جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

پولتان را کجا سرمایه گذاری می کنید؟


پولتان را کجا سرمایه گذاری می کنید؟

بعد از سال ها کار و تلاش با پس انداز کردن موفق شده بود پول زیادی رو جمع کنه، خیلی دوست داشت یک کار خوب تولیدی راه بندازه و خودش با سلیقه و توانی که داره تولید کننده یک محصول بشه، …

بعد از سال ها کار و تلاش با پس انداز کردن موفق شده بود پول زیادی رو جمع کنه، خیلی دوست داشت یک کار خوب تولیدی راه بندازه و خودش با سلیقه و توانی که داره تولید کننده یک محصول بشه، اما دائم دلهره نگرفتن کار و ریسک سرمایه گذاری اذیتش می کرد ولی از اون طرف تمایل زیادی به راه اندازی یه واحد تولیدی هر چند کوچک رو داشت؛ شب و روز این دغدغه راحتش نمی گذاشت.

شب ها هنگام خواب به آسمان نگاه می کرد و با دیدن درخشش ستاره، امید می گرفت. از دور دست چراغ های تبلیغاتی یک برج بلند پیدا بود و زیر نور این چراغ ها یک جمله خونده می شد و پر نورتر از درخشش ستاره ها به چشم می اومد، بانک... نگهبان سرمایه شما. چند لحظه ای به تابلوی تبلیغاتی خیره شد اما باز به یاد آرزوهاش افتاد و خودکفا شدن رو ترجیح داد، پشت به آسمان کرد و به خواب رفت. صبح زود باز با فکر این که چطور سرمایه گذاری کنه از خواب بیدار شد، او از اون دست آدم هاست که تا یه کار رو انجام نده ول کن نیست، لباس هاش رو پوشید به خیابون رفت و اهدافش رو با خودش تکرار می کرد، «من می تونم، من یک کار تولیدی خوب راه میندازم، من... »از کنار یک فضای شیک با طراحی روز رد می شد که یکهو ایستاد و به تابلوی این مکان نگاه کرد، بانک...، پوسترهای چسبانده شده روی شیشه بسان دعوتنامه های خوش رنگ و لعاب او رو وسوسه می کرد «پولتان را به ما بسپارید»، «سود ۱۹ درصد » و... دوباره به راه افتاد، از فکر تلاش و سرمایه گذاری بیرون نمی آمد، اعتقادش این بود پولی که با کوشش به دست بیاد بهتر از پول راحت نشستن و سود خوردنه. در این فکر و گپ و گفت ها با خود بود که ۱۰ متری جلوتر دوباره تبلیغات بانک دیگه ای ذهنش رو برآشفت. «بیایید، بیایید پولتان را نزد ما سرمایه گذاری کنید، ایمن،راحت، مطمئن » و دوباره چند متری جلوتر بانکی دیگر ... معلوم نیست در این راسته خیابان این ۲۰ - ۱۰ بانک در روز مخ چند سرمایه گذار تولیدی رو برای بلوکه کردن پول در گاوصندوق های رمزدار و بزرگ خود می زنن.حرصش دراومده بود انگار تمام این بانک ها با نیرویی جادویی او رو به سمت خود می کشوندن. به اون طرف خیابون پناه برد شاید خبری از بانک و موسسه مالی و اعتباری و صندوق و ... نباشه. در آرامش فکر می کرد که چگونه وارد طرح اقتصادی اش بشه و چه وسایل و تجهیزاتی بخره که دستی با یک فراخوان جلوی صورتش اومد، پسر نوجوانی در حال توزیع یک دسته برگه تبلیغاتی بود. او برگه ها رو گرفت، شروع به خوندن کرد «بانک خصوصی... در خدمت شماست، بیشترین سود سپرده گذاری، طرح طلایی پس انداز، طرح سفید، طرح زرد، طرح.... » نیم کره چپ و راست مغزش حسابی با هم درگیر شده بود. تولید یا سپرده گذاری بانکی، یک لحظه به خودش نهیب زد «نه، نه، نباید گول بخوری، نباید اهدافت رو در گاوصندوق های بانک ها مدفون کنی، نباید،نباید » سعی کرد دیگه در مسیر به هیچ تابلویی نگاه نکنه و هیچ تبلیغی رو هم از کسی نگیره مبادا وسوسه بشه و این نیروی جادویی او رو اسیر خودش کنه. بالاخره به محل کارش رسید. مشغول کار بود که برایش پیامک رسید، تلفن همراهشو برداشت و خوند، «وام ۱۰۰ میلیون ریالی، ۱۰۰ میلیون ریال پول بگذارید، ۱۰۰ میلیون وام بگیرید... »

اصلا انگار بانک ها دست به یکی کرده بودن که قاپ این سرمایه گذارو بدزدن. پیامک پشت پیامک. اون قدر از این بانک و اون موسسه مالی اعتباری براش پیام اومد که آخر تلفن همراهشو خاموش کرد. کارش تموم شد به طرف خونه رفت، بعد از ظهر در حال استراحت رو به روی تلویزیون نشسته بود که در تصویر، یکی خیلی شبیه به خودش رو رو به روی یک پنجره دید، پخش می شد که نمی دونم با پولم چه کار کنم، چطور سرمایه گذاری کنم که مطمئن و بی دغدغه باشه، دیگه فکرم کار نمی کنه، ناگهان تابلوی بانک... روشن شد و گوینده با آب و تاب گفت: سرمایه گذاری مطمئن، با بیشترین سود علی الحساب و ... مرد خندان و شادمان پولش رو برمی داره و برای سپرده گذاری به طرف بانک می ره.

نویسنده: ریان