جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
ماجرای دل دردهای پاشا کوچولو
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. در گوشهای از یک شهر بزرگ، پسری کوچولو به اسم پاشا در کنار پدر و مادرش زندگی میکرد.
«پاشا» کوچولو پسر خیلی خوب و مهربانی بود، او هر روز که از خواب بیدار میشد، سعی میکرد یک چیز جدید یادبگیرد و یک کار خوب انجام بدهد.مدتی بود که ناخنهای پاشا کوچولو بلند شده بود و زیر ناخنهایش پر از کثیفی شده بود. با این که پاشا کوچولو هر روز قبل از خوردن صبحانه، غذا و میوه دستهایش را خوب میشست، ولی کثیفیها زیر ناخنهایش باقی مانده بودند.
یک روز مامان از او خواست تا ناخنهایش را کوتاه کند. ولی پاشا کوچولو به مامان گفت:
- اصلاً دوست ندارم، ناخنهایم را کوتاه کنید.
مامان با تعجب گفت:
- ولی همه ما باید وقتی ناخنهایمان بلند میشوند، آنها را کوتاه کنیم.
ولی پاشا حرف خودش را تکرار میکرد. مامان هم دیگر اصرار نکرد. چون میدانست پاشا بالاخره متوجه اشتباهش خواهد شد و دست از لجبازی برخواهد داشت.
چند روز بعد یک روز وقتی پاشا از خواب بیدار شد و صبحانهاش را خورد، شروع به بازی کرد.
ولی همینطور که بازی میکرد، یکدفعه احساس کرد که دلش درد گرفته است. او به طرف آشپزخانه رفت و به مامان گفت:
- دلم خیلی درد میکند.
وقتی دل درد پاشا شدیدتر شد.پاشا و مامان به دکتر رفتند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست