چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
دموکرات قلعه نشین

پس از سقوط دولت دکتر مصدق با کودتای خارجی ۲۸مرداد ۱۳۳۲، وی در یک دادگاه نظامی محاکمه شد. مصدق هنگامی که جلسه دادگاه را ترک میکرد به اعضای دادگاه و شخص دادستان اعلام کرد:«حکم این دادگاه بر افتخارات تاریخی من افزود و بسیار متشکرم که مرا محکوم فرمودید. امشب معنای مشروطیت را به ملت ایران فهماندید.» به دنبال قطعی شدن این حکم و سپری شدن حبس سهساله وی در زندان لشکر دوزرهی مرکز، وی از ۱۳مرداد سال ۱۳۳۵ به احمدآباد (ساوجبلاغ) تبعید شد تا واپسین سالهای حیاتش را زیر نظر ماموران ساواک در باغ کوچکی که ملک شخصیاش بود، بگذراند. دولت وقت، مصدق را دو هفته زودتر از انقضای محکومیت از زندان خارج کرده و به احمدآباد فرستاده بود.
در ابتدای ورود مصدق به قلعه احمدآباد، مقامات حکومتی توصیه میکنند که برای مراقبت و در ظاهر تامین جانی او چند مامور در آن بگمارند. مصدق زیر بار نمیرود. چند روز بعد یک گروه از ماموران وابسته به دستگاه به احمدآباد هجوم میبرند و این بهانهای میشود تا ماموران امنیتی حضور پایدار خود را در آنجا توجیه کنند. پس از آن ملاقات او با اهالی قطع میشود و کسی جز بستگان درجه اولش اجازه ملاقات با او را نمییابند. بهندرت از ساختمان بیرون میآمد و بهندرت میگذاشت کسی پیش او برود. فقط روزهایی که هوا خوب بود در محوطه باغ قدم میزد و هواخوری میکرد. تنهایی ناخواستهای که مصدق در بسیاری از نامههایش از آن زبان به شکوه میگشاید، به او تحمیل میشود و چون تنهایی خستهاش کرده بود سفارش داد یک اتاقک چوبی در وسط باغ درست کنند تا روزها را در آنجا بگذراند و رفتوآمد اشخاص را از دور تماشا کند. احمدآباد حکم زندان بزرگتری داشت با این تفاوت که در زندان با دیگر زندانیان ارتباط داشت و میتوانست با آنها همصحبت شود ولی در احمدآباد چنین نبود. دیدار با سایر اعضای خانواده معمولا اواخر هفته اتفاق میافتاد. رخدادی که وجود پیرمرد را سرشار از شور و شعف میکرد. وی در این مدت طی مکاتباتی با فرزندانش به ویژه احمد مصدق به انجام امور خانوادگی میپردازد. تنهایی باعث میشود که هیچ چیز از چشم او دور نماند. یک طرف این درخواستها همواره روستاییاناحمدآبادی هستند.
او هرچند به زعم دستگاه، فراموش شده و در عزلت و تنهایی به سر میبرد ولی در باور بسیاری به عنوان نماد پایداری و عظمت یک رویداد ملی باقی مانده است. علاوه بر فعالان سیاسی و یارانش که چند و چون وقایع سیاسی و تغییر و تحولات جبهه ملی دوم و سوم را با او در میان میگذاشتند و از او رهنمود میخواستند. نامههای فراوانی در سالهای تبعید در احمدآباد از او به جا مانده است که در حکم اسناد تاریخ سیاسی معاصر هستند. او انبوه مکاتبات و نامههای ارسالی از داخل و خارج از کشور را بایگانی نمیکرد زیرا به زعم او ممکن است روزی به دست ناکسان افتد و نویسنده را مورد پرسش و سوال قرار دهند.
گله مصدق از شرایط تبعید در بسیاری از نامههای او به چشم میخورد. در یکی از نامههایش مینویسد: «کماکان در این زندان ثانوی به سر میبرم. با کسی حق ملاقات ندارم و از محوطه قلعه نمیتوانم پا به خارج بگذارم.» گاه نیز نومید است. به دکتر سعید فاطمی مینویسد: «از این قلعه نمیتوانم خارج شوم و با کمتر کسی مکاتبه میکنم، برای اینکه دفعه دیگری دچار تعقیب و محاکمه نشوم اکنون متجاوز از ۵۰ سرباز و گروهبان اطراف بنده هستند که اجازه نمیدهند با کسی ملاقات کنم غیر از فرزندانم، خواهانم هرچه زودتر از این زندگی رقتبار خلاص شوم.»
مکاتبات دکتر مصدق که تنها وسیله مراوده او با دنیای بیرون بود برای دستگاه امنیتی غیرقابل تحمل بود، بنابراین سعی در محدود کردن او به عناوین مختلف داشتند. در اینباره پسرش مینویسد: «حدود شش ماه پس از اقامت در احمدآباد، روزی مولوی رییس سازمان امنیت تهران، رییس ساواک کرج را نزد پدر فرستاد و پیغام داده بود که حق ندارد با هیچکس، حتی ساکنان احمدآباد ملاقات داشته باشد. مکاتبه و نامهنگاری را هم ممنوع کرده بود. سرهنگ یادشده هر روز عرصه را بر او تنگتر میکرد. مصدق با این همه، بهرغم انواع مشکلات به زندگیاش در چهاردیواری قلعه احمدآباد ادامه میدهد، چه شبهایی که ماموران خانهاش جا میماندند و وی با یک جعبه شرینی برای شادباش عروسی پسر یکی از اهالی میرفت و با عبای سیاه برای شرکت در مراسم عزاداری یکی از اهالی در حسینیه احمدآباد حضور مییافت. در این مدت کم نبودند افرادی که سعی میکردند از بیراهه خودشان را به او برسانند که البته توسط ماموران امنیتی دستگیر میشدند. از هر دسته و گروهی سعی میکردند با ارسال نامه به احمدآباد خود را در روزگار تبعید او همراه بدانند.
انتظار مصدق دیری نپایید. در آبان ۱۳۴۵ وقتی از سوی پزشکان معالج مشکوک به بیماری سرطان فک تشخیص داده شد با اجازهای که پرفسور عدل از شاه گرفته بود به تهران و به منزل پسرش انتقال داده شد تا در بیمارستان نجمیه مورد مداوا قرار گیرد. پیش از همه به شاه خبر رسیده بود که کار پیرمرد تمام است. وی در نیمهشب ۱۳اسفند همان سال به بیهوشی رفت و در سحرگاه در بیمارستان نجیمه تهران درگذشت و پیکرش در احمدآباد مدفون شد.
محمود فاضلی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست