دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

فرا رفتن از پارادایم


فرا رفتن از پارادایم

خانم رومر در اینجا به نفع عملیات پیشگیری از بحران استدلال می کند, زیرا حتی اگر بانکداران بانک مرکزی دقیقا متوجه قضیه شوند, چنین بحران هایی باز هم به شدت پرهزینه خواهند بود پرسش این است که آیا بانکداران بانک مرکزی دقیقا متوجه قضیه شدند

قصد دارم روی یکی دیگر از جنبه‌های سخنرانی کریستینا رومر تاکید کنم. خانم رومر می‌گوید:

«متوجه این موضوع هم شدیم که جلوگیری از یک وحشت فراگیر شونده، چقدر سخت است. فریدمن و شوارتز در گزارش سال ۱۹۳۰ خود، برای پنهان کردن تحقیرشان نسبت به دولت فدرال، تلاشی نکردند. در دیدگاه آنها رکود بسیار وحشتناک بود، زیرا دولت فدرال به طرز دردناکی نابخردانه عمل کرده بود و زمانی که مردم در پشت در بانک‌ها صف می‌بستند، وارد عمل نشده بود.

اما در پاییز سال ۲۰۰۸، دولت فدرال تمام ابزارهایی را که در اختیار داشت به کار بست تا جلوی گسترش وحشت را بگیرد. دولت نقدینگی بی‌سابقه‌ای را تزریق کرد، موسساتی مانند AIG را نجات داد، FDIC را متقاعد کرد که بازپرداخت تمام بدهی‌های جدید بانک‌ها را تضمین کند، و مهم‌تر از آن سپرده‌های مردم بیمه شد تا خیال مشتریان خرد از بابت امنیت سپرده‌هایشان راحت باشد. حتی با تمام این تدبیرها، ماه‌ها طول کشید تا بحران کنترل شود و آسیب زیادی به جریان اعتبار وارد شد.»

خانم رومر در اینجا به نفع عملیات پیشگیری از بحران استدلال می‌کند، زیرا حتی اگر بانکداران بانک مرکزی دقیقا متوجه قضیه شوند، چنین بحران‌هایی باز هم به شدت پرهزینه خواهند بود. پرسش این است که آیا بانکداران بانک مرکزی دقیقا متوجه قضیه شدند؟

نباید این امکان را کاملا نادیده بگیریم که اندیشمندان آینده واکنش‌های دولت فدرال را نسبت به بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ بررسی کنند و درست به همان اندازه‌‌ای خشمگین شوند که میلتون فریدمن و آنا شوارتز از رفتار دولت فدرال در سال ۱۹۳۰ خشمگین بودند.

بعد از انقباض بزرگ سال‌های ۱۹۲۹ و ۱۹۳۰، ممکن است شخصی به این نتیجه برسد که پارادایم سیاست‌های پولی غالب بر پایه خطاهای اساسی بنا شده بوده است، یا اینکه شخص دیگری به این نتیجه برسد از آنجا که حتی بهترین فعالیت‌های ممکن نمی‌تواند از بروز رکود اقتصادی در اثر سقوط بازار سهام جلوگیری کند، پس بهتر است به هر قیمتی که شده از سقوط بازار سهام جلوگیری کرد.

امروزه بیشتر اقتصاددانان بر این باورند که آسیب‌شناسی‌های پیشین درباره رکود بزرگ اقتصادی سال ۱۹۲۹ درست بوده‌اند. پس چه چیزی خانم رومر را این قدر مطمئن می‌کند که توضیح اخیر، توضیح مناسبی برای بحران و رکود اقتصادی چند سال پیش است؟

همان‌طور که کار خود خانم رومر نشان می‌دهد، محدودیت‌های عملی آنچه بانکداران بانک مرکزی می‌توانند در زمان رکود، بحران بزرگ اقتصادی یا تورم بزرگ انجام دهند، تقریبا تماما در ذهن خود همان بانکدارانی وجود دارد که عمل تصمیم‌گیری را انجام می‌دهند. کاری که دولت فدرال در خلال رکود اقتصادی سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ انجام داد، حتی با در نظر گرفتن بحران اقتصادی ابتدای دهه ۱۹۳۰، رفتاری غیرعادی بود.

اما خطوط قرمزی هم بود که دولت از آنها عبور نکرد. خطوط قرمزی که ساخته‌های اندیشه‌های پولی معمول بودند. به عنوان مثال، دولت فدرال تلاش زیادی کرد تا از گسترش بحران‌های مالی به درون نظام بانکی و ورشکستگی کامل این نظام جلوگیری کند.

اما این کار دولت فدرال آن‌قدرها هم ساده و عمومی نبود: مردم، این بحران یک بحران وخیم است، اما به محض اینکه اوضاع عادی شد هر آنچه که لازم باشد انجام می‌دهیم تا به وضعیت پیش از بحران برگردیم، بیکاری را به حداقل می‌رسانیم و نرخ تورم را زیر ۲درصد نگه می‌داریم.

همان‌طور که روانشناسی استاندارد طلا نگذاشت بانکداران بانک مرکزی در مورد برگشتن قیمت‌ها به وضعیت پیشین چیزی بگویند، بانکداران ضد تورم نیز نگذاشتند دولت فدرال در مورد رشد و تثبیت سریع تقاضا، قولی بدهد. نتیجه هر دو مورد، بدبینی عموم نسبت به رشد اقتصادی بود.

دولت فدرال در مورد جلوگیری از افت تقاضا درس‌های زیادی آموخته است. شاید هم دولت فدرال هر آنچه را که در رابطه با این موضوع آموختنی است، آموخته باشد. اما نتیجه‌گیری زودهنگام نیز می‌تواند تکرار همان خطاهای شناختی سال‌های دهه ۱۹۳۰ باشد.

حسین رحمانی

منبع: اکونومیست