یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
اسلام شناسی و ایران شناسی از نگاه ژرمن ها
ماهیت و کارکرد تمایزبخشی فرهنگ عاملی مهم در تحلیلها و تبیینهای مسائل جوامع انسانی است. تقسیمبندی نگاه و فهم از بیرون و از درون ناشی از همین کارکرد است. درواقع، عوامل تأثیرگذار بر معرفتشناسی و شناخت در این تقسیمبندی، طرح مسأله و چگونگی حل مسأله را متفاوت و چهبسا متضاد میسازند. بحث شرقشناسی نیز در زمرۀ تحلیل فوق جای میگیرد. در این مقاله شناخت شرق از نگاه ژرمنها بررسی شده است. صرفنظر از نظریات آنها در خصوص اسلامشناسی و ایرانشناسی، این بحثها افق جدیدی در تعاملات و تقابلات دو طرف ایجاد میکند.
شرقشناسی، پدیدهای کم و بیش جدید است، ولی ریشۀ تاریخی آن را میتوان ابتدا در سنگنوشتهها و کتیبهها، و بعد در تاریخ جنگهای صلیبی پیدا کرد. البته ارتباطات و تقابلهای نظامی و سیاسی هم تبادل فرهنگی میان کشورهای شرقی و غربی را باعث میشد. مطالعه و تحقیق دربارۀ پدیدۀ «شرقشناسی»، به ویژه اسلامشناسی و ایرانشناسی، در همۀ ابعاد و از نظر زمانی و مکانی و مکتبی بسیار وسیع، مشکل و پیچیده میباشد. لذا محور اصلی این مقاله علاوه بر تعریف، سیر و ضرورت «شرقشناسی و دیدگاههای مغربزمین نسبت به دین اسلام، که متأسفانه اکثراً آلوده به غرضورزی و جهل بوده است، مطالعه، بررسی و معرفی «شرقشناسی»، به ویژه اسلامشناسی و ایرانشناسی در آلمان میباشد. البته گذرا به شرقشناسی کشورهای آلمانیزبان اتریش و سوئیس نیز اشاره شده است.
ویژگیهای «شرقشناسی» آلمان، نداشتن هیچگونه مستعمره در خاورمیانه (به جز چند منطقۀ کوچک در افریقا) و مطالعه و تحقیق در زبانشناسی، فقهاللغه، باستانشناسی و هنر و در دسترس قرار دادن آنها میباشد. خانم پروفسور شیمل، که خود از اسلامشناسان صادق و بدون غرض میباشد، دربارۀ «شرقشناسی» به چند نکته اشاره کرده است: «هیچگاه نباید کوشش عظیمی را که بسیاری از شرقشناسان در زمینۀ ترجمۀ آثار ادبی و شعری و فلسفی به زبانهای اروپایی و نیز در زمینۀ تاریخ و جز آن، کردهاند نادیده بگیریم. صحیح نیست که همۀ شرقشناسان را به یک چوب برانیم و همه را مغرض بدانیم.»[۱] «باید ذکر کنم که آلمانیها فرهنگهای هندی، چینی را نیز از نظر نظری تحقیق کردهاند... ترجمههای آلمانی بسیار زیباست و ادبیات شرق با امانت کامل و بسیار زیبا به آلمانی برگردانده شده است. ما واقعاً به این میراث گرانبها افتخار میکنیم.»[۲] اما با این حال نگرانیهایی وجود دارد: «من نگرانم که با توجهی که اخیراً به شرق جدید شده است، اشخاصی تحقیقاتشان را بر شرق بنیان نهند که از تاریخ، فرهنگ و پیشینۀ غنی شرق اطلاعی ندارند... فکر میکنم که دانشجوی شرقشناسی باید یک دورۀ مقدماتی در اسلامشناسی و ادبیات اسلامی بگذراند.»[۳] شایان ذکر است که بعضی از منتقدان به صراحت، از صلاحیت نداشتن شرقشناسان در سخن گفتن از اسلام سخن راندهاند؛ زیرا شرقشناسان هیچکدام از معیارهای بیطرفی را که برای بررسی علمی لازم است ندارند.
هدف ما بیشتر مروری بر روابط میان ایران و آلمان، دیدگاه آنها نسبت به اسلام و رویکرد علمی و معرفی خدمات عدهای از شرقشناسان آلمانیزبان به جهان علم و دانش میباشد، چون قضاوت در مورد محتوای «شرقشناسی» در طی تاریخ با دیدگاههای مختلف بسیار مشکل است و در این مقالۀ کوتاه جای بررسی آن نیست. ولی به طور خلاصه میتوان خدمات شرقشناسان را در شناسایی، گردآوری، فهرستنگاری، ترجمه، حفظ و چاپ بسیاری از نسخههای خطی مهم شرقی به خصوص اسلامی و تدریس آنها در دانشگاهها خلاصه کرد. آنها برای این کار زحمات بسیار کشیده و این نسخ و ترجمۀ آنها را در موزهها و کتابخانهها نگهداری کردهاند و ما شرقیها از این لحاظ باید از آنها ممنون باشیم، ولی بعضی از آنها ضمن تحقیق، بهخاطر ضدیت روحانیان مسیحی با اسلام به تحریف و تأویل نیز دست زدند و خرافات و جعلیات را وارد کار پژوهش خود نمودند. البته میان اسلامشناسان آلمانی، روشنفکرانی نیز بودهاند که اسلام را ستایش میکردند؛ مانند یوهان یاکوب رابیکه (۱۹۷۴ــ۱۹۱۶) که با دروغگویی و تهمتهای دینی روحانیان مسیحی نسبت به پیامبر اسلام و به طور کلی با اسلام همنوایی نکرد و ضمناً جهان اسلام را در قلب تاریخ جهان قرار داد. به همین دلیل روحانیان با او دشمن شدند و او از بهرههای مادی و معنوی در دانشگاه محروم شد.
مطالعه و تحقیق در «شرقشناسی» در آلمان آنقدر پراهمیت است که حدود بیست دانشگاه و سی مؤسسۀ شرقشناسی در این کشور به تحقیق، تدریس و تألیف مشغول میباشند و کتب و مجلات بسیاری را منتشر میکنند. شاید اهمیت آن به علت، همجواری با مسلمانان، و وجود بیش از سه میلیون مسلمان در آلمان و ارتباطات نزدیک اقتصادی و فرهنگی با دول اسلامی باشد.
● بخش اول ــ زیرساختار شرقشناسی
▪ پیدایش اصطلاح «شرقشناسی»:
برای اولینبار واژۀ «شرقشناسی» (orientalism) در فرهنگ انگلیسی آکسفورد در سال ۱۷۷۹.م به کار رفت و در سال ۱۸۳۸.م نیز در فرهنگ علمی فرانسه رسمیت یافت. این اصطلاح همه شاخههای دانشی را شامل میشد که در خصوص همۀ ملتهای شرقی، و زبان، دین، علوم، آداب و رسوم و فنون آنان پژوهش مینماید. البته تعابیر ارسطو در مورد شرق و نوشتههای هرودوت نیز میتواند نوعی شرقشناسی قلمداد شود. اگر «شرقشناسی» را به مفهوم مطالعۀ شرق توسط غربیان به عنوان مجموعه فرهنگها و تمدنهایی بپذیریم که در جای دیگری هستند و با تمدن غرب نیز تفاوت ماهوی دارند، باید سال ۱۳۱۲.م را مدنظر قرار دهیم که انجمن علمای مسیحی در وین تصمیم گرفت در شهرهای بزرگ مثل پاریس، اکسفورد و... کرسیهای تدریس زبانهای عبری، عربی و یونانی تأسیس کند. ریمون لول تصمیمگیرندۀ اصلی بود. او معتقد بود که با شناخت زبان عربی بهتر میتوان با فرهنگ و تمدن اسلام آشنا شد و میان اعراب (مسلمانان) نفوذ کرد. در اواخر قرون وسطی، شناخت منظم از شرق شکل گرفت، ولی توانایی لازم برای تهاجم نهایی به جوامع غیراروپایی را نداشت. اما از قرن پانزدهم میلادی، مطالعه دربارۀ شرق لازم شد؛ زیرا اروپاییان برای بهرهبرداری کامل از آسیا و افریقا میبایست از خصوصیات این دو قاره اطلاع حاصل میکردند. بدین دلیل مدارس زبانهای شرقیه در اروپا افتتاح شد که در آنها ابتدا، زبانهای عبری و عربی و بعداً نیز، زبانهای ترکی و فارسی تدریس میشد. در قرن شانزدهم میلادی، شرقشناسی از حالت تبلیغ مذهبی قرون وسطاییاش خارج شد و از این به بعد، مطالعۀ شرق، کمکم، شکل منظم به خود گرفت، به گونهای که در قرون هفدهم و هیجدهم واقعاً از پیدایش «شرقشناسی» صحبت میشد.[۴]
▪ تعاریف «شرقشناسی»:
این اصطلاح با نظر به دورانهای مختلف تاریخی و در نظر گرفتن فنّیِ مسائل جغرافیایی، سیاسی و فرهنگی معانی مختلفی داشته است که در این مقاله به مهمترین آنها اشاره شده است. دانشمند مشهور ادوارد سعید، از سه نوع تعریف «شرقشناسی» سخن میگوید:
۱) شرقشناسی به رشتهای گفته میشود که دربارۀ شرق گفتوگو میکند، مینویسد و میآموزد، یعنی شرقشناسی رشتۀ فعالیت کسی است که دربارۀ شرق مطالعه میکند و یافتههای خود را در اختیار دیگران قرار میدهد. به عبارت دیگر، شرقشناسی علمی است که دربارۀ «شرق» قضاوت مینماید و واقعیتهای آن را بررسی و تفسیر میکند؛
۲) شرقشناسی نوعی سبک فکر است که بر مبنای یک تمایز بودشناختی و معرفتشناختی میان شرق و غرب قرار دارد؛
۳) شرقشناسی، نوعی سبک غربی در مورد ایجاد سلطه، تجدید ساختار، داشتن آمریت و اقتدار بر شرق است.
ادوارد سعید میگوید، چون شرقشناسی یک واقعیت فرهنگی و سیاسی است، پس در بایگانی حضور ندارد، بلکه بالعکس هرچه دربارۀ شرق گفته یا فکر میشود، به دنبال یک رشته خطوط فکری خاص و متمایز و روابط عقلانی شناختپذیر است.
خان پروفسور شیمل میگوید: شرقشناسی، علمی است از علوم که جهان غرب با استفاده از آن توانسته است تاریخ جهان اسلام و فرهنگ آن را بشناسد.[۵]
اسلامشناسی و ایرانشناسی به عنوان شاخههایی از شرقشناسی، همانند هندشناسی، ترک و عربشناسی دربرگیرندۀ بررسی تاریخ، زبان، ادبیات، قومشناسی، هنرها و ادیان و به طور کلی یادمانهای مادی و معنوی اقوام ایرانی است.
▪ ضرورت و دورههای شرقشناسی:
به طور کلی، حدود هشت قرن است که پژوهشهایی تحت عنوان «شرقشناسی» ولی با اهداف مختلف، انجام میگیرد و نخستین گامهای آن نیز در کلیسا برداشته شد و نخستین شرقشناسان نیز از میان راهبان و کشیشان برخاستند و اکثراً از دانشمندان دینی مسیحیت و یهود بودند. به این دلیل، روح تعصب مسیحی ــ یهودی و اندیشههای کلیسایی که با روح اسلام ناسازگار است، همیشه در نهاد اندیشۀ «شرقشناسی» نهفته بوده است تا استعمار بتواند با چنین ابزارهایی، سلطۀ همیشگی خود را در میان کشورهای آسیایی و افریقایی حفظ کند. استعمارگران در این مرحله از اعتراف به هرگونه پیشینۀ پر فروغ و شکوفا برای مسلمانان و به رسمیت شناختن آن اجتناب کردند، زیرا این مسأله با این طرح استعمار که اروپا ارتش و نیروهای خود را برای کمک به شهرنشینی و تمدن شرق عقبمانده اعزام میکند تعارض داشت. در این میان ابزار و روش انکار جایگاه تمدن اسلامی عبارت بود از: اعتراف در نقش تمدن یونانی در ساخت تمدن اروپایی؛ بیتوجهی به پنج قرن پیشرفت جدید براساس آن؛ اغفال تعمدانه و برنامهریزیشدۀ غرب از طریق ایجاد نوعی ادبیات و جریانی که با گذشت زمان، دیگر هیچ اشارهای به جایگاه تمدن اسلامی در آن باقی نمیماند؛ و تثبیت و تأکید بر داخلی بودن تحولات و نوآوریهای غرب به دور از تأثیرات و عوامل تأثیرگذار تمدن اسلامی.
ازآنجاییکه مسلمانان وظیفه دارند از مرزهای عقیدتی اسلام و اثبات حقانیت آن پاسداری کنند، لذا ضروری است که دربارۀ این پدیدۀ تاریخی، یعنی پدیدۀ «شرقشناسی» از ابعاد مختلف عمیقاً تحقیق شود تا از صدمۀ احتمالی آن جلوگیری گردد. گروهی عقیده دارند که اندیشۀ «شرقشناسی» دشمنانه عمل میکند و گروه دیگری بر این باورند که امروز دیگر اندیشۀ شرقشناسی نوعی همکاری فرهنگی میان ملّتهاست و مسلمانان باید از یورش بر این اندیشه خودداری کنند و میان خود و شرقشناسان، پلهای تفاهم و خوشبینی برقرار سازند. تأیید این نظر چندان ساده نمینماید و باید همانطور که اشاره شد، در خصوص پدیدۀ «شرقشناسی» مفصل و همهجانبه تحقیق شود.[۶]
▪ تقسیم شرقشناسی از نظر زمانی ــ مکانی:
۱) گشودن اندلس به دست مسلمانان و شکوفایی حیات علمی در آنجا تا پایان جنگهای صلیبی؛ اروپایی از فتح اندلس و جزایر دریای مدیترانه توسط مسلمانان رو به سوی شرق کرد، چون در شرق، نور جدیدی تابید که سرتاسر جهان آن روز را روشن کرد و بزرگترین قدرتهای جهانی آن زمان را درهم شکست. بدین دلیل اروپا شیوههای نوینی برای پیشرفت خود انتخاب کرد: فرستادن جوانان برای کسب علم و دانش به مراکز فرهنگ اسلامی در اندلس، برقرار کردن روابط دوستانه با بعضی از حکام مسلمان، برپایی مدارس به شکل مدارس اسلامی، و استخدام استادان و مربیان مسلمان برای تدریس. با این روش آنها به گنجینههای پنهان و اسرار نهفتۀ شرق در دورۀ شکوفایی تمدن اسلامی پی بردند و با بهرهگیری از آنها، زیرساخت تمدن غرب را پیریزی کردند.
۲) از پایان جنگهای صلیبی تا اواسط قرن هیجدهم؛ در این دوره شرقشناسان، برتری شرق را دریافتند و سعی کردند راههای آنها را برای پیشرفت خود انتخاب کنند. در نتیجه به زبان عربی توجه نمودند، مدارس و مراکز علمی بسیاری بر پا کردند، میراث اسلامی را به اروپا منتقل کردند. با اسلام به ستیزهجویی برخاستند، شرقشناسی را گسترش دادند و شکاف عمیقی میان اروپاییان و اسلام ایجاد کردند.
۳) از اواسط قرن هیجدهم تا پایان جنگ جهانی دوم؛ در این دوره، رابطۀ میان شرقشناسی و استعمار پایدار شد، همایشها و کنگرههای شرقشناسی تشکیل شد، انجمنها و مراکز شرقشناسی تأسیس گشت. همه دولتهای اروپایی وارد شرقشناسی شدند و تماس شرقشناسان با جهان اسلام بیشتر شد.
۴) از پایان جنگ جهانی دوم تا حال ــ در این دوره نیز شرقشناسان دنبال اهداف خود بودند، ولی ابزار را تغییر دادند و شیوههای زیر را برای دستیابی بدانها به کار بستند:
الف) استفاده از امکانات جدید معرفت و دانش و ابزارهای گسترش آن مثل مدارس، دانشگاهها و مطبوعات برای بازسازی عقلانیت شرقیها و در آمیختن آن با فرهنگ غرب به گونهای که عقلانیت شرقی، خود را همسان و شبیه عقلانیت غربی حس کند و در را به روی ارزشهای آن بگشاید.
ب( خروج عدهای از شرقشناسان از چارچوب نظری علم و ورود آنها به حوزههای علمی تا اهداف دولتهای اروپایی را در سلطه و نفوذ در کشورهای دیگر فراهم سازد.[۷]
▪ سیر تاریخی شرقشناسی:
با پیدایش استعمار و نفوذ اروپاییان در مشرقزمین، کمکم، شناخت بیشتری از شرق حاصل شد و هر یک از دولتهای سلطهگر در منطقۀ خود، بررسی خود را با نظامی تعیینشده آغاز نمودند و نفوذ و قلمرو سیاسی دولتهای استعماری، در قارههای افریقا و آسیا با شرقشناسی آن دوّل در این قارهها، رابطۀ مستقیمی پیدا کرد. ازاینرو، شرقشناسی انگلیس در ایران و هند، پربارتر است تا شرقشناسی فرانسه، حال آنکه شرقشناسی فرانسه در کشورهای عربی مغرب و شمال افریقا نیرومندتر است تا شرقشناسی انگلیس. این مسأله در افریقا چشمگیرتر است، چون مدرسههای انسانشناسی آنجا به دو نوع فرانسوی و انگلیسی تقسیم میشوند و این رسم به طور دقیق با نفوذ استعماری دو دولت اروپایی ارتباط دارد.
در قرن نوزدهم، دولتهای استعماری تصمیم گرفتند مطالعات خود را جدیتر و عمیقتر ادامه دهند و به عینیت پژوهش، توجه بیشتری کنند؛ چون این اوامر، شیوههای تسلط و دوام آنها را در مستعمرات و سرزمینهای زیر سلطه، سهلتر و طولانیتر میساخت. تصمیم دیگر آنها یکپارچه و مرتب کردن مطالعات شرقی در تمام کشورهای اروپایی، رابطۀ علمی برقرار کردن میان دانشمندان بزرگ، رد و بدل نمودن اسناد و مدارک و نیروهای انسان و آگاهی یافتن از هرگونه پژوهش در مناطق شرقی بود.
این تصمیمات و انگیزههای دیگری مثل دوراندیشی کارگزاران فرهنگی غرب، حُسن نیت بعضی از محققان اروپایی و عشق و علاقه به پژوهش زمینهای را فراهم کرد تا شرقشناسان کنگرههایی تشکیل دهند. لذا اولین کنگره در ماه سپتامبر ۱۸۷۳.م در پاریس تشکیل شد.
برای شناخت بهتر این کنگرهها میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:
۱) از آغاز تا جنگ جهانی اول (۱۸۷۳ــ۱۹۱۴.م). در این فاصله، شانزده کنگره تشکیل شد. بیشتر شرکتکنندگان از گروههای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی بودند، ولی در پنهان، سلاطین، اشراف، کارگزاران معتبر سیاسی، فراماسونرها و مأموران کشورهای استعمارگر در آسیا و افریقا به نحوههای مختلف در جهتسازی کنگرهها مداخله داشتند.
۲) از پایان جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ جهانی دوم (۱۹۱۸ــ۱۹۳۸.م). در این دوره به خاطر وقوع جنگ، فقط چهار کنگره تشکیل شد. در این کنگره علاوه بر نیروهای قدیمی، محققان و دانشمندان بیشتری از کشورهای شرقی شرکت کردند.
۳) از پایان جنگ جهانی دوم تا کنگرۀ بیستونهم (۱۹۴۸ــ۱۹۷۹.م). در این دورهها، لشکریان و کارداران مستقیم استعمار، جای خود را به عوامل استعمار نو دادند؛ یعنی تحصیلکردههای جدیدی که بعد از تحصیل در کشورهای «استقلالیافته» تحقیق علمی کرده بودند.
شایان ذکر است که در کنگرۀ پاریس در سال ۱۹۷۳.م در سیر شرقشناسی، تغییر و تحولی ایجاد شد، به طوری که میگفتند: شرقشناسی از میان رفت و از این پس، «مطالعات آسیایی» یا «علوم انسانی آسیایی»، جانشین آن گردید. ولی بعضی نیز عقیده دارند که تنها تغییر اساسی در این دوره، این است که موضوع مطالعه و رهیافت آن با توجه به سنّت شرقشناسی به دست شرقشناسان شرقی تعیین و تأمین گردید.[۸]
● بخش دوم ــ دیدگاه مغربزمین نسبت به اسلام و قرآن
▪ نگاهی به شکوفایی تمدن اسلامی:
همانطورکه مورخان بزرگ تاریخ تمدن و علم، مثل ویل دورانت، جرج سارتن، و پیر روسو، نشان دادهاند، در دورانی که در اروپا جهل و ظلمت و بیسوادی حکمفرما بود، در شرق، یعنی در محیط تمدن و فرهنگ اسلامی در قرون سوم تا پنجم هجری قمری (نهم تا یازدهم میلادی)، علوم در تمام شاخههای خود چنان پیشرفته بود که نمیتوان تصور آن را کرد؛ چون علاوه بر آنکه مسلمانان تمام آثار علمی و منابع اصلی یونانی را به عربی برگرداندند، با مشاهده و تجربه در علوم طبیعی و پزشکی به دستاوردهای جدیدی نیز رسیدند. در فلسفه و علوم انسانی نیز تفکر نمودند و تحقیقات بسیار ارزندهای برای بشریت به ارمغان آوردند که در این مقالۀ کوتاه نمیتوان حتی خلاصۀ آنها را برشمرد. کوتاه سخن آنکه، این علوم به برکت فرهنگ پویا و جاودانی اسلامی توسعه و گسترش پیدا کرد؛ زیرا آیات قرآن و دستورات پیامبر اسلام مسلمانان را شدیداً به اینکه در جستجوی علم و دانش باشند دربارۀ همهچیز تفکر نمایند وا میداشت و با تشویق و تحریک شدید، ذوق معرفتجویی، علمجویی، حس کنجکاوی و توجه به علم و دانش را در مسلمانان برمیانگیخت تا با به کار بستن آنها در همۀ ابعاد زندگی، آمادۀ اخذ و نشر علم و دانش در جهان شوند. لذا قرون سوم تا پنجم هجری را دوره شکوفایی فرهنگ اسلامی نام گذاردهاند.
شکوفایی تمدن اسلامی در این قرون به غنای میراث فکری، هنری و سایر منابع فرهنگی اروپای غربی، یعنی در حقیقت تمدن اروپایی، کمک شایانی کرده است؛ چنانکه مورخان بزرگ تاریخ علم و تمدن خود به این موضوع اذعان کردهاند. از آن جمله جرج سارتن اظهار کرده است: «آفریدن یک تمدن جدید علمی جهانگیر و بسیار عالی در مدتی کمتر از دو قرن، چیزی است که میتوان از آن یاد کرد، اما نمیتوان حق آن را چنانچه باید به جای آورد... بیان کمکی که تمدن اسلامی به علم کرده است، حتی به صورت مختصر در این کتاب میسّر نیست.»
آلفرد نورث وایتهد گفته است: «بیزانس و مسلمانان خود تمدن داشتند. بدین وجه، فرهنگ آنها نیروهای ذاتی خویش را حفف نمود؛ نیروهایی که با حادثهجوییهای مادی و معنوی تقویت میشدند. آنها در همۀ علوم پیشرفت و ترقی داشتند.»[۹]
ایزاک آسیمون معتقد است: «زمانی که اروپای غربی در جهل و ظلمت و بیخبری غوطهور بود، بشریت چون مرداب عظیمی، ساکت و ساکن، سر به گریبان خویش فرو برده و در خواب جاودانی آرمیده بود. در این میان، مسلمانان بودند که چراغ علم و دانش را بار دیگر فروزان ساخته و نتیجه معرفت و حکمت قدما را از خطر نیستی محفوظ داشتند.»[۱۰]
خانم زیگرید هونکه چنین بیان کرده است که «ما تنها وارث یونان و روم نیستیم، بلکه وارث جهان فکری اسلام نیز میباشیم که بدون شک، مغربزمین مدیون آن است.»[۱۱]
▪ آشنایی دانشمندان اروپایی با معارف مشرقزمین:
۱) دورۀ انتقال علوم و ترجمۀ آنها از زبانهای شرقی به زبانهای اروپایی که آغازی برای نهضت رنسانس اروپا شد.
۲) فراهم شدن مقدمات بررسی و تحقیق و تتبع و تحصیل آداب و رسوم ملل شرقی و مطالعۀ شرقشناسان در ادبیات شرق و زبان و تاریخ مردم مشرقزمین.
در دورۀ انتقال علوم و ترجمۀ آنها از زبانهای شرقی به زبانهای اروپایی، مسیحیان اروپایی که بعد از جنگهای صلیبی چشم و گوششان باز شده بود و به دنیای متمدن اسلامی روی آورده بودند، به دنبال فرا گرفتن زبانهای شرقی، بهویژه زبان عربی، رفتند و کوشش کردند منابع و کتب علوم طبیعی، پزشکی، ریاضی، فلسفی، ادبی، تاریخی، نجوم و... گردآوری و به زبانهای اروپایی ترجمه کنند.
ولی در دورۀ دوم، که دورۀ تعلیم، تحقیق و تتبع است، برای مستشرق امکان نداشت که تمام دروس را از معلم یا استاد خود یاد بگیرد، لذا میبایست در آموختن و شناخت زبان و صرف و نحو و قواعد اصول ادبی زحماتی زیاد متحمّل میشد تا بتواند علاوه بر یادگیری زبان با آداب و رسوم و امور مذهبی و تجاری مشرقزمین نیز آشنا شوند.[۱۲]
بعد از آنکه کلیۀ منابع و کتابهای علوم طبیعی، پزشکی، فلسفی، ادبی و... در دوران منصور عباسی و هارونالرشید (۹۵ــ ۲۱۸.هـ) در «دارالحکمه» از زبانهای یونانی و پهلوی و... توسط مترجمان مشهوری مانند یعقوب بن اسحق کندی، حسین بن اسحق، نوبختیان، ثابت بن قره و... به زبان عربی برگردانده شد، این کارهای علمی و فرهنگی عظیم در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی به صورت واحد و منسجم درآمد و در جهان به طور چشمگیر معرفی شد. با ورود مسلمانان به اسپانیا در قرن دوم هجری (هشتم میلادی)، فرهنگ و تمدن اسلامی به آنجا وارد شد و با گسترش بیشتر، توجه اروپاییان را به خود جلب کرد. به این ترتیب، تمدن و فرهنگ اسلامی یکی از مقدمات «رنسانس» را فراهم ساخت.
▪ دیدگاههای مغربزمین به خصوص آلمانیها دربارۀ دین اسلام
در قرون وسطی، دیدگاه مسیحیان نسبت به اسلام و حضرت محمد(ص) مغرضانه و معاندانه بود؛ چون فکر میکردند دینی جدید میخواهد با دین آنها به رقابت برخیزد. ازاینرو، پیامبر اسلام را ابتدا مردی نادان و مالیخولیایی و دروغگو و کافر میشناختند و طبیعتاً جنگهای صلیبی نیز به این مسائل دامن زد و پیشداوریهای غلط و تفکرات منفی آنها اوج گرفت. اسلامشناس اندیشمند، خانم پروفسور شیمل که تمام عمر خود را صادقانه صرف رفع سوءتفاهمها و از میان بردن اشتباهات و پیشداوریهای غلط مغربزمین نسبت به دین اسلام به خصوص در آلمان کرد، عقیده دارد که همۀ تفکرات غلط و مغرضانه و افراطی در قرون وسطی به دو دلیل میباشد؛ یکی جهالت آنها نسبت به فرهنگ، زبان و قوانین اسلام و دیگری غرضورزیشان، بدین دلیل بود که اسلام دین شمشیر شد و مسیحیت دین صلح. در قرن هفدهم نهضت روشنگری شرایط عقلانی را برای قضاوت صحیح خارج از حیطۀ مسائل مسیحیت آماده ساخت و بدین علت، رویکردهای جدیدی نسبت به دین اسلام و محمد(ص) پدید آمد، به گونهای که در این دوره عدهای دین اسلام را مترقیتر از دین مسیحیت میشناختند و پیامبر اسلام را مردی عاقل، اصلاحگر و قانونگذار میدانستند که دینی عقلانی در مقابل ادیان دیگر آورده است. البته ولتر نظری مخالف آنها داشت. عدهای نیز او را سیاستمدار و شخصی متشخص و اخلاقی میشناختند. توماس کارلایل او را مردی صدیق و قهرمان میدانست که ملّتی را بیدار کرد و مذهب نوینی بنیاد نهاد. در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، با متد علمی، از نظر تاریخی و زبانشناسی، اصولی را برای فهم پیامبر اسلام(ص) و آثارش ارائه دادند. نولدکه با تحقیقات خود دربارۀ متن و موضوعهای اساسی قرآن و دین اسلام، کتاب «تاریخ قرآن» را نوشت و ووستنفلد (Wüstenfeld) و وایل (Weil) سیرۀ ابناسحق را از عربی به آلمانی برگرداندند که سندی مهم برای زندگانی پیامبر اسلام بود. اشپرنگر (Sprenger) در سال ۱۸۶۱.م زندگی و آموزههای محمد(ص) را نوشت که اولین زندگینامۀ علمی اوست. وی سعی کرد، زندگی و آثار محمد(ص) را از روی وضعیت تاریخی و جغرافیایی او بفهمد. شاگردان او، گریمه (Grimme) و لومنس (Lummens)، کوشش میکردند زندگانی و افکار محمد(ص) را با نظر به مسائل اجتماعی سوسیالیستی بفهمند و بدین دلیل او را انقلابیِ عادلی برای اعراب میشناختند که با ظلم و فقر مبارزه کرد. لومنس محمد(ص) را مردی امین و مورد اعتماد ملّت و خانوادهاش میدانست که دارای قدرت عرفانی نیز بود. در اوایل قرن بیستم، لئون کاتانی (Leone Caetani) و فرانتس بول (Frants Buhl) با نظریۀ اصول علمی، محمد(ص) را قهرمانی میشناختند که در او روحیۀ مذهبی و صداقت موج میزند و نابغهای سیاسی نیز میباشد. در اواسط قرن بیستم، مونتگمری وات نظریات جدید صادقانهتری را بیان کرد که در آنها معیار، دین مسیحیت نبود، بلکه سرزمین عربستان و قوانین اجتماعی و تاریخی بود. او محمد(ص) را بنیانگذار دین اسلام و سازماندهندۀ دولت میشناخت. وی اصلاحیۀ مهمی بر دیدگاههای رایج دربارۀ روابط غرب و اسلام فراهم کرد. نوشتههای او از سوء برداشتهای دیرپای غربیان دربارۀ ارزشهای اسلامی شالودهزدایی میکند و به فهم بیشتر ماهیت ورود اسلام به اروپا و حضورش در قرون وسطی کمک مینماید. وی عقیده دارد که تأثیر اسلام بر مسیحیت بیشتر از آن است که معمولاً اروپاییها میپذیرند. یوهان فوگ (Johann Fück) نیز در تحقیقاتش، اصالت، خلاقیت و استقلال محمد(ص) را مورد توجه قرار داد.[۱۳]
اوایل نیمۀ دوم قرن بیستم، با نظر به مطالعات و تحقیقات بیشتر دربارۀ ادیان ابراهیمی و وجود حقوق بشر و آزادی بیان و گفتوگوی میان پیروان ادیان، کلیساهای کاتولیک و پروتستان و اندیشمندان ژرفنگر و روشنفکری مانند پروفسور هانس کونگ (Hans küng)، عالم متأله مسیحی، و پروفسور فان اس و خانم آنه ماری شیمل که از اسلامشناسان جدید میباشند که با دید انتقادی درخصوص ادیان پژوهش میکنند، به فکر گفتوگو میان دین مسیحیت و ادیان بزرگ جهان مثل اسلام افتادند به منظور اینکه بتوانند پیشداوریهای غلط و اشتباهات و سوءتفاهمها در مورد ادیان دیگر به ویژه اسلام را اصلاح کنند تا کرامت و حیثیت انسانی مومنان ادیان مختلف تثبیت شود. پاوْل دوم در سال ۱۹۶۴.م دستور افتتاح بخش جدیدی به نام «مذاهب غیرمسیحی» را صادر کرد و به دنبال آن، کنگرهها و سمینارهای مفیدی برای گفتوگو میان اسلام و مسیحیت تشکیل شد. پاپ یوهانس پاوْل (Johannes Paul) بر گفتوگو میان اسلام و مسیحیت بسیار تأکید کرد. کلیسا، ایمان به خداوند واحد و انتظار روز رستاخیز و اشاره به حضرت ابراهیم و مریم را از جمله مشخصات دین واقعی شمرد و پیروان مؤمن ادیان ابراهیمی را، بندگان خداوند معرفی کرد. گفتوگو میان اسلام و مسیحیت در سال ۱۹۹۰.م در شهر آتن با شرکت دانشمندان شیعی ایرانی شروع شد و در کشورهای دیگر نیز ادامه پیدا کرد.[۱۴] هانس کونگ، فان اس و خانم شیمل نیز ضمن تأکید بر حقانیت دین اسلام به عنوان دین ابراهیمی، کوشش کردند در رفع شبهات و پیشداوریهای غلط نسبت به اسلام بکوشند و چهرۀ واقعی آن را نشان دهند تا نزاعی میان آنها وجود نداشته باشد و پیروان آنها بتوانند برادرانه با یکدیگر به زندگی خود ادامه دهند.
هانس کونگ در کتاب خود به نام «صلح جهانی در سایۀ صلح ادیان»، ضمن طرح سؤالات ذیل: چرا پیروان یک مذهب با یکدیگر مبارزه میکنند؟ چرا مذاهب قدرت صلحطلبی ندارند و در مشکلات پیروانشان مداخله نمینمایند؟ چرا نمایندگان مذاهب مختلف برای صلح جهانی با یکدیگر تشریک مساعی نمیکنند؟ ... ، کوشش کرده است به آنها جواب دهد و راهحل مناسبی برای صلح جهانی در سایۀ ادیان جستجو کند. وی ضمناً در کتاب خود، در مورد مسائلی از قبیل: حقیقت ادیان چیست؟ شرط استراتژی تقریب مذاهب؛ معیارهای ویژه حقیقت؛ جستجوی معیارهای حقیقت؛ انسان، محور و معیار اصلی؛ حفظ ایمان و تلاش برای صلح؛ ادیان و پُستمدرن و... بحث نموده است. در خور ذکر است که اخیراً ایشان، کتابی قطور و مفصل حدود هزار صفحه در مورد اسلام تألیف کرده است.
گروه دیگری که در اقلیت قرار دارند و افراطگرا هستند، عقیده دارند، برای رفع نزاع میان اسلام و مسیحیت، گفتوگو با انجمنها و سازمانهای اسلامی مفید نخواهد بود؛ چون اختلاف میان این دو بزرگتر از آن است که بتوان آن را بهسادگی توضیح داد.[۱۵]
▪ ترجمههای قرآن به زبان آلمانی:
از آنجایی که مهمترین کتاب دین اسلام، قرآن مجید میباشد، لذا برای اطلاع پیدا کردن از افکار اندیشمندان و علمای مذهبی دربارۀ اسلام و قضاوت دربارۀ آنها، لازم است تحقیق شود که ترجمههای قرآن و اثر آنها در جامعۀ آلمانیزبان چگونه بوده است تا بتوان به جهت افکار آلمانیزبانها در مورد اسلام پی برد.
همانطور که پرواضح است، در دوران اولیۀ قرون وسطی و دوران همجواری مسلمانان و مسیحیان، زبان لاتین، زبان علمی جهان مسیحیت به شمار میرفت و اندیشمندان اروپایی به زبان لاتین مینوشتند. ازاینرو، نخستینبار، به دستور پطرس مقدس (۱۱۰۲ــ۱۱۵۶.م)، رابرت کتونی (Robert Kettenes) مأمور ترجمۀ قرآن به زبان لاتین شد. البته این ترجمه، فقط یک ترجمۀ تحتاللفظی بود و دقت لازم را دارا نبود، ولی تا قرن هفدهم میلادی بهترین ترجمۀ قرآن به شمار میرفت. به دنبال این ترجمه، طبیعتاً کتابهایی نیز دربارۀ زندگانی پیامبر اسلام و عقاید او منتشر شد و عدهای از ارباب کلیسا سعی کردند ردّیههایی بر دین اسلام بنویسند. از جملۀ این ردّیهها، ردّیهای است که دیونیوس کارتوسیانوس (۱۴۰۲ــ۱۴۷۲.م) تحت عنوان «قرآن، این است قانون پیروان محمد» نوشت که پر از خرافات بود و در سال ۱۵۴۰.م به زبان آلمانی ترجمه شد. در قرن شانزدهم نیز، لوتر، اصلاحطلب مشهور، پس از ترجمۀ «انجیل» به زبان آلمانی، بر چاپ قرآن بازِل نظارت کرد. او ابتدا میخواست قرآن را ترجمه کند، ولی از این کار منصرف شد و به جایش «ردّیه بر قرآن برادر ریکاردی» را ترجمه کرد. بعداً ترجمۀ کاملی از قرآن به زبان آلمانی توسط کشیش لوتری، «سلیمان شوایگر» (Schwigger)، عرضه گشت که با تفکرات ضداسلامی همراه بود. پس از او، هاپل (Happel) در سال ۱۷۰۳.م و تئودور نولدکه در سال ۱۷۴۳.م ترجمههای بهتری از قرآن ارائه دادند. دانشمند مسیحی دیوید فریدریش مِگرلین اولین ترجمۀ قرآن از زبان عربی به آلمانی را در سال ۱۷۷۲.م انجام داد. یک سال بعد، فریدریش اِبرهارد بوبزین ترجمه دیگری از قرآن به زبان آلمانی عرضه کرد که بعداً گونتروال آن را تصحیح و دوباره چاپ نمود. یوزف فون هامر پورگشتال (۱۸۷۶ــ۱۹۵۴.م)، شرقشناس و ادیب اتریشی، و فریدریش روکرت (۱۸۹۲ــ۱۹۷۱.م) نیز ترجمههایی منظوم از قرآن ولی به طور ناقص عرضه نمودند.
پورگشتال در مقدمۀ ترجمهاش از قرآن نوشته است: «قرآن نه تنها به منزلۀ کتاب قانون برای اسلام به شمار میرود، بلکه مهمترین و برجستهترین اثر ادبی به زبان عربی است. تنها اعجاز و جاذبههای ادبی آن است که میتواند بر سخن فرزند عبدالله (محمد(ص)) به عنوان کلام خداوند مهر تأیید بزند.» وی در مورد قرآن عقاید بسیار معقولتری نسبت به پیشینیان دارد و این کتاب را کلام خداوند میداند.[۱۶]
تئودور نولدکه، شرقشناس آلمانی، نخستین و مشهورترین اثر در مورد «تاریخ قرآن» را به عنوان رسالۀ دکترای خود در سال ۱۸۵۸.م به زبان آلمانی نوشت. او در این کتاب سعی کرده است ثابت کند که پیامبر اسلام بسیار داناتر و باسوادتر از آن بوده است که مسلمانان میپندارند. فریدریش روکرت (۱۸۶۶ــ۱۷۸۸.م)، شاعر و ادیب آلمانی، نیز در قرن نوزدهم، بهترین ترجمه از قرآن به زبان آلمانی را انجام داد. اشپرنگر (Sprenger) نیز کتابی دربارۀ «قرآن و محمد(ص)» نوشت که در سال ۱۸۸۸.م به چاپ رسید.[۱۷]
در قرن بیستم نیز با ترویج و پیشرفت اسلامشناسی و اشتیاق مردم به شناخت اسلام، به خصوص در دهههای اخیر، اروپاییان، بهویژه آلمانیها، به خاطر وجود بیش از سه میلیون مسلمان در آلمان، بیشتر به مطالعۀ قرآن و دین اسلام اشتیاق دارند، لذا ترجمههای نسبتاً بهتری از قرآن به زبان آلمانی انجام شد که در ادامه نام بعضی از آنها آورده شده است: ترجمه و توضیح و تفسیر قرآن در دو جلد به زبان آلمانی، و کتاب «محمد و قرآن» اثر دانشمند اسلامشناس رودی پارت (Rudi Paret) میباشد. این قرآن دارای فهرست موضوعی و اعلام میباشد و از کیفیت ترجمۀ خوبی برخوردار است. ترجمۀ دیگری از قرآن به زبان آلمانی را اسلامشناس لبنانی تئودور خوری انجام داده است که به لحاظ ترجمه از عربی و معلومات مترجم در زمینۀ اسلامشناسی، در خور ستایش میباشد. ترجمههای جدیدی نیز هارتموت بابزین (Hartmut Bobzin)، مراد هوفمان اسلامشناس، تئودور خوری و هنینگ عرضه کردهاند که بسیار مورد توجه قرار گرفته است. آنها سعی کردهاند با استفاده از آیات قرآن پاسخ شبهات مردم را بدهند.[۱۸]
▪ روشنگری و زمینههای پیشرفت شرقشناسی:
در قرن هفدهم در زمان لویی چهاردهم، مکتب خردگرایی فرانسوی جهانبینی غالب بود که در اکثر کشورهای اروپایی منتشر شد و نهضت «روشنگری» را بهوجود آورد. از جمله افکار دورۀ «روشنگری» افکار سینگ، دکارت، هابز، لاک، هیوم و ولتر بود که تجربه و دریافتهای حسی را تنها سرچشمههای دریافت ادراک بشر میشناختند و میخواستند توفیقهای علوم در جهان مادی را با زبان فلسفی بیان کنند. «مدارا» (Toleranz) یکی از ویژگیهای اصلی عصر «روشنگری» بود. بر مبنای این اصل، اروپاییها، که حدود ده قرن تصویری غلط و مغرضانه از اسلام ارائه داده بودند، کوشش کردند برای بررسی و گفتوگو دربارۀ اسلام، ابتدا عقاید و اعتقادات مسلمانان را مشتاقانه و بدون غرض و پیشداوری مطالعه کنند. در قرن هیجدهم، کمکم اروپاییان سعی کردند از تعصبات قبلی چشم بپوشند تا زمینه برای تحمّل و «مدارا» و شنیدن عقاید دیگران مهیّا شود. در آلمان نیز، روشنفکران و آزادیخواهان متفکری مثل لایبنیتس و کانت، سعی کردند به نهضت روشنگری مساعدت کنند. عصر روشنگری توانست زمینۀ خوبی برای شرقشناسی مهیّا کند تا جهانگردان و شرقشناسان اروپایی بتوانند برای مطالعه و تحقیق به شرق به خصوص شرق اسلامی سفر کنند و نتایج تحقیقات خود را به ارمغان آورند؛ زیرا در این زمان دیگر اروپا، شرق را در سرزمین جهل و ظلمت نمیدید.
▪ روابط ایران و آلمان:
بررسیهای تاریخی نشان داده است که اولین روابط ایرانیان و قوم ژرمن در زمان شاهان اشکانی پدید آمد و یک نوع رابطۀ مبتنی بر اتحاد بدون عهدنامه میان ایران و آلمان تا عهد ساسانیها ادامه داشت، ولی به طور مستند روابط ایران و آلمان تاریخ پانصدساله دارد.
روز ۲۰ اکتبر ۱۶۰۰.م تاریخ آغاز روابط سیاسی بین ایران و آلمان است. حسینعلی بیک بیات و آنتونی شرلی، سفیران شاهعباس اول، در شهر پراک به حضور امپراتور آلمان رسیدند و دعوت پادشاه صفوی به ایجاد اتحادی با آلمان بر ضد دولت عثمانی را اعلام نمودند. بهاینترتیب روابط دو کشور گسترش یافت و هر دو بر ضد دشمن مشترک، یعنی امپراتوری عثمانی، عمل میکردند.
نام آلمان اولینبار در نامهای که شاه اسماعیل اول در تاریخ ۱۱ سپتامبر ۱۵۲۳ به کارل پنجم، امپراتور آلمان فرستاد، آورده شده و در آن پادشاه صفوی تمایل خود را به اتحاد با آلمان علیه عثمانی ابراز داشته است. این نامه اولین سند باقی مانده از روابط دو کشور میباشد.
بههرحال، در دورۀ صفویه، به خصوص در زمان شاهعباس اول، روابط این دو کشور با اعزام هیأتهای سفارت گسترش پیدا کرد و آلمانیها توانستند با زبان، فرهنگ و تمدن ایران آشنایی پیدا کنند و در حقیقت به ایرانشناسی اقدام نمایند.
هانس شیلت برگر (Hans Schiltberger) متولد ۱۳۸۰ در شهر مونیخ، بعد از سالها زندگی در شرق و سیزده سال اسارت در دولت عثمانی در سال ۱۴۲۷ به آلمان برگشت و سیاحتنامۀ خود را به نام «سفر شیلت برگر به سرزمین کفار» نوشت. هرچند این کتاب از نظر اطلاعات ضعیف است، ولی اولین سفرنامهای به شمار میرود که دربارۀ ایران در آلمان نوشته شده است.
آدم اولئاریوس (Adam Olearius)، منشی و مشاور سفیر فریدریش سوم که بعداً نیز با آموختن زبان فارسی به ایرانشناسی گروید، در سال ۱۶۳۶.م با هیأتی به ایران سفر کرد. او بیشتر دانشمند بود تا جهانگرد. وی بعد از مراجعت به آلمان، «گلستان» سعدی را به زبان آلمانی برگرداند. ده سال بعد که دوباره به ایران بازگشت، «یادداشتهای تازه دربارۀ سفر شرق» را نوشت. در سال ۱۶۵۴.م نیز ترجمۀ «گلستان» سعدی را با توضیحاتی به چاپ رساند. با استقبال مردم و چاپهای متعدد این کتاب، وی به ترجمۀ «بوستان» سعدی همّت گماشت.[۱۹] او خدمات گرانبهایی در زمینۀ معرفی فرهنگ ایرانی و ادب فارسی به مردم آلمان انجام داده است.
یوهان گوتلیپ ورم در سال ۱۷۱۷.م به ایران سفر کرد و بعد از مراجعت به آلمان سفرنامۀ خود را که شامل معرفی «عصر صفوی» بود، منتشر ساخت. بعد از پیروزی نظامی نادرشاه در هند و آسیای صغیر، توجه آلمانیها بر ایران متمرکز شد و کتب بسیاری دربارۀ تاریخ گذشتۀ ایران و جنگهای نادرشاه منتشر ساختند. اولین کتابی که در این دوره ترجمه و چاپ شد، کتاب «درّۀ نادری» اثر میرزامهدیخان، دبیر نادرشاه، است. چند سال بعد، انگلبرت کمپفر (۱۶۵۱ــ۱۷۱۶.م)، بزرگترین ایرانشناس عصر صفوی، در سال ۱۷۱۲.م کتابی دربارۀ ایران به زبان آلمانی چاپ کرد که شامل تحقیقات او در مورد کتیبههای تختجمشید میباشد. وی برای اولینبار در این کتاب از «خط میخی» سخن به میان آورده است. بعداً نیز در نتیجۀ سفری که به اصفهان کرده بود، نقشۀ این شهر را دقیقاً کشید و با تفسیر لاتین به چاپ رساند. وی کتابی نیز به نام «ویژگی بیگانگان» نوشت. فریدریش وال نیز برای اولینبار در سال ۱۷۹۱ قسمتی از حافظ را به زبان آلمانی منتشر ساخت. او در سالهای ۱۶۸۴ و ۱۶۸۵.م دربارۀ اوضاع طبیعی، سازمان اداری و وضع زندگی مردم ایران تحقیق نمود و نتایج تحقیقاتش را به زبان لاتین منتشر ساخت.
شهرام تقیزاده انصاری*
پینوشتها
* پژوهشگر تاریخ و فلسفه علم.
[۱]ــ «مصاحبه با آنه ماری شیمل»، نشر دانش، سال ۷، ش۲، ص۶۱
[۲]ــ «شرق، غرب و غنای فرهنگ و ادبیات فارسی»، اطلاعات، ش ۲۰۹۷۳، ص۶
[۳]ــ «همیشه میخواستم شرقشناس باشم»، ادبستان، سال ۴، ش ۴۸، ص۱۷
[۴]ــ داریوش آشوری، ایرانشناسی چیست، نشر آگاه، ۱۳۵۱، ص۹؛ سیمین فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری در دوره پهلوی، نشر نوید، ۱۳۷۲، ص۵۳
[۵]ــ ادوارد سعید، شرقشناسی، ترجمۀ دکتر عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۳، صص۱۶ــ۱۵
[۶]ــ دکتر محمد سوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرقشناسی، ترجمۀ دکتر افتخارزاده، نشر هزاران، ۱۳۷۶، صص۵۶ــ۵۵
[۷]ــ همان، صص۶۲ــ۶۱؛ دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، آلمان، انتشارات وزارت خارجه، ۱۳۷۹، ص۲۰۴
[۸]ــ موسوی گرمارودی، مجموعه مقالات انجمنواره بررسی مسائل ایرانشناسی، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۶۹، صص۱۲۴ــ۱۲۳؛ کتاب ماه (دین)، ش۱۰۷ (سال۱۳۸۵)، صص۶۵ــ۶۴
[۹]ــ جرج سارتی، سرگذشت علم، ترجمه احمد بیرشک، سال ۱۳۴۵، انتشارات سیمرغ، صص۲۰۳ و ۲۰۲
[۱۰]ــ دائرۀالمعارف علم و صنعت، ایزاک اسمیوف، انتشارات سیمرغ، ۱۳۴۸، ص۲۴
[۱۱]ــ فرهنگ اسلام در اروپا، زیگرید هونکه، ترجمه مرتضی رهبان، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۸، صص۶ــ۵
[۱۲]ــ ابوالقاسم سحاب، فرهنگ خاورشناسان، موسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب، ۱۳۵۶، صص۹ــ۶
[۱۳]ــ کتاب «قدرت پیامبر» به زبان آلمانی (Die Macht des Propheten)، فرانچسکو گابریل، چاپ آلمان، ۱۳۸۹، صص۸۵ــ۷۶، Die arabischen Studien in Europa, Johann Fück, Leipzig ۱۹۵۵, PP ۱۶, ۲۴, ۲۷
[۱۴]ــ دائرۀالمعارف اسلام (Lexikon Islam)، تألیف اودو تووروشکا، ص۴۹، انتشارات پاتموس، ۲۰۰۲
[۱۵]ــ کتاب آلمانی «صلح جهانی در سایه صلح ادیان» (Weltfrieden durch Religionsfrieden)، تالیف هانس کونگ و کوشل، صص۴۵ــ۲۱، چاپ آلمان، ۱۹۹۳
[۱۶]ــ محمد اخگری، نغمه محمد، پژوهشگاه فرهنگ و معارف، ۱۳۸۴، صص۵۵ــ۴۸
[۱۷]ــ دکتر محمد سوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرقشناسی، ترجمۀ دکتر افتخارزاده، نشر فرزان، ۱۳۷۶، صص۴۰ــ۳۸
[۱۸]ــ مجله اسلام (der Islam) چاپ آلمان ۲۰۰۲، صص۸ــ۷
[۱۹]ــ امیر اشرف آریانپور، «پانصد سال روابط ایران و آلمان»، مجله هنر و مردم، سال ۱۳، ش۱۴۶ (سال ۱۳۵۳)، ص۵۲
[۲۰]ــ دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، همان، صص۳۷۷ــ۳۷۵
[۲۱]ــ مریم میراحمدی، «روابط ایران و آلمان در قرن نوزدهم»، تحقیقات تاریخی، ش ۱ (سال ۱۳۶۷)، ص۸۶
[۲۲]ــ براد فورد، تاریخ روابط ایران و آلمان، ترجمۀ پیمان آزاد، پیک ترجمه و نشر، ۱۳۶۸، صص۳۰ــ۲۹
[۲۳]ــ رودی متی و نیکی کدی، ایرانشناسی در اروپا و ژاپن، ترجمۀ مرتضی اسعدی، انتشارات بینالمللی الهدی، ۱۳۷۱، صص۱۳۱ــ۶۹
سوتیتر:
با پیدایش استعمار و نفوذ اروپاییان در مشرقزمین، کمکم، شناخت بیشتری از شرق حاصل شد و هر یک از دولتهای سلطهگر در منطقۀ خود، بررسی خود را با نظامی تعیینشده آغاز نمودند و نفوذ و قلمرو سیاسی دولتهای استعماری، در قارههای افریقا و آسیا با شرقشناسی آن دوّل در این قارهها، رابطۀ مستقیمی پیدا کرد
مورخان بزرگ تاریخ تمدن و علم، مثل ویل دورانت، جرج سارتن، و پیر روسو، نشان دادهاند، در دورانی که در اروپا جهل و ظلمت و بیسوادی حکمفرما بود، در شرق، یعنی در محیط تمدن و فرهنگ اسلامی در قرون سوم تا پنجم هجری قمری (نهم تا یازدهم میلادی)، علوم در تمام شاخههای خود چنان پیشرفته بود که نمیتوان تصور آن را کرد
خانم پروفسور شیمل که تمام عمر خود را صادقانه صرف رفع سوءتفاهمها و از میان بردن اشتباهات و پیشداوریهای غلط مغربزمین نسبت به دین اسلام به خصوص در آلمان کرد، عقیده دارد که همۀ تفکرات غلط و مغرضانه و افراطی در قرون وسطی به دو دلیل میباشد؛ یکی جهالت آنها نسبت به فرهنگ، زبان و قوانین اسلام و دیگری غرضورزیشان
پورگشتال در مقدمۀ ترجمهاش از قرآن نوشته است: «قرآن نه تنها به منزلۀ کتاب قانون برای اسلام به شمار میرود، بلکه مهمترین و برجستهترین اثر ادبی به زبان عربی است. تنها اعجاز و جاذبههای ادبی آن است که میتواند بر سخن فرزند عبدالله (محمد(ص)) به عنوان کلام خداوند مهر تأیید بزند.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست