل در عصر نوین، ترجمه ابوالقاسم راه چمنی و دیگران، تهران: مؤسسه فرهنگی ابرار معاصر، ۱۳۸۳، ج ۲، ص۱۰۲۹.
۲۲. همان، ص ۱۰۳۵.
۲۳. همان، ص ۱۰۳۶.
۲۴. AleXander wendt, SOCIAL theory of international politics, Cambridge ۱۹۹۹. p. ۳۵.
۲۵. Samuel Huntington, the erison of American Dational interest foreign Aff/air septamber/ octobere ۱۹۹۷ p. ۱۸-۱۹.
۲۶. سید کاظم سجادپور، «ایران، ۱۱ سپتامبر: چارچوبی مفهومی برای درک سیاست خارجی»، مجله سیاست خارجی، زمستان ۸۱.
۲۷. الکساندر ونت، نظریه اجتماعی سیاست بینالملل، ترجمه حمیرا مشیرزاده (تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۸۴) ص ۴۶۸ ـ ۲۴۸.
۲۸. جان بیلیس و استیو اسمیت، پیشین، ص ۱۰۳۲.
۲۹. سید علی اصغر کاظمی، دیپلماسی نوین در عصر دگرگونی روابط بینالملل، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۰) ص ۲۳.
۳۰. بروست راست و هاروی استار، سیاست جهانی محدودیتها و فرصتهای انتخاب، ترجمه علی امیدی (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۸۱) ص ۲۰۹.
۳۱. عبدالعلی قوام، پیشین، ص ۱۲۳.
۳۲. سی رایت میلز، نخبگان قدرت، ترجمه بنیاد فرهنگی پژوهشی غرب شناسی (تهران: انتشارات فرهنگ مکتوب، ۱۳۸۳) ص ۲۱۹.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست