دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

مرگ به زبان ساده


مرگ به زبان ساده

نگاهی به هفت نمایش كوتاه

زبان و شیوه گفت و گو نویسی در عالم درام، دستخوش دگرگونی های فراوانی شده است. كافی است چند متن از چند دوره تاریخی درام نویسی را كنار هم قرار دهید و یا آنها را در ذهن مرور كنید تا متوجه این قضیه شوید. فكر می كنید آنتیگونه سوفكل،كارهای اورپید از یونان تا آثار ویلیام شكسپیر در انگلستان،نمایشنامه های مولیر از فرانسه تا كارهای ایبسن نروژی و دیوید ممت آمریكایی كافی است تا دریابیم چه تحولاتی بر زبان دربستر درام نویسی رخ داده است.

در ابتدای تاریخ نمایشنامه نویسی، درام نویسان می كوشیدند برای دستیابی به زبان فاخر به سراغ طبقاتی از اجتماع بروند كه با این زبان سخن می گفتند. بنابراین آثار و نوشته های آنان اگرچه در اوج بیانی و درام پردازی قرار می گرفت، اما می توان جای خالی قشر عامه مردم را در آن جست و جو كرد. بعد تر بود كه این نویسندگان قلم خود را به سمت مردم عادی چرخاندند و زبان نیز گام به گام با این چرخش تغییر كرد تا جایی كه نمایشنامه نویسی همچون جرج برنارد شاو در نمایشنامه پیگمالیون، به سراغ دو دنیای متفاوت زبانی می رود. او دختركی گل فروش و دوره گرد را در مقابل یك استاد زبان قرار می دهد. در اینجا نشان داده می شود كه زبان تا چه اندازه در شكل گیری شخصیت ها نقش دارد. بعد ها بود كه درام نویسان دریافتند هر شخصیتی متناسب با زبان وساختار اجتماعی خود كنش ها و واكنش های مختلف نمایشی دارند. البته بحث این نوشتار كه به مناسبت اجرای هفت نمایش كوتاه اسماعیل خلج، نگاشته شده فقط بحث زبان نیست بلكه زبان بهانه ای است برای نفوذ به درون اقشار متفاوت یك جامعه. افرادی كه اغلب به قشر عامه مردم تعلق دارند بسیار تند سخن می گویند. طبیعی است كه نوع پرداخت بصری این شخصیت ها متفاوت با شخصیت هایی است كه با تأمل حرف می زنند. افرادی كه تند سخن می گویند عموماً از حركات تند سرو دست استفاده می كنند و این در حالیست كه افرادی كه با طمأنینه سخن می گویند حركاتی آهسته و موزون دارند.

از زبان و ورود اقشار عامی در نمایش جهان گفتیم و یادآوری می كنیم كه این شكل تطور در تئاتر ایران گونه ای دیگر داشت. نمایش سنتی ایران بسیار متكی بر سنن و آداب مردم كوچه و بازار است. به دلیل شیوه های اجرایی كه این نمایش ها داشتند، در ارتباط با مردم بسیار پیشرو بودند و این قابلیت را داشتند كه هر زمان، زبان خود را متناسب با روز تغییر دهند.البته این نزدیكی به زبان عامه، هیچ گاه دنیای نمایش را به سطح نیاورده وهنرمندان، انتقادات خود را نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی در قالب همین نمایش ها بیان می كردند. اما در زبان نمایشنامه های ایرانی نیز تغییراتی رخ داد و شكل زبان آن تا حدودی دیگر شد. آنچه پیش آمد، جدی تر شدن زبان نمایش ها و پرداختن به تیپ های غایب در شكل های پیشین بود. بررسی این مقوله زمانی دیگر می طلبد. اسماعیل خلج با نمایشنامه هایی كه نوشت بنیانگذار نوع جدیدی از زبان در نمایشنامه نویسی كوچه و بازار بود. او به همراه چند درام نویس دیگر از جمله محمود استاد محمد، نمایشنامه نویسی را بنیان نهادند كه نمایش های قهوه خانه ای نام گرفت. عمده محل رویداد این نمایش ها، قهوه خانه ای بود كه شخصیت هایی متعلق به قشر عام در آن گرد هم می آمدند و به بحث و گفت و گو درباره مسائل مختلف اجتماعی می پرداختند، اما این شخصیت ها زبان خود را داشتند و از خلال همین گفت و گوهای عادی، گهگاه موارد مهمی مورد بحث واقع شده و روایت می شد. اگرچه بستر این داستان ها فقط به قهوه خانه ها محدود نمی شد و در آثار بعدی این نویسندگان، محل های دیگری هم به عنوان رخداد گاه اصلی نمایش معرفی می شد، اما آنچه جالب توجه و بررسی كردن است این كه، این نمایشنامه ها اغلب زبان مردم حاشیه نشین جنوب شهر بود . مردمی كه از زندگی توقعات اندكی داشتند و این توقعات و اوضاع اجتماعی شان، آنها را آسیب پذیر تر می كرد.

هفت نمایش كوتاه از نوشته های كوتاه خلج است كه به موضوع مرگ می پردازد. موضوعی كه تاكنون بسیاری از نویسندگان بزرگ دنیا در ابعاد مختلف فلسفی به آن پرداخته و آن را دستمایه خود قرار داده اند. اما اینجا قصه متفاوت است. خلج بسیار ساده سراغ این موضوع می رود . او مرگ را در كنار زندگی، كنار آدم هایی می آورد كه به زندگی روزمره شان مشغول هستند و با مرگ نیز بسیار آسان همچون اتفاقات دیگر پیرامونشان برخورد می كنند.

صاحب اثر، یك لوكیشن ثابت را رخدادگاه نمایش خود قرار داده است. محلی كه تداعی گر خانه ای قدیمی، احتمالاً در یكی از محله های جنوب شهر است. نرمین نظمی در مقام طراح صحنه، فضایی را به لحاظ بصری پیش روی بیننده خود قرار می دهد كه تداعی معانی خاصی را برای خودش به همراه می آورد. این فضا فقط یك عكس نیست، بلكه فرهنگی است كه اهالی آن سال ها با آن زیسته اند. اسماعیل خلج در كار جدید خود هفت نمایش كوتاه را به اجرا می گذارد. نمایش هایی كه چند كار از آن را نیز می توانست حذف كند تا به زبانی پالوده تر دست یابد. نمایش اول این مجموعه به گفت و گوهای یك قهوه چی و یك سنگ تراش می پردازد.

آنچه خلج قصد دارد در كل این هفت نمایش بگوید در این بخش از كلیت كار نمود پیدا می كند. ترتیب چینش این هفت نمایش به گونه ای است كه خلج اندك اندك پرده از آنچه می خواهد بگوید بر می دارد. ابتدا همه چیز در حجابی قرار دارد كه مضامین از پس این حجاب در اختیار مخاطب قرار می گیرد. نگاهی به بخش ابتدایی می اندازیم: سنگتراشی به كندن یك سنگ مشغول است كه قهوه چی از راه می رسد و با او باب بحث را باز می كند. روند شكل گیری و گفت و گو ها نیز از دیگر نكات تأمل برانگیز نمایشنامه است. ابتدا سنگ تراش چندان تمایلی به بحث ندارد، اما قهوه چی آنقدر او را بر می انگیزد تا از او حرف بكشد. قهوه چی موتور سنگتراش را روشن می كند و او شروع می كند به سخن گفتن. او تا اندازه ای به هیجان می آید كه سرعت درام تند تر و تند تر می شود. به نظر می رسد همین اوج مورد نظر خلج بوده كه اوج دیالوگ ها در قالب آن بیان شود. اینجا اهمیت نقش مكمل خوب در یك درام خود را نمایان می كند. در واقع اگرچه سنگتراش به عنوان نقش محوری این نمایشنامه مطرح می شود، اما این قهوه چی است كه موتور تحرك درام را روشن می كند. در بخش های دوم و سوم نمایش ها، چندان مرگ را مورد مداقه قرار نمی دهند. این نمایش ها بیشتر به تنگنای شخصیت هایی می پردازند كه مرگ برای آنها فرار از این تنگناهاست. از نمایش چهارم به بعد باز هم حضور مرگ آشكار می شود. پیر مردی بنا، شنیده كه بزودی می میرد اما نمی خواهد همسرش این قضیه را متوجه شود. خلج در این نمایش درام را به جهتی دیگر هدایت می كند. او بستر اصلی را با مقوله مرگ می گستراند، اما پس از چند لحظه، دوباره سراغ زندگی شخصیت هایش می رود. آشفتگی مرد بنا در قالب جنگ و جدلی كه با همسرش دارد شكل می گیرد و درام نیز از همین نقطه آغاز می شود. نمایش پنجم، گفت و گوی مرد سنگتراش و قهوه چی است. گویا خلج قصد دارد از دو حضور مرد سنگتراش و قهوه چی به یك ترجیع بند دست یابد. ترجیع بندی كه به نوعی چند نمایش دیگر را كامل می كند.

در دو بخش پایانی، نویسنده بی هیچ پرده پوشی، مرگ را به نمایش می گذارد. در این دو بخش مرگ با یك هیأت انسانی روی صحنه حضور پیدا می كند. او به سراغ شخصیت هایی می آید كه زمان رفتن آنها فرا رسیده است. او اینجاست كه مفاهیمی همچون مرگ و زندگی را نیز در همین بخش ها مقابل هم قرار می دهد. پدری عازم سفر به محلی نامعلوم است در حالی كه همسر پا به ماهش بزودی فرزندی به دنیا می آورد. یا در نمایش آخر، مرد درحالی آماده رفتن از جهان می شود كه مشتری اش از او گلدانی می خرد تا به نوعی به موضوع ادامه بقا، اشاره كند. در این دو نمایش، مرگ به هیچ وجه مترادف با نابودی نیست، بلكه به نوعی نشانه نوعی تولد است.

خلج پیش تر در نمایش هایی همچون« مش رحیم حالت چطوره؟» نیز مسأله مرگ و رویارویی مردم عادی را با آن، دستمایه قرار داده بود . این نگاه به نظر می رسد در این هفت نمایش كوتاه كامل تر می شود. اگرچه همه این هفت نمایش در یك اندازه و هم قد نیستند، اما به هرحال این فرصت را به خلج می دهد كه همه جانبه به مرگ بنگرد.

میزانسن و جنس حركات بازیگران نیز در یك پارادایم، از سكون به پویایی می رسد. هر اندازه به افرادی نزدیك می شویم كه دلبستگی آنها نسبت به دنیا كمتر است، حركت و پویایی بازیگران در صحنه بیشتر می شود. جالب این كه، دلبسته بودن افراد به زندگی نیز در این نمایش ها صورتی آشكار ندارد. برای نمونه دلبستگی های همسر مرد واكسی به زندگی، او را نیز پایبند كرده است. اگر چه می كوشد خود را از قید او رها كند، اما در نهایت از نانی كه او آورده می خورد و تمام داد و فریاد هایش بی نتیجه می ماند. در نمایش ششم نیز مرد فقط درصورتی می تواند قدم در راه شهر ناشناخته بگذارد كه كلید زندگی اش را به عنوان نمادی از دلبستگی های مادی بگذارد و برود، اما در نمایش آخر، خلج دوباره زاویه دید خود را تغییر می دهد. پیر مرد گلدان فروش، آنقدر به مرگ با دیدی خوش می نگرد كه زندگی اش را داوطلبانه رها می كند. گویا از مدت ها پیش در انتظار مرگ بوده است.

اگر بخواهیم دوباره به ابتدای بحث بازگردیم باید به این نكته اشاره كنیم كه اسماعیل خلج چون می خواهد از مرگ صحبت كند به هیچ وجه آن را غامض جلوه نمی دهد، بلكه می كوشد با ظاهری ساده به استقبال آن برود. شخصیت های نمایش های این هفت داستان به سادگی زندگی روزمره شان با مرگ نیز مواجه می شوند. این همان چیزی است كه شاید بخشی از نمایشنامه نویسان ما آن را به فراموشی سپرده اند. هفت نمایش كوتاه، همه آن چیز هایی كه كار را و زندگی را به هم نزدیك می كند در خود نهفته دارد، بجز نور سبزی كه در انتهای هر نمایش روی شخصیت ها و اشیا تأكید دارد. خلج می توانست در اجرا تمهید دیگری را برای این مسأله بیندیشد. اسماعیل خلج در این نمایش ها نشان می دهد كه زندگی هر شخص، برای خود داستانی است؛ داستان هایی كه در بسیاری موارد قابلیت های دراماتیك فراوانی نیز دارند.

رامتین شهبازی