شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
گیج کردن مخاطب
- نویسنده و کارگردان: زورنیتسا سوفیا،
- مدیر فیلمبرداری: الکساندر کروموو، رامن واسیلهو،
- مونتاژ: الکساندر اتیموو، موسیقی: رامن توسکوو،
- بازیگران: وسلاو کازاکووا (میلا)، آسن بلاتچشکی (معلم) و...
- محصول بلغارستان ۲۰۰۴
حکایتی عجیب و انگار امروزیشده «سفید برفی و هفت کوتوله» که اگر چه در بلغارستان هزاره جدید میگذرد اما هنوز بوی تجاوز و غارت جنگ بالکان در اواخر قرن گذشته را در خود دارد. دختری به نام میلا فراری از دست کسی یا چیزی. نماهای ابتدایی آنقدر بهتآور هست که بیننده را میخکوب کند. پرشهای زمانی... به گذشته یا شاید آینده (بعدتر جوابش مشخص میشود) ... فضای عجیب و غریب ابتدای فیلم بشدت یادآور تمام فیلمهای اروپای شرقی (سابق) است. نمیدانیم دختر چرا فرار میکند اما صحنهها آنقدر تکاندهنده هستند که فرارش را باور میکنیم و هر لحظه منتظریم به دام بیفتد. اما خیلی اتفاقی و با کمک یک راننده کامیون یلخیمشرب نجات پیدا میکند و از مرز میگذرد (این راننده کامیون هم عینا شبیه همان سرباز دل رحم داستان سفید برفی درآمده با همان هیبت و همان قلب نازک) .
ورود میلا به دهکده با برخورد بامزه ساکنان پیر آنجا مواجه میشود. پیرزنها و پیرمردهایی که گوششان درست نمیشنود، خوب نمیبینند و اصولا راه رفتنشان هم به زحمت است اما اصرار دارند هرطور شده به «میلا» کمک کنند.
کارگردان جوان فیلم «زورنیتسا سوفیا» در همان نخستین فیلمش نشان میدهد که نه تنها شیوه عجیب و منحصربهفرد خودش در داستانگویی را دارد بلکه به خوبی ردپای درونی شده «امیر کوستاریتسا» را در فیلمش به جای گذاشته. استفاده از موسیقی فولکور در تقابل با موسیقی «رپ» و راک که از قضا نه تنها متضاد نیستند که در هم چفت هم میشوند. شیوه روایت ذهنی (استفاده از فلاشبکهای سریع، صداهای ذهنی و تکرار شونده و...) باعث شده تا با روایتی سوبژکتیو در دل یک روایت آبژکتیو سروکار داشته باشیم. از همان ابتدای فیلم، روایت برای گیجتر کردن مخاطب، از اعدادی برای تقطیع بخشها استفاده میکند. مثلا همان شروع فیلم عبارت «چهار ماه» و بعد «چهار ماه و یک روز» و بعد «سه ماه» و همینطور که پیش میرویم راز این اعداد برای مخاطب کشف میشود.
میلا، دختر ۱۶ سالهیی که در یتیمخانهیی بزرگ شده، توسط مردی که در ابتدا، نیت خوبی دارد برای رفتن به سرکار تحویل گرفته میشود اما بعدا مشخص میشود که نیت مرد هرچه بوده خوب نبود.
توضیح آن البته کاری در حد یک کتاب است (کاری که آنها توسط کریستین تامسون کردهاند ولی گویا هنوز ترجمهیی به فارسی از روی آن انجام نشده) اما مختصر آن این است که در فیلمهایی خاص (مثالها البته در حد ایوان مخوف آیزنشتاین و... است) فیلمساز تعمدا از نماهایی استفاده میکند که پیشبرنده روایت نیستند اما المانهایی در آن به صورت تکرار شونده از پی هم میآیند که به خودی خود در بافت «تصویری» فیلم حایز اهمیتاند. اگر اینگونه به فیلم «میلا، مسافری از مریخ» نگاه کنیم، بشدت به این رویکرد آوانگارد میرسیم که انگار فیلمساز تعمدا فیلم را نه بخاطر روایت داستان بلکه بخاطر همین «مازاد»های سینمایی ساخته است. نماهایی عمدتا بیربط در پیشبرد روند روایت اما واجد خصوصیات دینامیک بصری و چشمنواز که از قضا باعث به وجود آمدن خط روایی متنافری با روایت اصلی میشود (بحث مازادهای سینمایی بحث مفصلی است اما فکر کنم در یکی از فصلنامههای فارابی مربوط به سال ۸۲ یک مطلب کوتاه از آن چاپ شده باشد). نگاه کنید به صحنه ورود «میلا» به دهکده یا صحنه دویدنهای میلا با نوزتدش در فاصله میان دو نقطه و عبور از پل طنابی روی رودخانه (که باز هم یادآور یکی دیگر از اسطورههای دینی است) و... نگاه پستمدرن فیلمساز به همینجا ختم نمیشود. او با وارد کردن شخصیتی دیگر به روایت (تقریبا در دو سوم پایانی) آنهم درست زمانی که میلا تصمیم به خودکشی گرفته، اوج «موقعیت جفنگ» را به بیننده نشان میدهد. معلم جوان که در ده هیچ شاگردی ندارد حالا فقط کارش این است که از صخره بالا برود و شیر گوسفندهایی را که چوپانی میکند، بنوشد (باز هم یک اسطوره مذهبی دیگر). آشنایی میلا با معلم در همان زمان کم یکی از چند فصل درخشان فیلم در هجو روابط عاشقانه است. نماهای کلیپوار دوربین که بر رابطه آن دو فوکوس میکند و در مایه فیلمهای هندی به چپ و راست میپیچد، در تلفیق با بیربطترین موسیقی ممکن قطعا بیشتر از آنکه نوید یک هپیاند باشد، رویکرد هجوآمیز فیلمساز را برملا میکند. در انتهای ماجرا وقتی «بدمن» بالاخره جای میلا را پیدا میکند، همین معلم است که باز هم در سکانسی هجوآلود جلوی لوله اسلحه مرد ایستاده و از میلا دفاع میکند. اگرچه پیرزنها و پیرمردهای ده هم (همان هفت کوتوله معروف) هستند اما نبودنشان قطعا بهتر از بودنشان است و البته که در کل سکانس با رویکردی بامزه باند صوتی فقط صدای موسیقی را پخش میکند و چیزی حدود سه دقیقه خبر از باند صدا نیست.
اسم فیلم اشارهیی دارد به تهدید ابتدای فیلم مرد به میلا: «هر جا بری گیرت میارم، حتی اگه بری مریخ.» و در توازیای حساب شده در میانههای فیلم اهالی دهکده تصور میکنند دختر از مریخ آمده (نگاه اهالی دهکده به دختر در نوع خود بینظیر است، مثلا نگاه کنید به صحنه حمام کردن دختر توسط پیرزنها و شگفتیشان از دیدن دختری جوان و...) .
فیلم اگرچه تا شاهکار بودن فاصله زیادی دارد اما به عنوان فیلمی مفرح (تا آنجا که میشود از فیلمی آوانگارد توقع مفرح بودن داشت) چیزی کم ندارد و این برای کارگردان جوان آن خیلی هم موفقیت بزرگی است.
قدسیه قاسمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست