پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آیا اعتبار حقیقت, همان اعتبار جامعه است


برخلاف بری بارتر ۱ كه در آثار اولیه خود عمدتا آرا و اندیشه های جامعه شناسان, خصوصا جامعه شناسان معرفت, را مورد و ارزیابی قرار می داد دیوید بلور ۲ , بنیانگذار و نظریه پرداز دیگر معرفت شناسی اجتماعی مكتب ادینبورا, توجه خود را عمدتا معطوف به دو دسته از فیلسوفان كرده است فیلسوفان تحلیل زبانی و فیلسوفان علم

برخلاف بری بارتر (۱) كه در آثار اولیه خود عمدتا آرا و اندیشه‏های جامعه شناسان، خصوصا جامعه شناسان معرفت، را مورد و ارزیابی قرار می‏داد دیوید بلور (۲) ، بنیانگذار و نظریه پرداز دیگر معرفت‏شناسی اجتماعی مكتب ادینبورا، توجه خود را عمدتا معطوف به دو دسته از فیلسوفان كرده است: فیلسوفان تحلیل زبانی و فیلسوفان علم.

در بررسی و تحلیل دقیق آثار اولیه بلور، سه تعلق یا تعهد آشكار می‏شود كه در زنجیره همه اندیشه‏های او به طور منظم و مستمر حضور دارد. مهمترین این تعلقات، تلاشهای مداوم و پیگیر بلور است تا رویكردی صرفا جامعه‏شناختی‏به علوم طبیعی، و نیز به ریاضیات و منطق، اخذ و استنتاج كند. موضوع دوم كه حائز اهمیت و دائما مطرح است، اتكای كلی و تمام و كمالی است كه به علم و نهاد پر پیچ و خم آن دارد. بلور در مواقع ضروری به تلویح و به تصریح از علم نیز دفاع می‏كند. تعلق دیگری كه رویه دیگر علم گرایی بلور را تشكیل می‏دهد، مخالفت وی با فلسفه، به طور كلی است، و با مكاتب فلسفی‏ای به طور اخص كه نگرشی انتقاد آمیز نسبت‏به علم دارند. سومین تعلق بلور به ماركسیسم است كه جلوه‏های مختلفی پیدا می‏كند. این تعهد ضمنی شاید به طور طبیعی با مواضع ضد ما بعدالطبیعی وی پیوند خورده است. پیش از اینكه جنبه‏های مختلف پیدایش و تطور مكتب ادینبورا را مورد تحلیل دقیق فلسفی قرار دهیم، جا دارد نكته‏ای را كه به لحاظ تاریخی اهمیت دارد گوشزد كنیم، و آن این كه دیوید بلور نخستین بار، در سال ۱۹۷۳، صورت بندی بسیار مختصر و مفیدی از اصول مكتب ادینبورا رسما اعلام می‏كند، به گفته وی: و تقارن (۶) برنامه تمام عیار جامعه شناسی معرفت‏خوانده خواهد شد» (دیوید بلور، ۱۹۷۳ الف: ص ۱۷۴) در ادامه مقاله به طرح و ارزیابی سه موضع فوق در آثار بلور می‏پردازیم.

۱) تعهدات ماركسیستی و ضد ما بعدالطبیعی

آشكارترین تجلی این دلبستگی در یكی از اولین مقالات بلور به چشم می‏خورد كه به تبیین ماهیت دیالكتیكی مجازها (۷) پرداخته است. در این مقاله با به كارگیری واژگانی كه مری هسی، (۸) فیلسوف معاصر فلسفه علم، طرح كرده دیدگاه تعاملی مجازها را بدین صورت توصیف می‏كند كه «عمل به وجود آوردن یك مجاز، یعنی عمل قرین ساختن مفاهیمی از دو دستگاه، هر دو آنها را تغییر می‏دهد» (بلور، ۱۹۷۱ الف: ص ۴۳۳; تاكید از راقم این سطور).

دو دستگاه مورد اشاره عبارتند از: دستگاه اولیه، كه اشاره به چیزی دارد كه ما خواهان فهم یا تبیین آن هستیم، و دستگاه ثانویه كه مجموعه‏ای از «نام‏»های مورد استفاده را در اختیار ما می‏گذارد. در جای دیگر، هنگامی كه بلور فرآیند تعامل مجازها را، در یك مورد خاص، به زبانی موجز و تخصصی بیان می‏كند، اظهار می‏دارد كه «دستگاه اولیه به دستگاه ثانویه تشبیه می‏شود» (همانجا: ص ۴۳۲). در نهایت‏بلور می‏گوید: «نتیجه این است كه نگرش تعاملی مجازها ممثل ماهیت دیالكتیكی تفكر در علوم است و تاییدی بر اهمیت اصل وحدت اضداد در اختیار می‏نهد» (همانجا: ص ۴۴۲).

پیش از این كه ساز و كار استنتاجات بلور را مورد بررسی قرار دهیم، باید متذكر شویم كه آنچه به وضوح در نگرش تعاملی مجازها، به صورتی كه بلور ارائه كرده، نادیده گرفته شده است میزان تغییرات هر دو دستگاه است. به نظر چنین می‏آید كه بلور بدون هیچ تقیید و برهانی فرض می‏كند كه تغییر مهم و عمیقی در فرآیند تعامل رخ می‏دهد. به علاوه، نكته استفهام‏آمیز این است كه قرین‏سازی، مفاهیم دستگاه ثانویه را تغییر می‏دهد. هر دو موضع صرفا و به سهولت مفروض و مصادره شده‏اند، بی اینكه برهانی بر آنها اقامه شود.

در مورد ساز و كار و نحوه اخذ نتیجه مورد نظر بلور، مشكل می‏توان فهمید كه چگونه عمل قرین سازی مفاهیم دو دستگاه اولیه و ثانویه، عمل تشبیه دستگاه اولیه به ثانویه، «متقارن ساختن مفاهیم كه هم موقعیت و هم علت تصورات جدید را به دست می‏دهد» (همانجا: ص ۴۳۵)، و به نقل از مری هسی، عمل «انتقال تصورات و دلالتهای مربوط به دستگاه ثانویه به اولیه‏» (مری هسی، ۱۹۷۳: ص ۱۳) ناگهان «تایید دیگری‏» برای اصل وحدت اضداد می‏شود (بلور، ۱۹۷۱ الف: ص ۴۳۵).

به نظر می‏رسد این تایید مشكل آفرین فقط در صورتی به این شكل اعجاب آور می‏تواند واقع شود كه به سادگی قرین سازی، تشبیه، تقارن و انتقال را كاملا تضادی از نوع دیالكتیكی بدانیم، و به علاوه، چنین تخیل كنیم كه دو دستگاه اولیه و ثانویه فی الواقع ضد هم هستند. به عبارت دیگر، مانند آن است كه ساختمان اتم و منظومه شمسی را در واقع ضد هم بدانیم و در وضعیت تضادی قرار دهیم. این مثالی است كه بلور خود ذكر كرده است. این برهان فی نفسه قابل فهم نیست، اما دلیل اقامه چنین برهانی را هنگامی درك خواهیم كرد كه توجه كنیم برای بلور «این طرز استدلال به منظور آشكار كردن نقاط ضعف ایرادات ج. الف. پل به نظریه ادراك لنین بسط و تفصیل یافته است‏» (همانجا:

ص ۴۴۳). آنچه در این زمینه جالب‏تر است توجه به تعلقات و تعهدات پایه‏ای تر بلور است، هنگامی كه آنها را صریح و روشن اظهار می‏كند:

«فرد ماركسیست می‏گوید كه پیشرفت و تطور از طریق تضادهای دیالكتیكی امكان پذیر است و لذا می‏تواند نگرش تعاملی به مجازها را به مثابه اثبات ماهیت واقعا دیالكتیكی تشكیل و تقویم مفاهیم در علوم بپذیرد» (همانجا: ص ۴۳۴).

به عبارت دیگر، چون تعامل در مجازها از طرفی دیالكتیكی است و از طرف دیگر، فرآیند تشكیل مفاهیم در علوم است مستقیما نتیجه می‏شود كه رویكرد دیالكتیكی ماركسیستی به پیشرفت و تطور، علمی است.

بلور در جای دیگری كه به ارزیابی معرفت عینی پوپر می‏پردازد، روند روابطی را كه در این اثر آمده «ارزشمند» می‏شمارد. مع‏الوصف، به طرح این سوال می‏پردازد كه آیا می‏توان این روند را بدون مابعدالطبیعه سه جهان، (۹) كه شالوده آن روند است، حفظ كرد (بلور، ۱۹۷۴ الف: ص ۶۹). پاسخ وی روش دگرگونی است كه به نظر بلور ابتدا توسط فویر باخ طراحی و برای تبیین مسیحیت‏به كار گرفته شد. با این وصف، بهترین كاربرد آن، اطلاق آن توسط ماركس به هگل است. چون این روش مبتنی بر مفروضاتی فراگیر درباره هر نظام مابعدالطبیعی است و شیوه‏ای بسیار ساده‏انگارانه دارد، شایسته است توصیف بلور را مورد ملاحظه قرار دهیم. به نظر بلور، در این روش فرض می‏كنیم كه:

«نظام‏های مابعدالطبیعی، آنچه را باید ادراك شود، استتار، جایگزین یا وارونه می‏كنند; این نظام‏ها آنچه را می‏شود واضحتر بیان كرد رمزآمیز می‏كنند. با اختیار یك اصل واحد و نظام‏مند تفسیری برابر نهادن مابعدالطبیعی با اجتماعی ساختار ارزشمند دستگاه را می‏توان حفظ كرد و شكل اسرار آمیز بیان آن را رمز گشایی كرد»(بلور، ۱۹۷۴ الف: ص‏۷۰).

بلور سپس اظهار می‏كند كه «خصلت‏شی گونه‏ای‏» كه معرفت‏برای پوپر دارد به طور بسیار روشنی ظاهر می‏شود. به علاوه، وی تصویر ارائه شده از پس خورد و تعامل علی بین سه جهان را «قانع كننده‏» می‏یابد (همانجا: ص ۶۹). با توجه به ارزیابی وی از اثر پوپر، كه متاسفانه به هیچ یك از نقادی‏های قانع كننده‏ای كه از نظریه سه جهان پوپر شده كمترین اشاره‏ای ندارد و حتی این تردید را ایجاد می‏كند كه از آنها كمترین اطلاعی نداشته است، قدری شگفت‏آور است كه بلور نظریه سه جهان او را اسرار آمیز می‏خواند. به علاوه، مشكل می‏توان ضرورت طرد ما بعدالطبیعیه از دستگاه پوپر را فهم كرد. این مشكل هنگامی حادتر می‏شود كه بلور هیچ دلیلی برای برگیری یك نظام فكری عادی از مابعدالطبیعیه اقامه نمی‏كند. بلور هرگز منظور خود از «مشكل اسرار آمیز» را توضیح نمی‏دهد و به علاوه هیچگاه شرح نمی‏دهد كه عناصر دخیل در آموزه‏های مختلف كتاب پوپر كدامند. با توجه به این ملاحظات و مشكلات، جای سوال است كه اصولا چرا بلور باید وارد فعالیتی انتقالی شود، و چرا باید مابعدالطبیعی را با اجتماعی معادل بداند.

اگر چه بلور از اقامه هر گونه برهانی برای حمایت و تحكیم برنامه انتقالی خود و همچنین تضعیف نظام‏های مابعدالطبیعی بازمانده است، «دلایل كلی چندی را برای ترجیح دیدگاه اجتماعی به مابعدالطبیعیه سه جهان‏» به طور گذرا بیان می‏كند (همانجا: ص ۷۵).

با نگاهی به شیوه بلور در صورت بندی انتخاب‏های خود این طور به نظر می‏آید كه انتخاب وی تنها بین نظام غیر مابعدالطبیعی و مابعدالطبیعی است. مایه تاسف است كه به نظر می‏رسد بلور متفطن خصلت مابعدالطبیعی برنامه جامعه‏شناختی‏خود نشده است.

آنچه مایه حیرت بیشتر است این است كه همان سوال‏هایی كه وی درباره مابعدالطبیعه سه جهان مطرح می‏كند خود به قدر كافی اقلیم مابعدالطبیعی را كه بلور در آن به طرح مسائل و مشكلات مشغول است، روشن می‏كند. دقت كنیم بلور چگونه اثر پوپر را زیر سوال می‏برد:

«نگرانی عمده هر خواننده كتاب پوپر این است كه: جهان سوم دقیقا چه چیزی است؟

چگونه وجودی دارد؟ صرف اظهار این كه جهانی است از قضایا و نظریه‏ها و مسائل، مطلب را روشن نمی‏كند، زیرا ضروری است كه شرحی از این كه این‏ها چه هستی‏هایی هستند ارائه شود» (همانجا; تاكیدات از بلور).

صرف نظر از این كه توضیحات پوپر در مورد این گونه سوالها تا چه میزان قانع كننده و مقبول جامعه فیلسوفان قرار گرفته و اساسا خود نظریه تا چه حد مورد توجه واقع شده است كه در هر دو مورد وضع چندان شوق انگیزی وجود ندارد این سوال‏ها به وضوح هستی شناسانه‏اند. با این وصف، هنگامی كه بلور در مقام پاسخگویی به سوال هستی شناختی «نگرانی عمده‏» قرار می‏گیرد، نگرانی عمده‏اش ناگهان چرخشی مهم می‏یابد و راجع به فرایندی كه در آن «اشیاء قابل فهم‏» بخشی از جهان سوم می‏شوند به تفحص می‏پردازد. در نتیجه، آنچه در بادی امر كاوشی هستی شناختی می‏نمود، به كاوشی در اقلیم جامعه شناسی استحاله می‏شود. منقوله ذیل رویكرد كاملا جامعه‏شناختی‏بلور را به شفافیت تمام آشكار می‏كند: «درباره منطق و اعتبار منطقی چه می‏توان گفت؟ در اینجا نیز ویتگنشتاین نشان داده است كه چگونه این دو را می‏توان در حیات اجتماعی ابتناء كرد. ارزیابی اعتبار یك استدلال، به كارگیری موازین یك گروه اجتماعی است. غیر از این یا بیش از این نمی‏تواند باشد، زیرا به هیچ موازین دیگری دسترسی نداریم‏» (همانجا: ص ۷۵). خلاصه كلام اینكه، دلایل بلور برای ترجیح ندادن نظام مابعدالطبیعی پوپر تماما مابعدالطبیعی‏اند، و این در حالی است كه وی این مطلب را مسكوت می‏گذارد كه چگونه دیدگاه جامعه‏شناختی ظاهرا غیر مابعدالطبیعی‏اش از عهده پاسخگویی به سوال‏های مابعدالطبیعی بر می‏آید. آیا امكان دارد كه این سكوت حكایت از موضعی مستمر و پایدار نسبت‏به غیر مابعدالطبیعی بودن دیدگاهش داشته باشد؟ به عبارت دیگر، آیا امكان دارد كه نپرداختن به آن سوال‏های مابعدالطبیعی از آن رو باشد كه دیدگاه وی اساسا غیر مابعدالطبیعی است و بنابر این چنین انتظاری نابجاست؟ احتمال چنین سوال فرضی از جانب بلور درست نمی‏آید; زیرا وی در مقاله دیگری كه به طراحی جامعه شناسی تمام عیار ریاضیات می‏پردازد، مقاله‏ای كه با كمال تعجب یكسال پیشتر انتشار یافته است‏به صراحت اظهار می‏كند كه:

«هم برنامه جامعه‏شناختی‏تمام عیار [ادینبورا] و هم برنامه مبتنی بر واقع انگاری و غایت انگاری، پاره‏هایی از مابعدالطبیعه هستند» (بلور، ۱۹۷۳ الف: ص ۱۸۳).

این مواضع آشكارا ناسازگار را شاید بتوان بدین نحو سازگار كرد: اگر چه احتمالش ضعیف است اما غیر ممكن نیست، تصور كنیم كه بلور به دلایل درستی آن نظر را در سال ۱۹۷۳ داشته است در حالی كه به دلایل غلطی یكسال بعد تصمیم می‏گیرد نظرش را تغییر دهد. بدیل دیگر برای تبیین آن ناسازگاری این است كه بگوییم در سال ۱۹۷۳ اجماع عام اجتماعی متفكران مكتب ادینبورا درباره منزلت معرفتی آن مكتب این بوده كه مكتب ادینبورا مابعدالطبیعی است، در حالی كه در سال ۱۹۷۴، اجماع آنها تغییر كرده و مكتب ادینبورا را غیر مابعدالطبیعی شناخته است. در این صورت، جالب است دلایل این تغییر موضع را بدانیم، زیرا صرف اظهار اینكه تغییر معلول اجماع است ابدا قانع كننده نیست.

مضافا بر این كه چنین سخنی آن تغییر عقیده و موضع را واقعا تبیین نمی‏كند. حال اگر بدیل دوم به نظر نامحتمل و حتی غریب می‏آید، مطلب ذیل آن را بسیار محتمل خواهد كرد. بلور با اشاره به «مبنای اجتماعی علوم‏» كه در منطق اكتشاف علمی ترسیم شده است، آنچه را ما نیز در اینجا در می‏یابیم تاكید می‏كند، به این مضمون كه «اجماع نقش مهمی دارد و دلیل نقشی به مراتب كوچكتر» (بلور، ۱۹۷۱ ب: ص ۲-۱۱۱; تاكید از راقم این سطور).


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.