دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

فقط عشق پایانی ندارد


فقط عشق پایانی ندارد

درباره فیلم «ارواح خاموش»

مِرجا نام منطقه‌ای است در مرکزیت غرب روسیه. مردم این سرزمین قبیله باستانی، فنلاندی– مجاری هستند که خود را با روسیه قرن هفدهم وفق داده‌اند، ولی رسوم کهن و عناصر مورد تقدس‌شان (آب، جنگل و سنگ‌) را از سالیان دور حفظ کرده‌اند. اکنون نیز این سنن باقی مانده از فرهنگ اولیه‌ را نسل جوان و مدرن این سرزمین نگهداری می‌کنند. طی سالیان گذشته مردم مِرجا بیشتر به اسلاوها و بعد هم به فرهنگ روس‌ها شبیه شده‌اند، ولی جشن‌های باستانی محلی و عید‌های مقدسی دارند که خیلی پیش از اسلاوها بنا نهاده شده است. از مهم‌ترین نشانه‌های فرهنگی این منطقه تعداد زیاد یافته‌های باستان شناسان است. یکی از رسوم باستانی این مردمان شیفته آب، سوزاندن بدن انسان مرده و ریختن خاکستر آن در رودخانه است. آنها بر این باورند که این کار باعث جاودانگی انسان می‌شود و رودخانه رازهای فرد سوزانده شده را نیز با خود می‌برد. فیلم «ارواح خاموش» در جغرافیای مِرجا و با تمرکز بر این رسم به‌جا مانده از سالیان دور ساخته شده است.

زنِ میرُن می‌میرد. او از دوستش آییست می‌خواهد که برای ادای مراسم باستانی بعد از مرگ زنش، همراهی‌اش کند. دو مرد پس از پیمودن مسیری طولانی، مراسم را انجام می‌دهند و خاکستر تانیا را به آب می‌سپارند. در این حین میرُن متوجه می‌شود که او تنها کسی نبوده که تانیا را دوست داشته. در راه بازگشت با رهایی ناگهانی پرندگان آییست از قفس، میرُن کنترل اتومبیل را از دست می‌دهد و ماشین از روی پل به درون رودخانه سقوط می‌کند. دو پرنده کوچکی که فیلم با نمایی از آنها در قفسی پشت دوچرخه آییست شروع می‌شود و در انتها به قول راوی (آییست) کمک به سقوط آنها از پل می‌کنند، «بانتینگ» نام دارند که در زبان فارسی به اصطلاح زرده پَره خطاب می‌شود. این پرنده‌ شبیه گنجشک است و پرهایی زرد و قهوه‌ای دارد. تانیا پرندگان را خیلی دوست داشته و در ابتدای زندگی زناشویی، میرُن او را «بانتینگ» صدا می‌زده. مساله دیگر چیزی است که از زبان آییست می‌شنویم: دو رسم فولکلوریک مردم مِرجا. یکی بستن نخ‌های رنگی به بدن عروس در روز عروسی و سپس بستن این نخ‌ها به شاخه‌های درخت بعد از روز عروسی است. دیگری رسمی است به نام «اِسمُک.» این رسم، فردی که همسرش مرده را مجاب می‌کند تا محرمانه‌ترین جزییات زندگی زناشوییشان را با یکی از دوستانش مطرح ‌کند. با این کار فرد سوگوار، ماتم خود را به واسطه انتقال کلام رها می‌کند چنانکه خاکستر و آب همین کار را با مدلول این ماتم می‌کنند. رسم دیگر این است که اگر کسی از مردم مِرجا را که در آب غرق شده پیدا کنند، نمی‌سوزانند بلکه چیزی سنگین به او می‌بندند و به آب برش می‌گردانند. آب، بدن او را جایگزین چیز انعطاف‌پذیرتری که ممکن است همان ماهی باشد، می‌کند.

دنیس اُُسُکین براساس داستانی نوشته خودش، فیلمنامه این فیلم را نگاشته و آلکسی فِدُرْچنکو آن را کارگردانی کرده است. میخاییل کریچمنِ خوش ذوق نیز مدیر فیلمبرداری است که در کشور ما به واسطه دو فیلمِ «بازگشت» و «تبعید» به کارگردانی آندری زویاگینتسف که او فیلمبردارشان بوده، شناخته شده است. نتیجه فیلمی است شاعرانه و چشم‌نواز با داستانی به شدت فولکلوریک و غیرمعمول در سرزمینی ناآشنا و مثلثی که یک رأس آن زنی است مرده و دو رأس دیگرش دو مرد دوستدار او، روایتی خویشتن‌دار با مکث‌های فراوان و ترکیب‌بندی‌های غالبا ایستا، بازی‌های درونی گیرا به دور از حرکت‌های بیرونی، حاشیه صوتی‌ موثر و همچنین تدوینی که مبتنی بر قرارداد فیلم پیش می‌رود. در بسیاری مواقع که با برداشت‌های بلند مواجه‌ایم، برشی نمی‌بینیم ولی در لحظاتی بجا به دیزالوهایی برمی‌خوریم که به پیوند محتوایی دو نما کمک می‌کند. همگی اینها از ویژگی‌های این فیلم‌ هستند.

در تمام فیلم، تانیا کلمه‌ای حرف نمی‌زند و بیشتر حجم کلام از دهان آییست در مقام راوی است. میرُن نیز در حین سفر خاطراتش را برای آییست بازگو می‌کند. بسیاری از تاثیرگذارترین لحظات فیلم از جمله تمام زمان آماده کردن آتش و بعد، سوزاندن تانیا در سکوت و گاهی همراه با موسیقی سپری می‌شود. دو مرد با توجه به رابطه دوستی‌شان خیلی کم مستقیما به هم نگاه می‌کنند که این امر به خوبی خصیصه سردی و خاموشی روح مردم مِرجا را هویدا می‌کند.

محتوای پیچیده و غریب این فیلم در غالب فرمی نظام‌مند و هوشیارانه است که آن را دیدنی کرده. در فیلم با چند قاب‌بندی ثابت و تکرارشونده یا با عبارتی آشنا مواجه‌ایم. مثل نمای درون ماشین که دو مرد را از پشت می‌بینیم یا نمای بیرون ماشین که از سمت پنجره آییست گرفته شده. زمان زیادی از فیلم را در اینچنین نماهایی می‌گذرانیم. شکل دیگری از قاب‌بندی‌ها، نماهایی هستند طولانی با حرکت بسیار نرم و آرام دوربین. برای مثال صحنه‌ای که در آن دو مرد در گوشه تصویر و در تاریکی مشغول آماده کردن زنِ مرده‌اند که در مرکز روشنایی است. پنج دقیقه مکث و سکوت. به جز این نوع نماها در لحظاتی مثل زمان آماده کردن آتش و بعد سوزاندن تانیا (هشت دقیقه)، با حرکت دوربین روی دست میخاییل کریچمن مواجهیم که در میزانسنی هوشمندانه‌ از کارگردان، مخاطب را به شدت درگیر فضا و موقعیت می‌کند.

لحن و قرارداد فیلم تا پایان آن پابرجاست. سر شوخی ندارد، قصد ندارد تمامی کنش‌ها را به رخ بکشد، سعی می‌کند محوریت اصلی خود را حفظ و از حاشیه‌ها در روایت بپرهیزد. همچنین نوع روایت به گونه‌ای‌ است که بر حفظ فاصله‌اش با مخاطب و عدم تاثیرگذاری عاطفی بر وی تاکید می‌کند. برای مثال در پلانی که میرُن از ماشین پیاده می‌شود و به سمت جنگل می‌رود، او را در عمق تصویر در حال شکستن درختی می‌بینیم و با فاصله‌ای زیاد نظاره‌گر او می‌شویم. نکته‌ای دیگر عبور کاراکتر‌ها از پُل‌‌ها‌ی گوناگون است. این پُل‌ها به شناخت ما از جغرافیا، یعنی وجود رود‌های متعدد و جنگل‌های انبوه در آن منطقه کمک شایانی می‌کند.

موسیقی و حاشیه صوتی کمک فراوانی به پیشبرد روایت می‌کنند. زمانی که دو مرد در ابتدا سوار ماشین می‌شوند تا بروند و تانیای مرده را آماده کنند و بعد راهی سفری برای ادای مراسم باستانی‌شان شوند، زمزمه زنی (احتمالا خود تانیا) را روی تصویر می‌شنویم و این صدا زمانی طولانی تا آماده کردن تانیا در خانه به درازا می‌انجامد و بعد تانیای عروس را در حین انجام مراسم می‌بینیم که ترکیب اصوات شگفت‌انگیزی در هیات موسیقی تصویر را در بر می‌گیرد. یک‌بار دیگر زمزمه‌ زن را روی تصویر می‌شنویم و آن زمانی است که دو مرد در حال آماده کردن آتش و بعد سوزاندن جنازه تانیا هستند. با شعله‌ور شدن آتش، زمزمه زن خاموش تا انتها شنیده نمی‌شود؛ گویی صدای تانیاست که خاموش می‌شود. وقتی که آتش کاملا شعله‌ور شد موسیقی‌ای که قبل از این روی تصویر تانیای عروس شنیده بودیم دوباره تصویر را در بر می‌گیرد و در ادامه پلانی از دو پرنده کوچک می‌بینیم که روی درختی نزدیک آتش، آزاد نشسته‌اند و همانند دو مرد مراسم را تماشا می‌کنند و بعد قطع ناگهانی موسیقی و برش تصویر به خاکستر باقیمانده از آتش (از همان دست فاصله‌گذاری‌ها که اشاره شد). کارکرد موسیقی در اینجا این است که مخاطب را آگاه می‌کند در میان مِرجاها مردن یک نفر و بعد سوزاندش مثل غالب سنت‌های از این دست در میان اقوام دیگر دردآور و ناراحت‌کننده نیست، بلکه مراسمی است به دور از گریه و زاری که مرده را به ابدیت پیوند می‌زند.

بعد از اینکه تانیا به واسطه سپرده شدن خاکسترش به رودخانه به ابدیت پیوست و آزاد شد، دو پرنده هم اسم جوانی تانیا نیز از قفس خود بیرون می‌جهند - نوعی جبر فیلمنامه‌ای که در اجرا نیز دچار تصنع می‌شود - تا آنها نیز رهایی یابند و به تحقق آرزوی این دو مرد که همانند تمام مردم مِرجا پیوستن به آب است، کمک کنند. پرندگان باعث می‌شوند میرُن کنترل ماشین را از دست بدهد و به درون رودخانه سقوط کنند. راوی مرده (آییست) بعد از مرگش روی نمای قسمتی از آب رودخانه وُلگا که به واسطه سقوط ماشین متلاطم شده سخنانی می‌گوید: «میرُن بعد از سقوط، مستقیما به دنبال تانیا رفت. من هم دستگاه تایپ پدرم را که لجن گرفته بود پیدا کردم و این کتاب را (اشاره به داستانی که در ابتدا شروع به نوشتنش کرده بود و ادامه آن همین داستان فیلم است) روی دو طرف ماهی مرده نوشتم...»دو ضلع دیگر مثلث هم می‌میرند و فیلم تمام می‌شود، ولی بنا بر گفته آییست که گویی بیشتر ناراحتی‌اش بابت نابودی تدریجی فرهنگشان است: فقط عشق است که پایانی ندارد.

بابک کریمی