چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

جزیره ای برای قوم برگزیده


جزیره ای برای قوم برگزیده

نگاهی به سریال لاست

جان لاک در جزیره به عنوان رهبر معنوی و ایدئولوژیک مطرح است و حتی می‌توان او را پیامبر جزیره دانست. مهم‌ترین ویژگی جان که او را از سایرین ممتاز می‌کند باور و اعتقاد او به ماوراء از جمله نیروی جزیره و وظیفه‌ای که او در قبال این جزیره دارد است. نکته‌ای که بن در خاکسپاری او به عنوان مهم‌ترین ویژگی لاک بیان می‌کند و یا جک در صحبت با دود سیاه که در بدن جان لاک ظهور کرده او را مرد اعتقاد و باور می‌داند.

سریال لاست، داستان پرتعلیق و پررمز و رازی است که خرداد امسال (۱۳۸۹) پس از حدود ۶ سال به پایان رسید. داستان مسافران هواپیمای اوشینک ۸۱۵ که در یک جزیره‌ی اسرار آمیز سقوط می‌کنند و این مطلع داستانی است که بیننده در قسمت‌های ابتدایی نمی‌تواند حتی تصور میل داستان به سمت و سوی معناگرایی را بکند.

این داستان که ابعاد بسیار متفاوتی از حوزه‌ی مسائل اخلاقی، مسائل فرهنگی و یا مسائل اعتقادی و باور ماوراء و یا مفهوم مرگ و خیر وشر و... و حتی مسائل کلان سیاسی را پوشش می‌دهد در واقع در پی بیان و تبیین یک تمدن در ابعاد کوچک‌تر(یک جزیره) توسط کاراکترهای مختلف است. هر کدام از شخصیت‌ها نماد یک ملت، دولت یا عقیده و آرمان در دنیای واقعی است. لذا برای نقد فیلم مهم‌ترین گام شناختن این شخصیت‌ها و تبیین ویژگی‌های‌آن‌هاست.

در ذیل به شخصیت‌های کلیدی داستان و تبیین مفاهیم گنجانده شده در این نقش‌ها می‌پردازیم:

● جک شفرد

مهم‌ترین کاراکتر فیلم جک شفرد، پزشک متخصص مغز و اعصاب امریکایی است. فردی که به لحاظ اجتماعی از موقعیت بسیار مطلوبی برخوردار است اما به لحاظ خانوادگی و شخصی دچار مشکلات فراوانی است.

در مقام تحلیل این کاراکتر باید گفت شفرد به معنای چوپان است. عیسی(ع) به یاران خود می‌فرماید من چوپان شما هستم. نام‌گذاری این شخصیت به «چوپان» تداعی کنننده‌ی رهبری این گروه است. گویی این فرد که نماد امریکای لیبرال علم‌گراست یک رهبر بالفطره است. نکته‌ای که آن دختر تایلندی آن را در جبین جک می‌خواند و او را علیرغم ظاهر آشفته و خسته‌ای که در آن برهه از زندگی‌اش دارد رهبر معرفی می‌کند، به همین منظور عدد ۵ را بر روی بازوی جک خالکوبی می‌کند و جک هرگاه نیاز به توان مضاعف دارد تا ۵ می‌شمرد. ۵ عدد پراهمیتی در فراماسونری است که تداعی کننده‌ی شیطان و قدرت شیطانی است. عدد ۵ برگرفته از ستاره‌ی پنج‌پر بافومه نمادی است که در تمام امریکا (مدینه‌ی فاضله‌ی فراماسون‌ها) به چشم می‌خورد؛ از ستاره‌های پنج پر پرچم امریکا تا ساختمان پنج ضلعی پنتاگون و ... . لذا باید جک را نماد اصلی امریکا با تمام آرمان‌ها و معتقدات امریکایی دانست.

درحقیقت آشفتگی خانوادگی و ناآرامی جک بیان کننده‌ی وضع آشفته‌ی اقتصاد اجتماع و فرهنگ امریکاست. لذا در فیلم القا می‌شود هرچند جک دارای مشکلاتی است که گاهی او را مأیوس می‌کند و حتی او را نسبت به توانمدی‌های خود مردد می‌سازد اما باید او را به عنوان ابر مرد این داستان و یگانه رهبر این دنیای کوچک پذیرفت. در حقیقت جک القای بزرگی و آقایی امریکا به جهانیان است. به خود مردم امریکا تا اعتماد به نفسشان را بازیابند و موقعیت خود را دریابند، و به مردم دنیا تا نقش این سرزمین و این آرمان را در تحولات جهانی متوجه باشند و امریکا را علی رغم تمام مشکلات و کاستی‌هایش همراهی نموده و در حقیقت گوسفندان این چوپان باشند!

اما سؤال مهمی که در مورد جک وجود دارد آن است که چرا این نقش را در قالب یک پزشک معرفی می‌کنند؟ چرا از میان تمام موقعیت‌های دیگری که می‌توانست جک به عنوان مهم‌ترین کاراکتر فیلم و نماد امریکا داشته باشد پزشکی به او اختصاص داده شد؟

پزشکی علمی است صد در صد تجربه‌محور و انتخاب این شغل می‌تواند بیانگر آن باشد که انسان ایده‌آل در این تمدن، شخصیتی علم محور دارد اما علمی که کاملاً مبتنی بر تجربه است و این به معنای انحصار علم در تجربه در امریکای لیبرال است. در حقیقت انتخاب این شغل برای برجسته ترین نماد امریکا، بیان‌گر جهت‌گیری سازندگان این فیلم به سمت تجربه‌گرایی در فلسفه‌ی‌ علم است.

از جهت دیگر وظیفه‌ی اصلی پزشک نجات انسان‌هاست، کاری که جک در تمام فیلم به قیمت گذشتن از خواسته‌های خودش و حتی به خطر انداختن جان خود به آن پرداخت. موضوعی که امریکا همواره ادعای آن را دارد و حتی جنگ‌های خود را بر مبنای انسان دوستی‌اش توجیه می‌کند. تمام صحنه‌هایی که جک فداکارانه و بدون هیچ پرسشی به سمت یک مجروح و بیمار می‌شتابد بیننده را نسبت به فداکاری و بزرگی او قانع می‌کند و این مرهون پزشک بودن این فرد است.

از نظر اعتقادی تا اواخر فیلم جک به دلیل تجربه‌گرایی، واقع‌گراست لذا اعتقادی به ماوراء نداشته و همین عامل درگیری او و جان لاک است. اما در اواخر فیلم جک فردی معتقد به ماوراء شده و تمام ویژگی‌های لازم برای دریافت مسئولیت حفاظت از جزیره را کسب می‌کند. این موضوع القا کننده‌ی آن است که امریکا به سبب نگاه علمی و اصطلاحاً پوزتیویستی که دارد اهل فهم ماوراء نیست، اما باید این اعتقاد به وجود آید تا رهبری امریکا کامل گشته و بتواند نقش اصلی خود را ایفاء کند. تلاش برای باور کردن غیب موضوعی است که سال‌هاست با پرداختن به فیلم‌های معناگرا و حتی خرافی سعی در القای آن به مخاطب، مخصوصاً مخاطبین غربی و امریکایی دارند.

از سوی دیگر جک فردی بسیار مسئولیت‌پذیر و متعهد است تا آن جا که از ترس این‌که نتواند رهبر خوبی باشد و نتواند گروهش را از هر خطری نجات دهد و افراد را سالم به خانه نرساند سعی می‌کند در ابتدا علارغم تمام توانمندی‌های منحصر به فردش، شانه از زیر بار این مسئولیت خالی کند، اما گروه به او می‌فهماند به او نیازمند است و با تمام مشکلات او را رهبر واقعی خود می‌داند. در جای جای فیلم بیننده منتظر است هر مسأله‌ای با جک در میان گذاشته شود و هر گرهی با دست او باز شود. این هم توجیهی برای اقدامات امریکاست. به این ترتیب به مخاطب القا می‌شود اگر امریکا مجبور شد به عراق یا افغانستان حمله کند یا هر اقدام دیگری مرتکب شود، ولی به اهدافی که ذکر می‌کند دست پیدا نکرد، نتوانست امنیت را در این کشورها به وجود آورد یا تروریسم را از بین ببرد چیزی از ارزش‌های او کم نمی‌شود او هنوز هم یک رهبر است و جامعه‌ی جهانی به رهبریت او اذعان دارد.

در قسمت‌های میانی این فیلم جک مجبور می‌شود برای محافظت از افرادش از کسوت اصلی خود که درمان و مراقبت ظاهری از افراد است خارج شده و سلاح به دست بگیرد و افرادی را بکشد یا از آنا لوسیا بخواهد ارتش تشکیل دهند و حتی مجبور به شکنجه کردن افراد شود. تمامی خشونت‌هایی که افراد گروه به رهبری جک، علیرغم میلشان انجام می‌دهند در واقع توجیه اِعمال خشونت و شکنجه و ... توسط امریکاست. در حقیقت می‌خواهند با این گونه داستان‌ها مخاطب را نسبت به این‌گونه اعمال توجیه نموده و خود را ناگزیر از اِعمال خشونت معرفی کنند.

● جیمز فورد، کیت آستن و هوگو ریز

در کنار جک سه شخصیت مهم دیگر امریکایی وجود دارد. جیمز فورد، کیت آستن و هوگو ریز.

جیمز فورد یا سویر با چهره‌ای شبیه به شخصیت‌های فیلم‌های وسترن یک امریکایی آزاد و وحشی است. سویر را باید نماد امریکای لیبرال وحشی دانست. در واقع جیمز نماد امریکای تگزاسی یا وسترنی است. فردی که پایبند به هیچ اصلی نیست اما پس از مدتی که جزیره او را نگه می‌دارد و تحت تربیت جزیره در پروژه‌ی دارما قرار می‌گیرد، به یک انسان تقریباً مثبت تبدیل شده و هم‌طراز جک کاندید محافظت از جزیره می‌گردد.

کیت آستن به عنوان یک زن در مثلث عشقی جک، کیت و سویر در رأس قرار دارد. زن نماد وطن و عقیده است. عشق جک و سویر و رقابت این دو در تصرف کیت به معنای رقابت امریکای لیبرال مدرن و امریکای وسترنی در تصرف امریکا و عقیده و آرمان آن است. در حقیقت کیت در نقش یک زن مقاوم، فداکار، شجاع و در عین حال لطیف و با احساس، ناموس ملی امریکا و آرمان این سرزمین است. ناموسی که جز سویر و جک هیچ کس حتی خیال رابطه با او را در سر نمی‌پروراند.

پس از آن‌که کیت برای اولین بار از جزیره خارج می‌شود، مادری آرون را به عهده می‌گیرد و با لطافت و فداکاری فراوان مادری، چهره‌ای دیگر از این نقش را به نمایش می‌گذارد و مام وطن را تداعی می‌کند. لذا کیت هم به عنوان معشوق جک و سویر و هم به عنوان مادر تنها فرزندی که در جزیره متولد می‌شود نماد وطن امریکایی با تمام ارزش‌ها و آرمان‌های آن است.

هوگو ریز یا همان هارلی شخصیت محبوبی است که در طول فیلم بارها به محبوبیتش تأکید می‌شود. هوگو یکی دیگر از کاندیداهای محافظت از جزیره است و در نهایت او با تمام محبوبیتی که در طول فیلم به دست آورده محافظ اصلی جزیره می‌شود. لذا تمام آن احساس محبت به وظیفه‌ی جدید او و جزیره منتقل می‌شود. (در ادامه به معنای جزیره و به تبع آن اهمیت محبت منتقل شده به آن توسط هارلی اشاره می‌گردد.)

● جان لاک

جان لاک یکی دیگر از کاراکترهای مهم فیلم است که گاهی در کنار جک و گاهی مهم‌تر از او مطرح می‌گردد.

انتخاب نام جان لاک، فیلسوف عصر روشنگری و پدر لیبرالیسم برای این کاراکتر در بردارنده‌ی نکات مهمی‌ است. جان لاک در جزیره به عنوان رهبر معنوی و ایدئولوژیک مطرح است و حتی می‌توان او را پیامبر جزیره دانست. مهم‌ترین ویژگی جان که او را از سایرین ممتاز می‌کند باور و اعتقاد او به ماوراء از جمله نیروی جزیره و وظیفه‌ای که او در قبال این جزیره دارد است. نکته‌ای که بن در خاکسپاری او به عنوان مهم‌ترین ویژگی لاک بیان می‌کند و یا جک در صحبت با دود سیاه که در بدن جان لاک ظهور کرده او را مرد اعتقاد و باور می‌داند.

نکته‌ی قابل توجه آن است که جان که او را مرد باور و اعتقاد می‌دانیم و به خاطر همین ویژگی‌ها صلاحیت رهبری گروه بومیان یا ساکنین قبلی جزیره را کسب می‌کند در مورد اعتقاد به خدا کاملاً ساکت است و هیچ گرایش دینی خاصی از او نمی‌بینیم؛ لذا اگر چه که او اهل فهم غیب و پشت پرده‌ی امور است اما این معناگرایی به دین یا خدا نمی‌انجامد و جان کاملاً متکی به توانمندی خود است.

این گرایش و سکوت دقیقاً همان راه حلیست که غرب بعد از بحران خلاء معنویت علی الخصوص پس از انقلاب اسلامی و انفجار فرهنگی دینی آن، به کار گرفت؛ در واقع پس از دوران تجربه‌گرایی محض و نفی هرگونه غیب و ماوراء یا معنا و روبه‌رو شدن با توده‌ی جامعه که نیازمند معنویت از دست رفته و به طور کلی دین بود، با توجه به نگرانی بازگشت توده‌های مردم به دین و مذهب، از دین عنصر اعتقاد به ماوراء و غیب و معنویت را جدا کرده و شعار معنویت مستقل از دین را سردادند. در حالی که دین چیزی فراتر از معنویت و صرف باور به غیب بوده و دربردارنده‌ی چهارچوب عقیدتی، عملی و اخلاقی است که ابعاد مختلف زندگی بشر اعم از دنیا و آخرت را شامل می‌شود.(البته راه حل دیگری برای پیروان سایر ادیان نیز وجود دارد که در ادامه به آن می‌پردازیم)

انتخاب نام جان لاک برای این چنین شخصیتی نشان دهنده‌ی آن است که ایده‌ی اصلی تمدن غرب که می‌توان آن را لیبرالیسم نامید و جان لاک فیلسوف عصر روشنگری به عنوان اصلی‌ترین نظریه پرداز آن محسوب می‌شود، آیین جدیدی است که حتی اگر بتواند باور و اعتقاد و معنویت داشته باشد اما قطعاً نامی از خدا در آن نیست و با هیچ دینی سرسازگاری ندارد؛ البته دین به معنای واقعی آن؛ چرا که غرب مشکلی با ادیان توحیدی که فقط پوسته‌ی ظاهری از آن باقی مانده است ندارد.

به نظر می‌رسد داستان لاست یک‌بار دیگر جان لاک را متولد کرده و در واقع لیبرالیسم که جان لاک مهم‌ترین نظریه‌پرداز آن محسوب می‌شود، بازتعریف شده است. جان لاکِ قرن هجده یک ماده‌گرا و نفی کننده‌ی غیب و معنویت است اما جان لاکِ قرن بیست و یک، مرد اعتقاد و باور اما کماکان بی‌خداست. در واقع نیاز امروز و خلاء تمدن حاضر معنویت و ماوراء است لذا متفکرین و نظریه‌پردازان این تمدن در حال بازتعریف مکاتب و مفاهیم خود می‌باشند و این دقیقاً همان کاری است که جان لاک در نقش انسان معناگرای بی‌خدا انجام می‌دهد.

این آیین جدیدِ «انسان محور» که پدر آن یا پیامبر تبلیغ کننده‌ی آن جان لاک است، هر چند در دنیای امروز به مشکلاتی برخورده است و ناکارآمدی و ضدانسانی بودنش در حال ظاهر شدن است، و در فیلم این موضوع را با فلج بودن جان لاک و زندگی نکبت بار او در خارج جزیره بیان می‌کند اما جزیره(در ادامه به تحلیل جزیره خواهیم پرداخت) می‌تواند او را از این زندگی نکبت‌بار خارج کرده و فلج بودن او را منتفی کند و از او یک رهبر واقعی و آن‌چه شایسته‌ی اوست محقق کند.

در حقیقت باید گفت اگرچه لیبرالیسم و سایر مکتب‌های انسان گرا نسبتی با دین و معنویت ندارند اما سران ایدئولوژیک دنیای غرب در پی تغییر این مکاتب با نیاز روز جامعه‌ی خود که نیاز به باور غیب است می‌باشند و در این فیلم با اصلاح چهره‌ی جان لاک به عنوان مردی با عقیده و مؤمن به غیب این تلاش برای عقب‌گرد مشهود است.

● دزموند هیوم

دزموند هیوم کاراکتر دیگری است که نقش فعالی در جزیره و کنترل آن دارد. دزموند به لحاظ شخصی فردی مذهبی است و حتی در گذشته یک کشیش بوده است که از کلیسا به خاطر امور مهم‌تری که او می‌تواند انجام دهد خارج می‌شود.

انتخاب نام هیوم برای این شخصیت در ظاهر یک دو گانگی است. چرا که از سویی دیوید هیوم یکی دیگر از فیلسوفان بسیار مطرح عصر روشنگری، فردی است که رسماً اعلام می‌کند من یک ملحد هستم و او را می‌توان پدر حس گرایی دانست. کسی که قائل است هر چه به حس نیاید وجود ندارد و طبعاً خدا، دین و ملحقات غیر حسی آن را به طور کلی نفی می‌کند. اما از سوی دیگر در داستان، دزموند هیوم فردی است با صبغه‌های مذهبی و دینی و در اصل یک کشیش بوده است. اما او نیز در مورد اعتقاداتش به خدا یا مسیح یا هر آیین دیگری سخنی به میان نمی‌آورد.

در تحلیل این شخصیت باید گفت دزموند دیندار است اما دینش بی‌دینی است؛ یعنی آیین مسیحیان امروز که می‌تواند معادلات جهانی را عوض نموده و نقش مهمی در نجات این تمدن داشته باشد، الحاد، حس‌گرایی و انسان‌گرایی است. دینی که دیوید هیوم پدر فلسفه‌ی انگلیس برای بشریت آورده است الحاد و بی‌دینی است و این دین است که می‌تواند در دنیای امروز ناجی باشد. لذا در فیلم علی‌رغم اصطلاحات مذهبی دزموند یا گذشته‌ی او در کلیسا، او مثل اکو یا حتی چارلی مذهبی نیست و از اعتقاداتش و یا خدایش حرفی نمی‌زند. (این موضوع در مورد نور موجود در جزیره و مقاومت دزموند در برابر آن بیشتر روشن می‌شود.)

نکته‌ی دیگر در مورد دزموند، عشق او به پنلوپه است. عشقی که یکی از مهیج‌ترین داستان‌های فیلم را ایجاد می‌کند. همانطور که بیان شد زن نماد عقیده و وطن بوده و عشق به او، یعنی میل و گرایش به تصرف سرزمین و یا عقیده می‌باشد. از سوی دیگر پنلوپه یکی از شخصیت‌های اصلی داستان ایلیاد و ادیسه، از افسانه‌های یونان باستان است. زنی که سال‌ها منتظر همسرش ادیسیوس می‌ماند و در مقابل خواستگاران زیاد تسلیم نمی‌شود. این شخصیت که در همان افسانه هم نماد یونان باستان و آرمان‌های آن است که مقاومت کرده تا فقط به تصرف ادیسیوس یعنی مرد واقعی‌اش در آید در این فیلم نیز سال‌ها منتظر دزموند می‌ماند تا هیوم مرد او شود. در واقع پنلوپه‌ی لاست که تداعی‌کننده‌ی پنلوپه‌ی ادیسه می‌باشد همانند او منتظر همسر لایقش می‌ماند. ‌

این علاقه و عشق پایدار به گرایش فیلسوفان عصر روشنگری به یونان باستان به عنوان تمدن انسان‌محور بی‌خدا برمی‌گردد. یعنی هیوم و هم‌قطارانش صاحبان اصلی تمدن یونان باستان و دوران انسان‌گرایی‌اند. در واقع پنی همان عقیده‌ی یونانی انسان محور است که در طول تاریخ منتظر هیوم‌ها مانده و فقط به تصرف فیلسوفان عصر روشنگری در خواهدآمد. این تداعی معانی که با استفاده از اسامی تاریخی و اسطوره‌ای صورت می‌گیرد، بیان‌کننده‌ی رابطه‌ی وثیق یونان باستان به تمدن حاضر می‌باشد.

● سعید جراح

سعید، مسلمان نجات یافته از سقوط، یکی دیگر از شخصیت‌های کلیدی داستان است که از ابتدا و تقریباً تا انتهای فیلم نقش مهمی دارد.

بارزترین نکته از معرفی تنها مسلمان این داستان به عنوان شکنجه‌گر عراقی که حتی خود نیز از یادآوری اعمالش شرمسار می‌باشد موضوع اسلام ستیزی است. صحنه‌هایی که گذشته‌ی سعید را به تصویر می‌کشد پر از سیاهی و کثیفی است و بیننده هر لحظه منتظر یک اتفاق غیر انسانی و منزجر کننده در این صحنه‌های تیره است. از روزهایی که کودکی سعید و کشتن حیوانات را به تصویر می‌کشد تا ایام جوانی او که آموزش شکنجه‌گری می‌بیند و در گارد ویژه‌ی صدام یک بازپرس شکنجه‌گر است و بعد از آن که با کوله باری از عذاب وجدان از عراق خارج می‌شود و در اروپا و امریکا و ... به دنبال دختر مورد علاقه‌اش می‌گردد. اوج القای منفی بودن این شخصیت در جایی است که بن او را یک قاتل بالفطره می‌نامد و هرچند سعید ابتدا آن را نفی می‌کند اما با توجه به عملکردش در سه سال پس از خارج شدن ابتدایی از جزیره و هنگام کشتن بن در کودکی مجبور به اعتراف می‌شود و خود را یک قاتل بالفطره معرفی می کند. البته تمام داستان‌های فیلم در مورد بعد منفی سعید را باید به شخصیت غیر اخلاقی و منفی او در خارج از فیلم و دنیای واقع اضافه کرد. چرا که شخصیت واقعی بازیگر و گذشته و حال او تأثیر زیادی بر آن نقش داشته و ناخودآگاه بیننده را متأثر می‌کند. لذا باید گفت، این فیلم در قدم اول سعید را به عنوان یک مسلمان با همان ویژگی‌هایی که در تمام فیلم‌ها از مسلمانان به تصویر کشیده می‌شود معرفی نموده و پروژه‌ی اسلام ستیزی و اسلام هراسی را دنبال می‌کند.

اما در این داستان سعید ابعاد دیگری هم دارد. فردی بسیار توانمند که به لحاظ فنی و اطلاعاتی بسیار عالی عمل می‌کند و در بسیاری از حوادث داستان فرد اول در کنار جک است و جک از بین همه‌ی گروه او را مشاور خود قرار می‌دهد. به نظر می‌رسد سیاستگذاران غربی نتوانسته‌اند در این سال‌ها چهره‌ی سراسر پلیدی و سیاهی مسلمانان را به نحو کامل به جامعه‌ی غربی القا کنند و نمی‌توانند مسلمانان را به عنوان قسمت مهمی ‌از جامعه که دارای توانمندی و استعدادهای منحصر به فرد می‌باشند نادیده بگیرند، لذا یک گام به عقب گذاشته و اسلام و مسلمانان را به خودی و غیر خودی تقسیم نموده‌اند. در این فیلم هر چند سعید نماز می‌خواند و روی دفن افراد بر اساس عقیده‌ی شان اصرار دارد و در کل یک مسلمان است اما به تعبیر حضرت امام(ره) اسلام امریکایی دارد یعنی با پذیرش تمام مؤلفه‌های تمدن غرب پوسته‌ای ظاهری از اسلام را به همراه می‌کشد.

در فیلم سعی بر القاء این مطلب است که این چنین مسلمانان در گروه اصلی رهبری جزیره اند یعنی نقش منحصر به فردی در معادلات جهانی دارند، اما اولاً باید در کنار امریکا باشند و هیچ وقت در عرض او نیستند لذا در مقاطع بحرانی هرچند سعید گاهی کارآمدتر است اما هیچ‌گاه رهبر نمی‌شود، ثانیاً باید مراقب این‌گونه افراد بود چرا که قابل تصرف توسط شرارت(دود سیاه) هستند یعنی پتانسیل متأثر شدن از نیروهای منفی(در ادامه به شرارت و نیروهای منفی خواهیم پرداخت) در ایشان وجود دارد. اما در همین گام به عقب هم، باز شیطنت‌های سیاسی موج می‌زند. لذا در پایان فیلم علی‌رغم فداکاری سعید و منفجر کردن بمب در دستان خود، و نجات سایرین هیچ کس برای او گریه نمی‌کند و جک به راحتی در جواب هارلی که از سعید می‌پرسد می‌گوید دیگر سعیدی وجود ندارد. در واقع هرچند سعید برای نجات آنان جان‌فشانی می‌کند هیچ‌کس عزادار او نمی‌شود و مخاطب از مرگ او متأثر نمی‌گردد؛ این در حالی است که در همان قسمت که جین و سان کشته می‌شوند و هرچند مرگ آنان یک حادثه است و هیچ فداکاری در آن وجود ندارد اما همه‌ی شخصیت‌ها را به گریه انداخته و حتی جک نیز در فقدان آنان اشک می‌ریزد این تصاویر به حدی تأثیرگذار است که کم‌تر مخاطبی براحتی از آن گذشته و متأثر نمی‌شود.

استفاده‌ی دیگری که از شخصیت سعید در فیلم صورت گرفته ماجرای شکنجه‌گری او در عراق است. نویسندگان فیلم به صورت بسیار ظریف و غیر ملموس تمام داستان شکنجه‌هایی که در عراق توسط خود امریکا اتفاق افتاد را به گردن سعید می‌اندازند و هر چند در فیلم مجبور می‌شوند اعتراف کنند که خود، سعید را آموزش داده‌اند اما تمام این اتفاقات وحشتناک و دل‌خراش توسط سعید رخ داده و دست او به خون هم‌وطنانش آلوده است و امریکاییان تنها شاهد این اتفاق بودند.

نکته‌ی بعدی در مورد شخصیت سعید عشق او به شانون است. شانون با اندام و چهره‌ی باربی‌گونه و شخصیت خاص خود نماد عیش و نوش و لهویات جامعه‌ی امریکاست. این‌که سعید از بین تمام زنان جزیره سعی در تصرف شانون دارد بیان‌گر این نکته است که مسلمانان(حتی مورد تأیید امریکا) فقط حق و توان تصرف بُعد لا ابالی‌گری و تخدیری جامعه‌ی غربی را دارند و دست آنان از دامن زنانی مانند کیت که سرار جدیت و مبارزه و توانمدی است و ناموس ملی امریکا محسوب می‌شوند کوتاه است.

در تمام طول سریال بارها سعید اشاره به عراقی بودن خود می‌کند، اما در مواقعی به صورت اشاره‌وار او را ایرانی معرفی می‌کنند. مثلاً در قسمت‌های پایانی پاسپورت ایرانی دست سعید می‌بینیم یا هنگامی که سراغ دوست شهادت طلبش می‌رود که شباهت فراوان به چهره‌های مذهبی ایرانی دارد، دوست او از «امام» و نصایح او سخن می‌گوید‌. برای مخاطبین غربی که تفاوت ایران و عراق یا فارس و عرب را دقیق نمی‌شناسند این حقه‌ی کثیف کارگر است و سعید با تمام ویژگی‌هایش نماینده ایرانیان نیز می‌شود و در یک نگاه دقیق‌تر چون این القا غیر مستیم است حتی می‌تواند مؤثرتر نیز باشد.

● سان و جین کوآن

در این جزیره تنها نمایندگان آسیای شرقی با تمام ویژگی‌ها و مؤلفه‌های فرهنگی‌شان یک زن و شوهر به نام سان و جین هستند.

سان و جین در ابتدای فیلم که پایبند به فرهنگ شرقی خود می‌باشند از گروه جدا، در حاشیه و بی‌خبر از اتفاقات هستند. اما پس از آن‌که سان به تعصبات و عادات جین پشت می‌کند و انگلیسی صحبت می‌نماید و مانند زنان غربی بدون پوشش وارد دریا می‌شود، به گروه می‌پیوندد و می‌تواند در جریانات مؤثر واقع شود.

هم‌چنین سان، فمنیسم و گرایشات آنان را در سرزمین‌های شرقی و سنتی را یادآوری می‌کند که با شکستن آداب و فرهنگ آن، خود را نجات داده و از یک زن متمول و بی‌خاصیت که در خانه اسیر تعصبات پدر و شوهرش است، به یک شخصیت مؤثر تبدیل می‌شود. در این فیلم سعی بر القای آن است که اگر زنان شرقی و جوامع سنتی به فرهنگ خود پشت نمایند و آن را نادیده بگیرند هر چند در ابتدا خانواده‌شان را از دست داده و تنها می‌شوند اما بالاخره موفق شده و بسیار تأثیرگذارتر و آزادتر به خانواده برمی‌گردند.

جین شخصیت مقاوم‌تری نسبت به سان دارد. اما او هم پس از آن که در جزیره می‌ماند و انگلیسی صحبت می‌کند و یک غربی می‌شود تا آن جا که خیانت همسرش را به راحتی می‌بخشد، جزو کاندیدهای محافظت از جزیره قرار می‌گیرد. یعنی آسیای شرقی و بطور کلی تمدن‌ها و نژادهای سنتی آن‌گاه می‌توانند در معادلات جهانی مؤثر واقع شوند که یک غربی تمام عیار شده و حتی در جزئی‌ترین نشانه‌های فرهنگی که زبان است نیز یک غربی باشد.

-آنا لوسیا: آنا لوسیا، پلیس زن در لس آنجلس است و تمام ویژگی‌های نیروهای نظامی امریکا را به دوش می‌کشد.

در فیلم آنا لوسیا شخصیت محبوبی ندارد و حتی تا قبل از آن‌که جزء مؤثر گروه شود منفور است. به نظر می‌رسد ارتش امریکا و نیروهای نظامی آن آن‌قدر در اذهان عمومی منفور شده‌اند که سازندگان فیلم نمی‌توانند از آنا لوسیا شخصیت محبوبی معرفی کنند. پس می‌توان آنا لوسیا را نماد نیروهای نظامی امریکایی دانست که هر چند در ابتدا منفور است اما کم‌کم وقتی به گروه می‌پیوندد و توانمدی‌های نظامی از خود نشان می‌دهد محبوب‌تر شده و در آخر به عنوان یک قربانی، احساسات مخاطب را به نفع خود برمی‌انگیزد.

از جهت دیگر آنا لوسیا در کنار جک و زیر دست او معنا می‌یابد، لذا هنگامی که او در قسمتی دیگر از جزیره تنهاست نمی‌تواند تمدنی ایجاد کند و نمی‌تواند گروهش را سامان بخشد.

● آقای اکو

اکو یک کشیش مسیحی سنتی است. تنها کسی در جزیره که علاوه بر ظاهر مسیحی، اعمال و آیین‌های این دین را انجام می‌دهد و حتی قصد ساختن یک کلیسا در این جزیره را دارد.

قبل از این‌که او به گروه بپیوندد، بون و جان یک هواپیما را که در آن مجسمه‌های مریم مقدس که با مواد مخدر پر شده‌است، پیدا می‌کنند. در کنار این هواپیما نیز اجسادی که لباس کشیش بر تن دارند به چشم می‌خورد و این دو متوجه می‌شوند این هواپیما متعلق به یک گروه از قاچاق‌چیان است که از لباس روحانیت برای قاچاق مواد مخدر استفاده کرده‌اند.

در این قسمت یک تلازم بین مجسمه‌ی مریم مقدس و مواد مخدر برقرار می‌شود و وقتی کسی این مجسمه ها را به دست می‌گیرد در ابتدا معلوم نیست برای مریم مقدس است یا استفاده از مواد داخل آن؛ اشتباهی که کلیر در مورد چارلی مرتکب می‌شود. این تلازم جمله‌ی معروف "دین افیون توده‌هاست را یادآور می‌شود". در چند قسمت این تلازم حفظ می‌شود تا جایی که چارلی این مجسمه‌ها را دفن می‌کند و بعد به دریا می اندازد. در حقیقت پشت کردن او به مواد مخدر با دور کردن مجسمه‌ی مریم مقدس همراه است. از جهتی خود چارلی هم یک معتاد است و هم فردی مذهبی است و این تلازم در مورد او نیز حفظ می‌شود.

در ادامه مشخص می‌شود اکو در اصل کشیش نبوده و یک خلافکار و قاچاقچی است که به دلیل خیانت دوستش از این هواپیما جا مانده ولی برادرش که یک کشیش واقعی است در آن می‌میرد و اکو پس از این واقعه تقریباً متنبه شده و روشی دیگر را پی می‌گیرد.

اکو پس از پیدا کردن این هواپیما صلیبی که در کودکی از دست داده و برادرش به گردن انداخته بود را از او جدا کرده و به گردن می‌آویزد و یک کشیش تمام عیار می‌گردد. در هنگام سوزاندن هواپیما او جملاتی از کتاب مقدس می‌خواند که با توجه به موسیقی زمینه و تصاویر جزیره و گروه، احساس خاصی در مخاطب برمی‌انگیزد. اولین جمله‌ی او این است: ارباب چوپان من است(A lord is my shepherd). و سپس تمام نعمات در زندگی خود را به این چوپان منسوب نموده و می‌گوید اوست که مرا از بدی‌ها نجات می‌دهد و به عدالت می‌رساند. همانطور که قبلاً گذشت فامیلی جک نیز چوپان(shepherd) است لذا این جمله از کتاب مقدس در این فیلم معنای دیگری می‌یابد. اکو نماد دینداری خود را بنده‌ی جک که نماد امریکا است می‌داند و خود را وامدار و نیازمند به او می‌شمرد و بیان می‌کند اوست که مرا از بدی‌ها و دشمنانم نجات می‌دهد و با پشتیبانی اوست که من از مرگ نمی‌هراسم. به نظر می‌رسد این جملات با موسیقی و تصاویر تأثیرگذار از ضددین ترین (دین به منای سنتی آن نه دینی که پیروانش به آداب و اعمالش مقید نیستند یا پوسته‌ای ظاهری از آن را حفظ نموده‌اند) ‌بخش‌های این فیلم باشد که ناخودآگاهِ بیننده را متأثر می‌سازد.

اکو دوبار در مقابل دود سیاه قرار می‌گیرد. اولین بار دود نمی‌تواند به او آسیبی رساند و وقتی چارلی علت را از اکو می‌پرسد، او پاسخ می‌دهد: "من از او نترسیدم." یعنی خود و قوت نفس خود را علت موفقیتش در برابر بدی می‌داند. اما بار دوم هنگامی که دود را می‌بیند در حالی که تصور می کرد این روح برادرش است (اما دود سیاه در قالب برادرش در آمده) شروع به خواندن دعا و ... می‌کند اما این‌بار مغلوب می‌شود و نمی تواند در برابر آن مقاومت کند. یعنی دین سنتی نمی‌تواند با دود سیاه و بدی به تنهایی مقابله کند و در آخر سلاح دعا و ... کارگر نیست و دود او را می‌کشد(در حالی که جک مقاومت کرده و می‌تواند در نهایت دود سیاه را بکشد.)

● بنجامین لاینوس

بن یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های فیلم است که اواسط فیلم به داستان وارد می‌شود و تا آخر حضور مؤثر دارد.

بن، رهبر ساکنین قبلی جزیره است. شخصیت مرموز و حیله‌گر او جز در فصل پایانی کاملاً منفور است و تمام احساسات منفی بیننده را برمی‌انگیزد. تقریباً تا اواخر فیلم بیننده نمی‌داند او قابل اعتماد است یا نه. گاهی همراه دود سیاه(جان لاک) و گاهی همراه جیکوب است گاهی به نفع جیکوب عمل می‌کند و گاهی علیه او. همواره مشکوک به نظر می‌رسد و خود می گوید همیشه نقشه‌ای دارد.

بن با چهره و نامی کاملاً یهودی، که از نمادهای فراماسونی هم زیاد دارد(که مهم‌ترین آن‌ها عینک گرد فراماسون‌هاست) می‌تواند نماد یک صهیونیست فراماسونر باشد، که اکنون رهبری ساکنان جزیره را به عهده دارد. در واقع بن را باید نماد رهبران فعلی اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی دانست.

نکته‌ی قابل تأمل آن است که هم‌پیمانان اسرائیل و دوستان قبلی او دیگر توان حمایت از این رژیم کثیف را ندارند و نمی‌توانند پاسخ‌گوی اعمال غیر انسانی این رژیم جعلی باشند؛ لذا در این فیلم مسئولیت تمام اعمال غیر انسانی ساکنین قبلی را متوجه بن می‌کنند اوست که دستور حمله به بازماندگان می‌کند و عده‌ای از آنان را می‌کشد یا کیت و سویر را به اعمال سخت وا می‌دارد، اما جالب آن جاست حتی هنگامی که می‌خواهند ظلم بن و چهره‌ی پلید او را نشان دهند کیت و سویر که خود امریکایی‌اند و یا افراد دیگر اروپایی و امریکایی، قربانی‌اند و در مورد ایشان مظلوم‌نمایی می‌شود! او که در پایان فیلم به عنوان استاد تاریخ مدرن اروپا معرفی می‌شود(دوره‌ی پیدایش فراماسونری در اروپا، و اعمال قدرت ایشان در این دوره) خود را لایق ورود به کلیسا و قرار گرفتن در کنار آزادگانی هم‌چون کیت و جک و جان لاک و.... نمی‌داند.

در مورد این کاراکتر باید به چند نکته توجه داشت اولاً، شخصیت بن که بیننده در نگاه اول او را یک انسان کاملاً منفی ارزیابی می‌کند، کم‌کم و تا انتهای فیلم ترمیم شده و با نشان دادن محبت پدرانه‌ی او یا نجات دادن افراد یا.... سعی در اصلاح نگاه به او می‌شود هرچند که حتی در پایان فیلم هم نمی‌توان او را مثبت ارزیابی نمود اما سیر به سمت مثبت دارد. ثانیاً هرچند بن خود را رهبر این گروه معرفی نموده و قاعدتاً اعمال او به گروه هم سرایت داده می‌شود و از طرف دیگر خود را اصیل‌ترین فرد این جزیره و کسی که در این جزیره به دنیا آمده معرفی می‌کند؛ اما دامن افراد گروه از اعمال او پاک است چرا که خود او در گروه خودش نیز منفور بوده و حتی بدترین افراد گروه نیز به محض آن‌که سلطه‌ی او بر آنان کم شود از فرمانش سرپیچی می‌کنند.

یعنی حتی صهیونیست‌های ساکن اسرائیل نیز از اعمال سران خود بیزارند و دست آنان از خون قربانیان پاک است، و از سوی دیگر نباید بن را یک صهیونیست اصیل دانست چرا که او در مورد مکان تولد خود دروغ می‌گوید و بن اصالتاً به جزیره تعلق ندارد بلکه در بین ایشان نفوذ کرده است. او به لحاظ شخصیتی تفاوت عمده‌ای با جیکوب که رهبر واقعی جزیره است دارد و علیرغم تمام فداکاری‌ها و تلاش‌هایی که برای جزیره می‌کند، حتی شایستگی ملاقات با جیکوب را که نماد صهیونیزم واقعی است، به دست نمی‌آورد.

به این ترتیب تمام اعمال غیر انسانی و منزجر کننده‌ی اسرائیل به سران آن‌ها و نه تمامی صهیونیست‌ها منسوب شده و در ادامه ایشان را یک صهیونیست واقعی نمی‌دانند بلکه او را یک نفوذی غیر اصیل که حتی منفور خود اهالی جزیره است معرفی می‌کنند. ثالثاً در پایان فیلم به طور صریح و در قسمت‌های دیگر اشاره‌وار درصدد بیان کارآمدی این‌گونه افراد هستند لذا هنگامی که هوگو رهبر جزیره می‌شود و از بن کمک می‌خواهد و او می‌پذیرد؛ چرا که هارلی بن را تجربه‌دارتر می‌داند یا در صحنه‌های پایانی هوگو او را یک درجه دوی درجه یک خطاب می‌کند یعنی ایشان درصدد القای این موضوعند که هرچند امثال بن شخصیت‌های مطلوبی نیستند اما به عنوان یک درجه دو باید در کنار رهبران واقعی جهان قرار گیرند و نباید ایشان را به خاطر اعمالشان از صحنه‌ی جهانی به طور کامل طرد نمود.

● چالرز ویدمور

ویدمور یکی دیگر از ساکنین قبلی جزیره است که به خارج از آن تبعید شده و اکنون در امریکا یک سرمایه‌دار متنفذ و مغرور است که از نفوذ و سرمایه‌اش در جهت پیشبرد منافع شخصی و اکثراً منفی استفاده می‌کند. رقابت دیریینه‌ای او با بن بر سر رهبری ساکنان جزیره این دو را در مقاطع بسیاری در مقابل هم قرار می‌دهد و همین موضوع به کشته شدن اوتوسط بن می‌انجامد.

چارلز ویدمور را باید نماینده‌ی لابی صهیونیزم در امریکا دانست که تمام اعمال مثبت یا منفی او به خاطر جزیره است. او در امریکا هر کاری از آدم‌ربایی و قتل تا قرار دادن یک هواپیمای جعلی و ۳۰۰ جنازه در ته اقیانوس انجام می‌دهد تا جزیره حفظ شود و او به موقعیت قبلی خود برگردد. نارضایتی افکار عمومی در امریکا به طور خاص و در سایر نقاط جهان از این گروه باعث می‌شود که در داستان او نیز شخصیت مثبتی نباشد. نارضایتی که باعث بایکوت کالاهای صهیونیستی در بسیاری از نقاط دنیا شده و بسیاری از شرکت‌های بزرگ را بر آن داشته که رابطه‌ی خود را با اسرائیل به طور علنی نفی کنند.

ویدمور و بن دارای نقاط اشتراک فراوانی هستند، مهم‌ترین آن‌ها تعلق خاطر و دغدغه‌ی ایشان نسبت به جزیره است و این دو برای حفظ جزیره هر کاری می‌کنند و بارها از فداکاری‌های خود سخن می‌گویند. هم‌چنین او نیز مانند بن شخصیت خاکستری متمایل به سیاه دارد و خود هنگامی که به جزیره برمی‌گردد در گفتگو با دود سیاه که در قالب جان لاک است نارضایتی جیکوب از اعمالش را یادآور می‌شود لذا او نیز مانند بن یک صهیونیست واقعی قلمداد نمی‌شود چرا که جیکوب او را تأیید نکرده و به اعمالش انتقاد دارد هر چند که در آخرین اقداماتش برای حفظ جزیره ویدمور را به جزیره باز گردانده تا از او در مقابل دود سیاه استفاده نماید.

● ریچارد آلپرت

ریچار یکی دیگر از ساکنین قبلی است که در اواخر داستان نقشی جدی او در حفظ جزیره و عمر طولانی او معلوم می‌شود. او به عنوان یک برده در کشتی صخره‌ی سیاه در حرکت است که کشتی به جزیره می‌آید و جیکوب به او عمر جاودان می‌دهد.

ریچارد را باید نماینده‌ی اروپای سنتی یا اروپای لاتین دانست. او که در فیلم توسط بن یک مشاور قدیمی معرفی می‌شود علیرغم تجربه و طول عمرش هیچ‌گاه رهبر گروه نبوده است و همواره در کنار رهبران جزیره قرار گرفته‌است. در این نقش سعی بر القای این نکته است که اروپای مسیحی سنتی هیچ گاه نمی‌تواند در عرض یهودیان و یا امریکاییان قرار گیرد هرچند به سبب قدمت و طول حیاتش (او پس از جیکوب قدیمی‌ترین فرد جزیره است) همواره به عنوان مشاور در کنار رهبران اصلی ایفای نقش می‌کند.

نکته‌ی بعدی در مورد همسر اوست. همانطور که گفتیم زن نماد وطن و آرمان وطن است. و ایزابلا همسر محبوب ریچارد فردی مذهبی و مؤمن است. با این کاراکتر سعی بر القای این نکته می‌باشد که اروپای سنتی با فاصله از مسیحت از هویت و آرمان خود جدا شده (گردن‌بند صلیب متعلق به همسرش را دفن کرده است) اما لازم است در این برهه از زمان (آخرالزمان و جنگ پایانی)دوباره به آن برگردد. و همراه با امریکا با دود سیاه مبارزه نماید. لذا ایزابلا به او می‌فهماند برای آن‌که با هم باشند و به جهنم نروند یعنی اروپا هویت خود را داشته باشد باید با جیکوب و جک همراهی کند و هیچ‌گاه به سمت دود سیاه نرود.

● جولیت

جولیت پزشک و محقق ناباروری است که با حقه به جزیره کشیده می‌شود. بن امیدوار است بتواند با استفاده از جولیت مشکل زنان بارداری را که در دوران بارداری جان خود را از دست می‌دهند و به تبع آن هیچ بچه‌ای(که در جزیره نطفه‌ی او بسته شده و در جزیره به دنیا بیاید) در جزیره به دنیا نمی‌آید حل کند. او که از بن متنفر است و قربانی نقشه‌های او محسوب می‌شود همواره منتقد سیاست‌های بن بوده و در آرزوی خارج شدن از جزیره است و در آخر هرچند می‌تواند جلوی یک اتفاق شوم را بگیرد اما خود کشته می‌شود.

جولیت را باید وجدان بیدار افرادی دانست که معترضین داخلی اسرائیل و صهیونیزم محسوب می‌شوند، این گروه از اروپا و امریکا با وعده و وعید به این سرزمین کشیده شده‌اند تا بتوانند تمدنی در این جزیره ایجاد کنند(تولد بچه و زاد و ولد نماد ایجاد تمدن است). در این قالب کاراکتر سعی شده نفرت صهیونیست‌ها و خود اسرائیلیان از سیاستگذارانشان و بی‌گناه بودن ایشان در قبال جنایت‌هایی که سران ایشان انجام می‌دهند نمایش داده شود و به تعبیر عرفی حساب آنان را از افرادی مانند بن و ویدمور جدا کنند.

این شخصیت که پس از پیوستن به نجات‌یافتگان هواپیما آرامش یافته و قصد خارج شدن از جزیره را دارد به خاطر امریکا(سویر) در جزیره می‌ماند و در کنار او احساس خوشبختی دارد و در آخر جان خود را فدای این جزیره می‌نماید.

● جیکوب

این شخصیت که مهم‌ترین نقش را تا کنون در جزیره ایفا نموده است در قسمت‌های پایانی به داستان وارد می‌شود و علت اصلی آمدن این افراد را به جزیره توضیح می‌دهد.

نام جیکوب که همان یعقوب است القاء کننده‌ی تبار و انتساب این کاراکتر است. یعقوب یا همان اسرائیل نماینده‌ی صهیونیزم در این داستان است که در واقع به نحوی خدای این جزیره محسوب می‌شود. جیکوب یا همان یعقوب نماینده‌ی واقعی صهیونیزم و انسان کامل در این تفکر است. این نقش با ظاهری ساده و بی‌آلایش در یک خانه‌ی ساده به بافتن فرش و گلیم مشغول است که تداعی کننده‌ی ظاهر و مشاغل انبیاست. در این داستان سعی شده با نقش جیکوب چهره‌ی صهیونیزم ترمیم شده و مسئولیت جنایاتی را که در فلسطین اتفاق می‌افتد و زجرهایی که افراد در این جزیره یا در خارج آن به خاطر جزیره می‌بینند، متوجه امثال بن(که اصالتاً اهل جزیره نیست، و نماینده‌ی سران فعلی اسرائیل است) و اعمال لابی صهیونیزم خارج از فلسطین را متوجه ویدمور(تبعید شده توسط جیکوب، نماینده‌‌ی صهیونیست‌های خارج اسرائیل) نمایند، و دست جیکوب را به عنوان یک صهیونست واقعی از همه‌ی این جنایات و خیانات پاک معرفی کند.

جیکوب به عنوان محافظ قدیمی این جزیره سال‌هاست که مسئولیت اداره‌ی جامعه‌ی جزیره را دارد. نکته‌ی قابل تأمل در مورد جیکوب پشت صحنه بودن و غیرمحسوس بودن رهبری اوست. تمام گروه‌هایی که در طی سال‌ها در جزیره زندگی کرده‌اند نمایندگان رابط با جیکوب داشته‌اند و هرچند افراد گروه او را ندیده‌اند ولی در واقع گروه‌ها توسط رابط‌ها هدایت شده‌اند. سازندگان فیلم در پی القای این مطلب هستند که هرچند تمام گروه‌ها و اقوام و ملت‌های جهان دارای رهبر ویژه‌ی خود هستند اما این رهبران توسط صهیونیزم، این رهبر پنهان فداکار هدایت می‌شوند! لذا شاید به نحوی بتوان گفت جیکوب خدای این جزیره است.

در پایان داستان راز اصلی وجود این افراد در جزیره معلوم می‌شود؛ این افراد نه به خاطر سقوط هواپیما در جزیره (چرا که جولیت با منفجر کردن دریچه قبل از ایجاد آن، از به وجود آمدن دریچه که عامل سقوط هواپیما شده بود جلوگیری نمود اما این افراد کماکان در جزیره مانده‌بودند؛ یعنی علت حضور افراد در جزیره سقوط نبوده) بلکه به دلیل انتخاب جیکوب، به این جزیره کشانده شده‌اند. تمام این حرکت برای آن است که جیکوب(صهیونیزم) یک محافظ دیگر برای جزیره انتخاب کند و یکی از این افراد را (که هر کدام نماینده‌ی یک تفکر و تمدن و ملیت‌اند) برای پذیرش این مسئولیت آماده و راضی کند، اما در پایان تنها کسانی که قابلیت این مسئولیت را پیدا می‌کنند، چهار کاراکتر امریکایی‌اند و نهایتاً جک که نماینده‌ی امریکای مدرن، علم محور و فداکار است این مسئولیت را بعهده می‌گیرد و جان خود را فدای جزیره و آزادی افراد گروه می‌نمایند. یعنی تنها تفکر و آرمان که امروز می‌تواند جایگزین صهیونیزم گردد، امریکاست؛ امریکایی که مدینه‌ی فاضله‌ی تمدن غرب محسوب می‌شود.

موضوع دیگر در مورد جیکوب نشانه‌ها و نمادهایی است که منزل او و اطراف زندگی ‌او به کار رفته است. در وسط خانه‌ی او گودالی از آتش وجود دارد که تداعی کننده‌ی خانه‌‌های مجوسان و آتش پرستان است. آتش پرستی به عنوان اولین آیین مشرکانه قدمتی طولانی دارد و استفاده از این نمادها در منزل جیکوب القاکننده‌ی شرک است.

نمادهای دیگر نمادهای تمدن مصر باستان و فراماسونری است، تمدنی که به سحر و جادو از طریق قدرت‌های شیطانی معروف است و در حقیقت منشاء شیطان‌پرستی و گرایشات ضد الهی در تاریخ محسوب می‌شود. مجسمه‌ای که منزل جیکوب زیر آن قرار دارد و اکنون ویران شده تداعی کننده‌‌ی آثار باستانی این تمدن است و نماد «آنخ» که به شکل صلیبی است که یک دایره روی آن قرار دارد از نمادهای مشهور فراماسونری برگرفته از تمدن مصر باستان می‌باشد. علامت آنخ که نماد زن است در اعتقاد ماسون‌ها نماد زن بیوه می‌باشد که ایشان اعتقاد دارند همگی فرزندان زن بیوه(از الهه‌های مصر باستان) هستند. در حقیقت با استفاده از این علامت گرایشات و تمایلات جیکوب به صورت غیرمستقیم القا می‌شود.

استفاده از این نمادها، تداعی‌کننده‌ی شیطان و قدرت‌های شیطانی است و نه تنها هیچ یادی از خدا در این نقش وجود ندارد، بلکه نمادهای استفاده شده در اطراف این نقش کاملاً غیر الهی، مشرکانه و شیطانی است. این در حالی است که ظاهر ساده و بی‌آلایش او و شغل گلیم بافی‌اش و آرامش و طمأنینه‌ی او تصویری که ما از انبیاء در ذهن داریم را تداعی می‌کند. شاید او را باید پیامبر شیطان دانست!

در واقع باید پذیرفت جیکوب که نماد انسان کامل در تفکر صهیونیزم در این داستان می‌باشد به عنوان رهبر و اداره کننده‌ی جزیره، خود را منسوب به خدا نمی‌کند و صهیونیزم که در عالم خارج از میان یهودیان ظهور کرد و سپس به مسیحیت راه یافت به هیچ عنوان ریشه‌ی الهی نداشته و به این ادیان منسوب نیست. در حقیقت صهیونیزم آیین شیطانی و مشرکانه است، که تبارش به مصر باستان و الهه‌‌های آن برمی‌گردد و رابطه‌ی عمیقی با فراماسونی دارد.

● دود سیاه

کاراکتر مقابل جیکوب و برادر او، که می‌توان او را شخصیت کاملاً منفی ارزیابی کرد؛ دود سیاه می‌باشد که بدن خود را از دست داده و در قالب دود سیاهی که افراد گروه او را هیولا می‌نامند فعالیت می‌کند.

این شخصیت نام خاصی ندارد و حتی هنگامی که جیکوب می‌خواهد او را معرفی کند مفاهیم منفی متعددی(شرارت، بدی، تاریکی و....) را عنوان می‌کند. موضوع بعدی در مورد دود سیاه استعداد زیاد اوست؛ استعدادی که نامادری آن‌ها را به محبت و توجه بیشتر به او وامی‌دارد تا جایی که جیکوب احساس می‌کند برادرش محافظ بعدی جزیره است، اما مادر در پایان به او می‌گوید که از ابتدا جیکوب صلاحیت حفاظت از جزیره را داشته است.

مهم‌ترین نکته در تحلیل این شخصیت ابهامی ‌است که در مورد او وجود دارد. مخاطب در پایان فقط چند ویژگی کلی از این شخصیت می‌داند که بارزترین آن‌ها بدی و شرارت دائمی (از ابتدای تولد) است. در این داستان علیرغم اهمیت این کاراکتر درباره‌ی او، شخصیتش، ویژگی‌های اخلاقی‌اش، تبار و نژادش و تمایلاتش صحبتی به میان نمی‌آید و حتی در پایان مخاطب نام او را نیز نمی‌فهمد و این شخصیت در ابهامی خاص کشته می‌شود. این شخصیت که می‌توان هرگونه بدی را به او نسبت داد و با رنگ سیاه نشان داده می‌شود قابلیت آن را دارد که هر چه در ذهن مخاطبین به عنوان بدی و شرارت موجود است و او این تفکرات را سیاه و پلید و شیطانی می‌داند؛ به خود برگرداند. در واقع این نقش ظرف گشادی است که هر مفهوم ذهنی منفی در ذهن مخاطب را به خود اختصاص می‌دهد.

بسیاری از نظریه پردازان ارتباطات بر این باورند که برای القای مفاهیم و سوگیری‌ها به مخاطب، تمام وسایل ارتباط جمعی در یک همکاری مشترک مؤثر واقع می‌شوند. از همین رو در فیلم‌های سینمایی و سریال‌ها فقط در ذهن مخاطب کد گذاری کرده و مفاهیم اصلی را القا می‌کنند به این ترتیب ظرف‌هایی در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود که مفاهیم متفاوت خیر و شر، خوبی و بدی، دوست و دشمن، خودی و غیر خودی و .... این ظرف‌ها را تشکیل می‌دهد و سپس در مرحله‌ی بعد بنگاه‌های خبر پراکنی، جراید، شبکه‌های خبری و تحلیل‌های منتشر شده در سایر وسایل ارتباطی برای این ظروف محتوا ایجاد می‌کنند، به این معنا که برای آن مفاهیم جاگذاری شده در ذهن مخاطب مصداق تعیین می‌کنند.

مثلاً در بسیاری از فیلم‌ها انسان‌ها یا موجودات شروری که بسیبار کثیف وحشی و غیر متمدن می‌باشند به دنیای متمدن غرب و بالخصوص امریکا حمله می‌کنند و در آخر این کاراکتر امریکایی با ویژگی‌های منحصر به فرد خود است که دنیا را نجات می‌دهد. بعد در اخبار هر روز از عملیات‌های تروریستی مسلمانان علیه منافع غرب سخن گفته می‌شود، نیویورک، قلب امریکا و یا لندن تحت حمله‌ی تروریستی توسط به اصطلاح مسلمانان تندرو قرار می‌گیرد. از ایران به عنوان محور شرارت یاد می‌شود و هر گونه فعالیت علمی، سیاسی و یا حتی انسانی آن شرارت نامیده می‌شود. حزب الله لبنان به عنوان گروهی تروریستی، خطری بالفعل در قلب دنیای اسلام معرفی می‌شود و عراق و افغانستان که توسط خود امریکا اشغالند، قربانی تروریسم گروه‌های اسلامی معرفی می‌شود.

سال‌هاست در فیلم‌های هالیوودی دو قطب خیر و شر نمایش داده می‌شوند و تقریباً همواره ویژگی‌های هر دو قطب یکسان است. طرف خیر امریکایی یا نهایتاً یک غربی است که با نهایت فداکاری و توانمندی بر طرف شر که نهایت پلیدی، کثیفی و خباثت است پیروز می‌شود. در عالم واقع هم سیاستمداران غربی مجبور به این خط کشی ایدئولوژیک و استراتژیک هستند، چنان که جرج بوش دنیا را مجبور کرد تصمیم بگیرند که در مبارزه با تروریسم با ما(امریکا) هستند یا در قطب دیگر و بر ما. قطب دوم با محوریت ایران پس از انقلاب اسلامی، تمام مسلمانان واقعی(و نه اسلام امریکایی که شخصیت سعید نماینده‌ی آن بود) و غیر مسلمانان آزادی‌خواه را که نمی‌خواهند سلطه‌ی استکبار جهانی و نظام لیبرالیستی و امپریالیستی را بپذیرند شامل می شود. این قطب جدید که به تعبیر امام خمینی (ره) مستضعفین جهانند، امروز توده‌های به پا خاسته‌ی ملت‌هایی هستند که از خواب رنسانسی برخاسته، و به دنبال نظامی جدید در جهان می‌باشند. نظامی که سردمداران نظام استکبار را می‌ترساند و آنان را به جنگی تمام عیار از حوزه‌ی فرهنگ و اقتصاد تا تهدیدها و حملات نظامی کشانده و ایشان را مجبور نموده نقاب رمبو و سوپر من را برداشته و از ژست‌های حقوق بشری دست بردارند وبه صراحت در عراق و افغانستان به کشتار غیر نظامیان بپردازند و یا در مقابل افکار عمومی سراسر خشم جهانی از جنایات اسرائیل حمایت کنند.

دود سیاه در سریال لاست همان دشمن همیشگی و همان قطب شر در تمام فیلم‌های هالیوودی است؛ لذا باید آن را نماینده‌ی انقلاب اسلامی ایران، یا استکبارستیزی یا به تعبیر جامع اسلام واقعی نامید. تفکری که نظام سرمایه‌داری و اومانیستی غرب را به چالش کشیده و امروز به عنوان رقیب جدی ایشان، جلوی تمام تبلیغات سوء دشمنان قد علم کرده و بی هیچ سپاه و سلاحی در حال تصرف قلوب انسان‌ها در سراسر کره‌ی خاکی است.

در قسمت‌های پایانی داستان هنگامی که تمام افراد اعم از ویدمور، بن و سایر افراد گروه در جزیره حضور دارند و جیکوب، ایشان را برای محافظت از جزیره به این‌جا کشانده، افراد مطلع، از خطر دود سیاه سخن می‌گویند، خطری که تا پایان فیلم مبهم است و ویدمور در جایی می‌گوید اگر او از جزیره خارج شود دختر من دختر تو(جین) و ....... از بین می‌روند. یا در جای دیگر جیکوب به ریچارد می‌گوید او می‌خواهد همه را گمراه کند. در فیلم از نحوه‌ی این نابودی سخنی به میان نمی‌آید و مخاطب نمی‌داند دقیقاً خطری که از آن سخن گفته می‌شود چیست. جالب است وقتی از این خطر سخن می‌گویند بیشتر زنان و کودکان را آسیب پذیر شمرده و آنان را مورد تهدید جدی می‌دانند هر چند خارج شدن دود سیاه یک خطر عالم گیر است. این خطر همان شیوع و عالم‌گیر شدن استکبارستیزی و موج اسلام گرایی و بیداری اسلامی است که موجودیت نظام سرمایه داری و اومانیستی غرب را به خطر انداخته و اتفاقاً جوانان و زنان بیشتر به آن گرایش دارند. در حقیقت اگر دود سیاه کنترل نشود(توسط جیکوب که او را در جزیره محبوس کرده و پس از او جک) تمام عالم را فرا می‌گیرد، لذا خطری مبهم عالم را تهدید می‌کند.

در آخر مانند تمام فیلم‌های هالیوودی، جک با شجاعت و فداکاری مثال زدنی خود، دود سیاه را از بین می‌برد و عالمی را از این خطر جهانی نجات می‌دهد. یعنی حتی اگرچه صهیونیزم(جیکوب) نتوانسته مقابل اسلام واقعی و استکبارستیز قد علم کند و آن را از بین ببرد و فقط او را محبوس کرده اما امریکا می‌تواند بساط شرارت او را برچیند و این موجود خبیث توانایی مقاومت در برابر جک، این ابر قدرت جهانی را ندارد.

موضوع دیگری که در مورد دود سیاه مطرح است برادری او با جیکوب است. دود سیاه برادر دوقلوی جیکوب است که حتی مادرش هم انتظار آمدن او را ندارد. این برادر که از همان ابتدا با لباس سیاه شخصیتی منفی دارد، همواره در پی خارج شدن از جزیره است و در مقابل جیکوب به او می‌گوید که این‌جا خانه‌ی ما نیست و بر خروج از جزیره تأکید دارد. نامادری ایشان وظیفه‌ی محافظت از نور در جزیره را به هر دو پیشنهاد می‌کند اما هرچند دود سیاه علی الظاهر توانمدتر است، اما به خاطر خباثتش و لجاجت در مورد خروج از جزیره صلاحیتش را از دست می‌دهد و نامادری به جیکوب می‌گوید تو از ابتدا شایسته‌ی محافظت از آن بوده‌ای.

اگر بپذیریم جیکوب نماینده‌ی صهیونیزم و دود سیاه نماینده‌ی اسلام واقعی است برادری ایشان روشن می‌شود، چرا که صهیونیزم کاملاً با یهودیت(منحرف) و امروزه با مسیحیت گره خورده است. این ادیان الهی به عنوان آیین‌های مهم همه یک ریشه داشته و خواستگاه‌شان در یک منطقه، یعنی خاورمیانه است. اما در فیلم سعی بر القای این مطلب است که اسلام منحرف شده و هدف خود را دنبال نمی‌کند در حالی که یهودیت و مسیحیت (صهیونیزم) دقیقاً در جایگاه خود نشسته است.

سؤال مهمی که در مورد این شخصیت وجود دارد آن است که چرا در فصل پایانی دود سیاه در بدن جان لاک حلول می‌کند و با سوء استفاده از این بدن دیگران را تا مدتی به خطا می‌اندازد؟

برای پاسخ به این سؤال باید به ویژگی‌های جان لاک در فیلم و در عالم واقع به عنوان فیلسوف عصر روشنگری پرداخت.

جان لاک در فیلم آن طور که بن در موقع خاکسپاری او مطرح می‌کند یا جک در غار خطاب به دود سیاه که در قالب جان در آمده می‌گوید، مرد باور و اعتقاد بود. باور به ماوراء و غیب، جان لاک را از دیگران متمایز نموده و حتی تا درجه‌ی رهبری گروه ساکنان جزیره بالا می‌برد. سوء استفاده از این شخصیت با این ویژگی به این معناست که اسلام واقعی استکبارستیز با سوء استفاده از خلاء معنویت و اعتقاد به ماوراء در دنیای امروز، توده‌های ملل مختلف را با خود همراه می‌کند. همانطور که دود سیاه در بدن جان لاک از اعتماد گروه به جان لاک سوء استفاده کرد و ایشان را به بازی گرفت، امروز یکی از مهم‌ترین دلایل گرایش غرب به اسلام معنویت و اعتقاد به غیبی است که مسلمانان آن را در آیین خود علاوه بر مناسک و سایر عبادات و ارکان دینی حفظ نموده‌اند.

اما از جهت دیگر جان لاک، فیلسوف عصر روشنگری به عنوان پدر لیبرالیسم، مرد تفکر و عقیده‌ی نوین بوده است. تفکری که نظم آن روز جهان را بر هم زده و نظامی نوین طراحی می‌کند. سوء استفاده از بدن جان لاک تداعی‌کننده‌ی آن است که هر چند امروز اسلام و مسلمانان و آزادی خواهان جهان مانند فیلسوفان عصر روشنگری حرف تازه‌ای از جنس تفکر دارند و قائلند می‌توان تمدنی الهی در جهان به پا کرد اما این فقط یک سوء استفاده از ساحت تفکر و اندیشه است و آنان قطعاً مانند آن فیلسوفان نیستند بلکه از اندیشه و نظریه پردازی برای نابودی جهان استفاده می‌کنند سخنی که جک در غار به دود سیاه گفت که تو جان لاک نیستی و او مرد بزرگی بود که تو از بدن او سوء استفاده می‌کنی.

نویسنده: حسنا - همایون

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - تاریخ شمسی نشر ۲۵/۶/۱۳۸۹


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.