شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

کابوس یا رویا


کابوس یا رویا

نگاهی به نمایش ”نامه هایی به تب” نوشته ”محمد چرم شیر” و کارگردانی ”سیامک احصایی”

پس از آگاهی اودیپ از گناه بزرگی که مرتکب شده و خودکشی مادرش، یوکاستا، با تبعید شاه گناهکار و نابینا از تب تا مدت‌ها موافقت نمی‌شود. تنها دلخوشی شهریار در سال‌های تیره بختی زندگی در تب، حضور فرزندان در کنار اوست. اودیپ شاه در پیری و درماندگی روانه تبعید می‌شود و روزگار را در آوارگی و پریشانی می‌گذراند. نفاق و اختلاف وارد خانواده‌اش می‌شود و فرزندانش را از هم دور می‌کند. در این دوران ایسمنه در تب می‌ماند و آنتیگون با پدر راهی کولونوس می‌شود.

اگر سه نمایشنامه "اودیپ شاه"، "اودیپ دوکولونوس" و "آنتیگونه" را سه نمایشنامه روایتگر داستان اودیپ و فرزندانش در نظر بگیریم، نمایش "نامه‌هایی به تب" می‌تواند در میانه این سه روایت قرار بگیرد؛ یعنی درست زمانی که آنتیگونه و پدر پیر و بیمارش آواره و درمانده در کولونوس روزگار تبعید را می‌گذرانند.

آخرین گفت‌وگوهای اودیپ و کرئون در نمایشنامه "اودیپ شاه" را به خاطر بیاورید:

اودیپ: پس مرا ببرید کرئون: راه بیفت ... ولی بچه‌ها باید اینجا بمانند

اودیپ: نه آنها را هرگز از من مگیر

اودیپ در آرزوی یافتن راهی برای رستگاری، خودش را مجازات می‌کند و تبعید را به جان می‌خرد اما هیچگاه حاضر به جدا شدن از خانواده‌اش نیست. اما سرنوشت به گونه‌ای رقم می‌خورد که تنها دختر مهربانش آنتیگونه (وفادارترین عضو خانواده به پدر و خواهر و برادران) با او راهی تبعید می‌شود.

اودیپ، می‌پذیرد که رنج و درد را به سبب جبران بخشی از گناه بزرگش به جان بخرد اما آنتیگونه چرا می‌بایست با این درد همراه شود؟

"نامه‌هایی به تب" در واقع با همین نگاه رویکرد، تیره‌بختی رنج خانوادگی اودیپ و فرزندانش را از زبان آنتیگونه و از جایگاه این دختر و خواهر وفادار به خانواده روایت می‌کند. فضای نمایش هم در واقع همان کابوس‌های تلخ دنیای آنتیگونه است، که دنیای تیره‌بختی و تلخکامی ایسمنه در هم می‌آمیزد. گویی آنکه آنتیگونه همه آوارگی‌ها و تیره‌بختی‌های خودش و احوال پدر بیمار و درمانده‌اش را هر لحظه بر صفحات کاغذ می‌نویسد و به نشانی دنیای تیره‌بختی خواهرش ارسال می‌کند.

"محمد چرم‌شیر" در تلفیق داستان‌ها و ترکیب سه نمایشنامه سوفوکل و به دست آوردن جهان مستقل و مشترک میان آنها (کابوس‌های آنتیگونه در لوکونوس و تیره‌بختی ایسمنه در تب) به انتخاب زیبا و جذابی رسیده است. در این کابوس تلخ و تیره شبه اودیپ و آوارگی آنتیگون با پریشانی پسرها (پولی نیس و ایتو کلیس) و تیره بختی ایسمنه درهم آمیخته است. کرئون و هر چه متعلق به فضای بیرون از خانواده است، حذف شده‌اند و تمام تیرگی‌ها و تلخی‌ها بر اودیپ و فرزندانش متمرکز شده است. انتخاب چرم‌شیر فضای جذاب و تازه‌ای را نتیجه داده که تنها شامل رنج‌ها و تیره بختی‌ها و دردهای خانواده اودیپ در کابوس‌ها و واگویه‌های آنتیگونه است. به همین خاطر هر چیز و همه چیز نمایش در انبوه نامه‌هایی است که همواره در صحنه نمایش احصایی دیده می‌شوند. نامه‌هایی که آنتیگونه آنها را واگویه و روایت می‌کند و توسط ایسمنه خوانش و نقل می‌شوند و با ورق خوردن هر برگ از نامه اشباح خانواده اودیپ در میان خاک و شن‌ها به حرکت در می‌آیند.

"سیامک احصایی" صحنه نمایش‌اش را بر اساس همین جهان کابوس‌وار به خوبی آرایش داده است. ردیف طبقات و نامه‌های بایگانی شده بی‌شماری که به یکباره با انفجاری مهیب فرو می‌ریزند. شن‌زار وسیعی که اسباب و اشیاء را در خود پنهان کرده و اشباح خانواده اودیپ بر روی آن در حرکت هستند و خون و سرخی‌ای که در سراسر صحنه پهن می‌شود و... به خوبی در جهت خلق تصاویر ذهن راوی کابوس قرار گرفته‌اند. تکرار برادرها و تکثیر ایسمنه در جهان تیره‌بختی هم ترفند خوبی است که تحلیل و برداشت متن از فضای غریب و وهم آلود را به زیبایی تجسم می‌بخشد. احصایی حتی در بازنمایی و اجرای بخش مهمی از موقعیت‌های اجرا هم موفق نشان داده است؛ آنجا که دو زن با حرکات و اطوار نمایشی، گویی رویدادها و وقایع را غیب‌گویی و بازسازی می‌کنند (این دو زن شاید تیر سیاس و پسر بچه همراه او در نمایشنامه سوفوکل باشند) یا آنجا که آوارگی اودیپ با حرکت او بر گرداگرد صحنه و جابجایی تخت‌اش به نمایش در می‌آید می‌توان اجرایی شدن موقعیت‌ها و ایده‌های اجرایی را تا اندازه‌ای در تناسب با محتوای اثر مورد ارزیابی قرار داد حتی بخشی از تصور این ایده‌ها را می‌توان در اجزاء دیگر صحنه و طراحی لباس، اشیاء و اسباب نمایش جستجو کرد.

تاج اودیپ که از روی سرش همچون مومی همرنگ پوست شاه سرازیر شده و روی چشم‌های نابینایش را پوشانده نمونه‌ای از این کارکردهای به تصویر درآمده است که تاج پادشاهی را با زخم گناه در هم آمیخته و به نشانه‌ای در جهت درک مفاهیم و محتوای اثر مبدل ساخته است.

"نامه‌هایی به تب" با گزارشی درباره شاه آواره آغاز می‌شود. اودیپ خودش را در اتاقی حبس کرده و با زخم‌هایش بازی می‌کند. آنتیگونه، تنها همراه پدر راوی این درد و تیره بختی است. اودیپ با زخم‌ها بازی می‌کند و آنتیگونه با هر برگ نامه‌اش گویی آنکه تمامی این زخم‌ها را یک به یک می‌خواند و روایت می‌‌کند. نامه‌ها قاصدان دردها و زخم‌ها از کولونوس به تب می‌روند و آنچه در تب وجود دارد جهانی سراسر تیره بختی و سیه روزی است (دنیای تاریک ایسمنه و جهان مبارزه و نابودی برادران)

ـ تیره بختان نمی‌‌گریند، برای همیشه با تیره بختی خویش زندگی می‌کنند!

"نامه‌هایی به تب" روایتگر این تیره بختی و درد است. دردی که آنتیگون یکبار در همراهی با پدر و بار دیگر در مورد خاکسپاری برادر به جان می‌خرد و هر بار تنها محرم راز و شریک واگویه‌هایش خواهر بزرگتر او ایسمنه است. نمایش به خوبی در اجرای روایت و سرگذشت شاه و خانواده او به سراغ قهرمانی چون آنتیگونه رفته و دنیایش از چشم‌های آشنا به کابوس و درد این دختر جوان روایت می‌کند.

اما در عین حال باید اعتراف کرد که به جز انتخاب زیبای جهان درون آنتیگونه (کابوس‌های ذهن دختر اودیپ) نمایش و روایت نمایشی قادر به تکمیل رویدادها و استقلال بخشیدن به کل آن نیستند. "نامه‌هایی به تب" به شدت متکی به سه نمایشنامه سوفوکل است و تقریباً بیشتر موقعیت‌ها و روایت‌های اجرایی با پیش زمینه آشنایی با این سه نمایشنامه است که فهمیده می‌شوند.

در واقع زنجیره ارتباط‌ها و کشف نشانه‌ها نیازمند اشتراک پیدا کردن با پیش زمینه‌هایی است که تنها از راه آشنایی با نمایشنامه‌های سوفوکل (اودیپ شاه، اودیپ در کولونوس و ‌آنتیگون) امکان‌پذیر هستند. هر چند زیبایی صحنه و منطق زیبایی شناسانه‌ای که در ترتیب اجرای نشانه‌ها وجود دارد، در تمام مدت تماشاگر را با نمایش درگیر می‌کنند و با وجود اینکه کنجکاوی مخاطب برای درک موضوع و لذت کشف نشانه‌ها ارتباط میان اجرا و تماشاگران را همواره برقرار نگه می‌دارد، اما در پایان ممکن است بخشی از این لذت و اشتیاق با یاسی که حاصل ناامیدی از عدم درک کلیت موضوع است، جایگزین شود.

نمایش سیامک احصایی بیشتر از آنکه در پی روشن ساختن موضوع، مفهوم و رویدادهایش باشد و بیش از آنکه شبکه ارتباطات خانوادگی میان شخصیت‌های نمایشی را تکمیل کند و به مخاطب بشناساند، در اسارت خلق تصاویر زیبا مانده است. از این منظر حتی می‌توان به کابوس‌‌وار بودن فضای نمایش هم تردید داشت. در واقع فضای نمایش همواره جهانی ما بین کابوس‌ و رویا، یا بهشت و جهنم است. این در حالی است که تحلیل و شناخت آنچه که روایت می‌شود، کابوس‌وارگی این فضا را کاملاً غالب بر رویاگونگی آن معرفی می‌کند. دنیای نمایش، دنیای زخم، درد، کابوس، وحشت، گناه و تیره‌بختی است و این همه با اشیاء و اسباب شیک و تمیز و آرایش شسته شده صحنه در تضاد هستند.

به جز این می‌توان گفت که اسارت در بند فرم‌های اجرایی به جای پرداختن به منطق رویداد و روشن‌سازی جریان روایت، تمام انرژی و حضور بازیگران را به صحنه‌سازی و ایجاد تصاویر زیبا محدود و معطوف کرده است.

تقریباً یک سوم زمان اجرا (شاید کمی بیشتر) صرف آویختن و پهن کردن و روشن کردن‌ها می‌شود. (توجه کنید که مسأله شمع‌ها در دو صحنه حدود ۱۰ دقیقه از زمان اجرا را به خود اختصاص می‌دهند.»

"نامه‌هایی به تب" زیباست، این زیبایی هم مسلماً مدیون و مرهون همین چیدن و آراستن و آویختن‌هاست، اما در یک جمع‌بندی منطقی می‌توان پذیرفت که صرف زمان طولانی و درگیر کردن همواره بازیگران به آراستن، علیرغم زیباسازی به بخش‌های دیگر اثر لطمه زده است.

مهدی نصیری