جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دردسرهای نوشتن


دردسرهای نوشتن

رئیس جمهور سابق جمهوری چك نمایشنامه نویسی است كه برای آزادی مبارزه می كند او به عنوان نویسنده مخالف از چنان شهرتی برخوردار شد كه در ۲۹ دسامبر سال ۱۹۸۹ به عنوان رئیس جمهور انتخاب و به عنوان نماد انقلاب صلح آمیز كشورش شناخته شد

● گفت‌وگو با واسلاو هاول نمایشنامه نویس

رئیس جمهور سابق جمهوری چك نمایشنامه نویسی است كه برای آزادی مبارزه می كند. او به عنوان نویسنده مخالف از چنان شهرتی برخوردار شد كه در ۲۹ دسامبر سال ۱۹۸۹ به عنوان رئیس جمهور انتخاب و به عنوان نماد انقلاب صلح آمیز كشورش شناخته شد. در سال ۱۹۶۸ پس از پایان بی رحمانه «بهار پراگ» كه واسلاو هاول نقشی اساسی در آن داشت، اجرای نمایش های او از جمله نمایش های سه گانه او شامل «گفت وگو»، «یك چشم انداز خصوصی» و «اعتراض» (۱۹۷۶-۱۹۷۵) در چكسلواكی ممنوع شد در حالی كه در بسیاری از كشورهای جهان به روی صحنه رفته بود. او به خاطر دفاع از حقوق بشر و مقاومت در برابر ظلم بارها بازداشت شد و پنج سال را در زندان گذراند. این گفت وگو كه سی ام ژوئن سال ۱۹۸۹ در وضعیتی نیمه مخفی در خانه واسلاو هاول در نزدیكی پراگ انجام شد اینك (۲۰۰۱) برای نخستین بار منتشر می شود. ما این گفت وگو را به عنوان سندی استثنایی از آن دوره منتشر می كنیم. هفته ها پیش از آنكه نمایشنامه نویس درگیر زیر تیغ سانسور به مركز صحنه برود. هاول تا چند سال پیش رئیس جمهور كشورش بود اما پس از آن سیاست را كنار گذاشت تا بار دیگر به حرفه اصلی اش یعنی نمایشنامه نویسی بپردازد.

این گفت وگو در فضای عجیبی انجام می شود. شما تحت نظر هستید. با این حال بدون هیچگونه ملاحظه كاری حرف می زنید...برای رفت و آمد شما منعی وجود دارد یا نه؟

تا چند سال گذشته من در قرنطینه بودم، نه بیشتر. قرنطینه كردن در دهه هفتاد كه رخوت اجتماعی گسترده بود میسر بود. به نظر می رسید مردم قلبی گم شده دارند و اعتقاد ندارند كه تغییرات اجتماعی میسر است. آنها دیگر علاقه ای به زندگی عمومی نداشتند در حالی كه زندگی اجتماعی واقعاً طاقت فرسا بود. آدم ها با كمترین ارتباط با یكدیگر به سوی خودشان رویگردان می شدند. دوره ای بود كه جامعه از هم پاشیده شده بود. زمانی كه هركسی از دیگری جدا افتاده بود. من مشخصاً به این دلیل تنها ماندم چون جزء آن دسته از آدم ها بودم كه در پی حمله اتحاد جماهیر شوروی در سال ،۱۹۶۸ تا حدی به عنوان دشمن حكومت شناخته شدم. من نویسنده ای ممنوع شده بودم و هیچ جا به من كار نمی دادند ...

بعد كم كم چیزها تغییر كرد. امروز، وضعیت اساساً متفاوت است. نه اینكه حزب یا رهبر حكومت، سیاستش را تغییر داده باشد آنها هنوز همانطور هستند. اما جامعه، جامعه تغییر كرده است. مردم شاید از خسته بودن، خسته هستند. آنها دوباره دارند از توی لاكشان بیرون می آیند، از تنهایی شان ، چیزهایی كه وابسته به زندگی عمومی است ، دوباره در حال تغییر هستند. نسل جدید در حال رشد است. نسلی كه ننگ حمله نیروهای شوروی را بر پیشانی ندارد. روندی رو به جلو در جریان است كه به طور تدریجی اتفاق می افتد و البته خیلی مهم است. اما در مورد خودم باید بگویم كه من می توانم از نزدیك این پیشرفت را پی بگیرم. چون چند بار بازداشت و زندانی شده ام. وقتی به زندان می روید به نحوی آگاهی تان از شرایط را هم با خودتان می برید. در نتیجه برای مدتی خارج از پیشرفت اتفاقات مایند و این خاطرات منجمد شده در ذهنتان باقی می ماند. بعد به یك باره از زندان بیرون می آیید. در این اوقات شما مشخصاً تغییراتی كه در آن دوره وقفه، اتفاق افتاده را حس می كنید. در پایان هر دوره ای كه در زندان بودم از پیشرفت های جدید تعجب كرده ام. هر بار جامعه زنده تر بود، بی حسی بیشتر پس رفته و آدم های بیشتری از خواب برخاسته بودند.

آیا هیچ وقت از نوشتن دست برداشته اید؟

نمایش های من به مدت ۲۰ سال در چكسلواكی ممنوع بود اما من از نوشتن دست نكشیدم. نمی توان یك نویسنده را از نوشتن بازداشت. ماموریت او، نوشتن و حرف زدن حتی تحت سخت ترین شرایط است. بنابراین من به انتشار آثارم ادامه دادم. كجا؟ خارج از مرزها. به صورت پنهانی و زیرزمینی.

در اوایل دهه هفتاد دو فرهنگ متضاد در این كشور در مقابل هم وجود داشت. یكی از آنها رسمی و وابسته به قدرت، دیگری مستقل و پنهانی. پس از مدت كوتاهی، انتشار زیرزمینی كتاب ها به سرعت افزایش یافت. امروزه، چندین و چند مجله و روزنامه و همچنین صدها كتاب و حتی تعداد قابل توجهی ویدئو منتشر می شوند. در سال های اخیر در مرز جداكننده مرزها، شكاف هایی ایجاد شد. منطقه ای بین آنها گسترش پیدا كرد. منطقه ای كه متعلق به هیچ كدام نیست و «ناحیه خاكستری» نامیده می شود. لقاحی متقابل بین فرهنگ های رسمی و مستقل انجام شده و آنها را به همدیگر نزدیك تر كرده است. هر كدام از آنها به این نتیجه رسیدند كه هیچ انحصاری در مسئله فرهنگ وجود ندارد. این فشار درونی و آگاهی رو به رشد است كه باعث نزدیكی و نه آزادسازی سیاست فرهنگی حاكمان شده است.

از نظر شما نقش اجتماعی و سیاسی روشنفكران چیست؟

یك مشكل جدی پیش روی هر دو سیستم وجود دارد و آن تمركزگرایی مفرط است. اینجا قدرت سیاسی، سطوح اقتصادی و منابع انرژی همه در یك دست قرار دارد. پس در واقع حكومت، یك كارفرمای انحصاری است، سازمان دهنده انحصاری زندگی اجتماعی. حكومت در این شرایط، هیولا است. در غرب، اگرچه به شكل های مختلف - تعدد فزاینده مسئولان، مجتمع های تولیدی چند شاخه- همان گرایش به مركزگرایی مطلق را می بینید. نتیجه در هر دو طرف ناشناختگی زندگی به طور كل است اگرچه در مورد ما شوك آورتر به نظر می رسد. پیوندهای انسانی، ارتباطات بین یك نفر با كس دیگر در محیط كار، در زندگی اجتماعی، در شهرها و خانه ها دارد از بین می رود. هر فرد به دندانه ای در یك ماشین عظیم تبدیل می شود. او دارد همه مفهوم كار و وجودش را از دست می دهد. هر دو سیستم باید بتوانند با این پدیده كه با احساسات انسانی در تعارض است مقابله كنند. هر كدام به روش خودش. وقتی این طور عمل كنند شاید راهی برای نزدیك تر شدن به هم پیدا كنند.

در این زمان كه نقطه عطفی به سوی آینده محسوب می شود آیا روشنفكران می توانند كاری برای تغییر مسیر اتفاقات انجام دهند؟

سرشت روشنفكران به گونه ای است كه چندان قدرتی در زمینه های مشخص ندارند. آنها نمی توانند همچون سیاستمداران جهان را تغییر بدهند. حضور آنها در جهان به وسیله آنچه می گویند معنا پیدا می كند. روشنفكران با كلماتشان عمل می كنند. من مقاله ای نوشته ام با عنوان «قدرت فرد ناتوان» كه در آن سعی كرده ام توضیح دهم كه چطور یك كلمه درست- حتی وقتی توسط یك آدم تنها گفته می شود- در شرایطی مشخص از صفوفی از سربازان قدرتمندتر است.

كلمه، روشنگری می كند، آگاهی می آفریند و آزادی به ارمغان می آورد. كلمه، قدرت خودش را دارد. روشنفكران باید این قدرتشان را برای بهره وری از آن حفظ كنند. آنها نباید قدرت دیگری بخواهند. بگذارید آنها قدرت تغییرات سریع یا ساماندهی اجتماعی را به سیاستمداران واگذار كنند.

فكر می كنید روشنفكران به چه منظور باید از قدرتشان استفاده كنند؟

در آستانه هزاره جدید گرانبهاترین ثروت كه آدم ها به طور دسته جمعی بدون توجه به ملیتشان یا سیستمی كه بر آنها حكومت می كند باید از آن محافظت و حمایت كنند، یك سری ویژگی های انسانی و ارزش های بنیادی است. و اول از همه تواضع، بسیاری از اتفاقات بی رحمانه ای كه در پایان این هزاره تجربه كرده ایم، نظیر هیتلریسم، استالینیسم یا افراط پل پت نشانگر غرور و خودبینی گروه ها یا افراد و یا نخوت متعصبین و بی تعصب ها و جزم اندیشان، ایدئولوگ ها و آرمان گراها است غرور آدم هایی كه فكر می كنند می دانند همه چیز چطور باید باشد، آدم هایی كه فكر می كنند می توانند نظم چیزها را تعیین كنند. وقتی واقعیت مطابق نظریات آنها تحقق نمی یابد، آنها نظریاتشان را مطرح می كنند كه منجر به اردوگاه ها، فجایع و جنگ های مهیب می شود. این فقدان تواضع در زمینه هایی غیر از حیطه سیاسی نیز می تواند ملاحظه شود. غرور، ریشه تمام بحران های زیست محیطی جهانی است: انسان مغرور، خواسته اش را از طبیعت طلب می كند، بدون اینكه قوانین و اسرار طبیعت را در نظر بگیرد. چیزهای زیادی درباره این موضوع می توانم بگویم... بیایید معنا و مفهوم چیزهایی مثل آزادی، عزت و عدالت را فراموش نكنیم. بیایید فروتن باشیم.

مایكل بونجیووانی

ترجمه: مجتبی پورمحسن