چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مثل اعمال كافران در قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم ...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و الذین كفروا اعمالهم كسراب بقیعهٔ یحسبه الظمان ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فوفیه حسابه و الله سریع الحساب، او كظلمات فی بحر لجی یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یكد یریها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور .
بحث این آیات درباره سرنوشت عمل كافر است كه اگر كافر عمل به اصطلاح خیری به عقیده خودش بكند چه سرنوشتی پیدا میكند و اگر عمل شری مرتكب بشود چه سر نوشتی پیدا میكند.
یكی دو مطلب به عنوان مقدمه باید عرض كنم.یكی اینكه وقتی قرآن میگوید «كافر» مقصود از كافر چیست؟آیا مقصود از كافر هر غیر مؤمن است، هر غیر مسلمانی را ما میتوانیم بگوییم «كافر» و آنچه قرآن در اینجا تحت عنوان «كافر» میفرماید شامل همه غیر مسلمانها میشود، یا اینكه كافر معنی خاصی دارد كه در واقع غیر مسلمان به تقصیر را شامل میشود و به اصطلاح غیر مسلمان به قصور را شامل نمیشود؟علما یك اصطلاحی دارند كه این اصطلاح ریشه قرآنی دارد، جاهل را مقسم قرار میدهند و میگویند جاهل بر دو قسم است:یا قاصر است و یا مقصر، و طبعا هر خلافكاری این طور است.یك نفر خلافكار و مجرم یك وقت قاصر است و یك وقت مقصر. «قاصر» یعنی كوتاه و «مقصر» یعنی كوتاهی كننده.اگر كسی چیزی را نمیدانست و یا جرمی را مرتكب شد، یك وقت علت این كار قصور یعنی دست نارسی و كوتاهی است، یعنی او تقصیر ندارد، مقصر نیست و راهی غیر از این نداشته است (۱) ، و یك وقت او مقصر است و آن، وقتی است كه انسان یك چیزی را دانسته و فهمیده، اما به خاطر هوا پرستی و نفس پرستی، علی رغم آنچه خودش میداند و میفهمد عمل میكند.
قرآن خودش اصطلاحی در این زمینهها دارد ولی نه به نام قاصر و مقصر.تعبیر قرآن تعبیر دیگری است از قبیل «المستضعفین» مستضعفین یعنی ضعیف شمردهشدگان، دست نارسان.در بعضی جاهای دیگر تعبیر دارد: «مرجون لامر الله» (۲) یعنی درباره یك طبقهای شما اساسا قضاوت نكنید كه عاقبت اینها چیست، بگویید به خدا واگذار است، خدا خودش میداند كه بعد با آنها چه بكند، كه البته این خودش یك نوید رحمت است.
چنین اشخاصی ممكن است مسلمان نباشند.الآن نقاطی در جهان وجود دارد-در آفریقا، آمریكا، اروپا، مشرق زمین و خیلی از نقاط دیگر-كه بسا هست مردم نام اسلام را نشنیدهاند و چه بسا در بعضی مناطق سیاستهای بالخصوصی حكومت میكند كه اصلا از اول نگذاشتهاند آنها نام دین و نام خدا را بشنوند.اینها هم به یك معنا كافرند، یعنی مسلمان نیستند، اما كسی اینها را كافر معاند و كافر جاحد نمیگوید.كافر معاند یعنی آن فردی كه اسلام بر او عرضه شده و او درك كرده و فهمیده، ولی به خاطر اینكه منفعت و جاه طلبی و تعصبش اقتضا نمیكرده، وقتی خودش را مواجه با حق دیده است در مقابل حق و حقیقت قیام كرده و ایستاده است.اصل معنی كفر این است.هر غیر مسلمانی را، و لو كسی كه اسلام بر او عرضه نشده است تا عكس العمل مخالف در مقابلش نشان بدهد، به یك معنا میتوانیم بگوییم كافر، ولی به یك معنای دیگر [نمیتوانیم بگوییم]و قرآن هر جا «الذین كفروا» میگوید ناظر به آن طبقه نیست، بلكه ناظر به طبقهای است كه حقیقتبر آنها عرضه شده است و آنها در مقابل حقیقت عناد میورزند. «كفر» یعنی پرده كشی. آنها میخواهند روی حقیقت، ساتر و پرده بیندازند، یعنی مقصر هستند و از روی تقصیر[عمل میكنند].درباره همینهاست كه قرآن میفرماید: «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم» (۳) یعنی در حالی كه در عمق روحشان یقین دارند مع ذلك جحود میورزند.
● حقیقت اسلام تسلیم است
حقیقت اسلام تسلیم است نه دانستن و ندانستن.دانستن و كشف حقیقت كردن، برای اینكه یك نفر مسلمان باشد كافی نیست.وقتی حقیقتبرای انسان كشف شد باید عكس العملش در مقابل حقیقت این باشد كه «امنا و سلمنا و صدقنا» .این میشود اسلام، و الا من از شما میپرسم آیا شیطان كافر استیا كافر نیست؟بدون شك كافر است.قرآن هم میگوید: «و كان من الكافرین» (۴) .ولی از شما میپرسم آیا شیطان-كه قرآن او را كافر میخواند-خدا را میشناسد یا نمیشناسد؟میداند خدایی هستیا نه؟او از همه بهتر میداند.خدا را آنچنان میشناخت كه میگفت:
«فبعزتك» (۵) (به عزت خودت قسم).آیا شیطان پیغمبران و عباد مخلص خدا را میشناسد یا نمیشناسد؟خیلی هم خوب میشناسد، چون میگفت: «الا عبادك منهم المخلصین» (۶) یك عده عباد را سراغ داشت كه آنها را «عباد مخلص» مینامید و میگفت دیگر دستم به آنها نمیرسد. بندگان مخلص خدا را آنچنان میشناسد كه میگوید «ولی من به آنها دسترسی ندارم، هیچ روزنه و نقطه ضعفی در آنها نیست كه من در آنها نفوذ پیدا كنم» .ائمه را چطور؟ائمه را مثل انبیاء خوب میشناسد.آیا به معاد اعتقاد دارد یا نه؟یعنی آیا علم دارد كه روز قیامتی هستیا نه؟به آن هم علم و یقین داشت، میگفت: «فانظرنی الی یوم یبعثون» (۷) خدایا مرا تا روز قیامت مهلتبده.
این عنصری كه خدا و پیغمبران را میشناسد و به معاد هم اعتقاد جازم دارد-این سه ركنی كه ما همیشه شرط اسلامیت میدانیم-در عین حال قرآن میگوید كافر است، چون ملاك كفر این نیست كه انسان بداند یا نداند، و ملاك اسلام هم این نیست كه انسان بداند یا نداند.ملاك اسلام این است كه انسان بداند و در مقابل حقیقت تسلیم باشد، و ملاك كفر این است كه انسان بداند، حقیقتبر او عرضه شده باشد و او در مقابل قیقتبایستد و مخالفت كند.
پس اینكه قرآن در یك جا میفرماید اعمال كافران مانند تلی از خاكستر است كه بادتندی بوزد، در یك جا میفرماید مانند سرابی است كه تشنه او را آب خیال میكند و در یك جا به ظلمتهایی تشبیه میكند كه در اعماق دریاها وجود دارد، همه درباره انسانهایی است كه حقیقتبر آنها عرضه شده و در عین حال در مقابل حقیقت ایستادهاند. قرآن در یك جا تابلوی عجیبی را مجسم میكند: «و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علینا حجارهٔ من السماء» (۸) میگوید یاد كن آن وقتی را كه ستبه آسمان بلند میكردند و میگفتند خدایا اگر سخن این محمد كه مدعی نبوت استحق است و واقعا پیغمبر است و راست میگوید و از ناحیه توست (۹) سنگی از آسمان بفرست و ما را ببر كه نبینیم.كفر معنایش همین است.
میگوید اگر این حقیقت است مرا ببر كه نبینم.
اما آن طبقات دیگر، یعنی كافرانی كه كافرند به معنی اینكه مسلمان نیستند ولی قاصراناند و به تعبیر خود قرآن «مستضعفاناند» ، «مرجون لامر الله» هستند-كه شاید اكثریت كافرها و غیر مسلمانها از این قبیل باشند، خدا عالم است-در آنها بحثی نیست.فلان زن یا بچه، فلان دهاتی یا بیسواد، یك گوشهای افتاده و اساسا حقیقتبه او نرسیده است]و گاهی حتی افراد دانشمندی[چنین هستند.]در كتاب عدل الهی این داستان را كه در شرح حال دكارت مینویسند، نقل كردهام.دكارت فیلسوف معروفی است كه فلسفه خودش را از «شك» شروع كرد، یعنی در راهی كه از نظر فلسفه میرفت كم كم احساس كرد كه به بن بست رسیده است، یكدفعه همه خطها را كور كرد و گفت از نو و از همان اول شروع میكنم.
یكمرتبه شك كرد و گفت میخواهم در همه چیز شك كنم تا ببینم یقین را از كجا پیدا میكنم.نه تنها در امور مذهبی شك كرد، در سایر امور نیز شك كرد، گفتشاید خدا نباشد، پیغمبرانی نباشند، اصلا شاید دنیایی وجود نداشته باشد، رنگ و حجم و جسم و حرارت وجود نداشته باشد، همه اینها خیال باشد مگر نه این است كه انسان گاهی در خواب یك دنیای بسیار وسیع و عظیمی را میبیند كه در عالم خواب شك نمیكند كه آنچه میبیند حقیقت است اما وقتی بیدار میشود میبیند همه آنها خیال بوده است.بعد گفت:ولی در هر چه شك كنم در یك چیز نمیتوانم شك كنم و آن اینكه «شك میكنم» ، در اینكه «شك میكنم» نمیتوانم شك بكنم، پس شكی وجود دارد و شخص شك كنندهای وجود دارد كه من هستم.پس اگر هیچ چیز در جهان وجود ندارد من و شكم وجود داریم.بعد گفت پس یك نقطه پیدا كردم. حالا پایم را روی این نقطه میگذارم و این را پله اول قرار میدهم و قدم به قدم جلو میروم.
بعد آمد درباره خودش بررسی كند، گفت من كه هستم، شك من هم كه وجود دارد، آیا اگر هیچ چیز وجود نداشته باشد، من و شك من میتواند وجود داشته باشد، یا یك چیز دیگری هم باید وجود داشته باشد تا من و شكم وجود داشته باشیم؟دید نه، باید چیز دیگر هم وجود داشته باشد.قدم به قدم جلو رفت-كه داستانش مفصل است-و دید خدا را نمیتواند انكار كند، خدا وجود دارد، روح وجود دارد، جسم وجود دارد، و كم كم خیلی از چیزهایی را كه قبلا هم قبول داشت قبول كرد و خیلی از چیزها را قبول نكرد.
رفتسراغ مذاهب اینجاست كه انسان احساس انصاف میكند، یعنی احساس میكند كه او واقعا مرد با انصافی است.مذاهب محیط خودش را یك یك بررسی كرد و معتقد شد كه مذهب مسیح در میان مذاهب موجود بهترین مذهب است، ولی گفت من نمیگویم مذهب مسیح بهترین مذهب جهان است چون من نمیدانم در جهان چه مذاهبی وجود دارد-عرض كردم سیصد و پنجاه سال پیش مثل حالا نبوده، تازه حالا هم هنوز حقایق نسبتبه همه جهان مكشوف نیست تا چه رسد به آن وقت-شاید در جهان مذاهب دیگری وجود داشته باشد كه آن مذاهب بر مذهب مسیح ترجیح داشته باشد.من فعلا میگویم بهترین مذهب موجودی كه من میشناسم این است.و عجیب این است كه وقتی میخواهد مثالی برای یك نقطه دور افتاده ذكر كند كه او بیخبر است در آن نقطه چه مذهبی وجود دارد، میگوید مثلا ممكن است در ایران یك مذهبی وجود داشته باشد كه از مذهب مسیح بهتر باشد.
یك چنین آدمی كه تعصب ندارد و در دلش را به روی حقیقتباز كرده، گیرم به حقیقت هم نرسد، از مستضعفین و قاصران است و او را نمیتوان كافر به آن معنا شمرد یعنی كسی كه حقیقتبرایش كشف شده و در مقابل حقیقت عكس العمل مخالف نشان میدهد، عناد و حجود و كفر میورزد.
بعد از دانستن این مطلب، درباره مقبول واقع شدن اعمال انسان در درگاه الهی و به تعبیر قرآن بالا رفتن عمل انسان توضیح میدهیم.اصلا معنی مقبولیت[عمل، همان بالا رفتن آن است.] قبول كردن خدا مثل قبول كردنهای ما نیست كه یك امر قرار دادی باشد.ماهیت و واقعیت اعمالی كه انسان مرتكب میشود، به درجه اخلاص انسان، نیت انسان و پاكی روح انسان بستگی دارد.یك وقت هست كه عمل به سوی خدا بالا میرود (الیه یصعد الكلم الطیب و العمل الصالح یرفعه) (۱۰) و یك وقت هست كه عمل انسان بالا نمیرود بلكه پایین میرود. (ان كتاب الفجار لفی سجین) (۱۱) .
در روایت هستیك نماز ما میخوانیم-ما كه از عالم غیب خبر نداریم، ولی عالم غیب از این عالم شهادت ما خیلی وسیعتر و فصیحتر و منظمتر و حسابهایش دقیقتر است-یك وقت هست كه این نماز ما یك تجسم نورانی پیدا میكند، بالا میرود و پردههای هفتگانه(هفتحجاب)را پاره میكند.یك وقت هم هست كه نماز ما به صورتی است كه ملائكهای كه مامور بالا بردن هستند، وقتی كه آن را به یك مقام بالاتر عرضه میكنند، آن مقام بالاتر میگوید «لفوه فی خرقهٔ» این را در یك پارچهای بپیچید و بكویید به سر خوانندهاش.خیلی نمازها هست كه به جای اینكه بالا برود پایین میرود. در روایت است كه انسان گاهی یك عمل خیر را به قصد قربت انجام میدهد، مثلا به قصد قربت و واقعا «قربهٔ الی الله» از یك نفر دستگیری میكند.
این عمل او میشود یك عمل نورانی و در مقامات بالا جا میگیرد، ولی بعد شیطان وسوسه میكند، با اینكه در حین عمل قصد ریا نداشته و ریا هم نكرده و عملش پاك بوده اما ریای بعد از عمل میكند.در مجلسی مینشیند، در حالی كه یك خیال در ذهن اوست مثل یك گربهای كه او را در یك جوال كرده باشند میخواهد زود خودش را بیرون بیاندازد كه بله، اطلاع پیدا كردیم فلان كس گرفتار است، ما هم به نوبه خودمان كمك كردیم!دستور میدهند یك درجه عمل او را پایین بیاورید.[این كار تكرار میشود.]دفعه سوم دستور میرسد كه آن عمل را از بالا بردارید و بگذارید در سجین، در جهنم، یعنی عملی میشود در ردیف شرابخواری، همان عملی كه در ابتدا بالا رفت، میگویند آن را پایین بیاورید.
نویسنده: استاد مرتضی مطهری
پینوشتها:
۱- توبه/۱۰۶.
۲- نمل/۱۴.
۳- ص/۷۴.
۴- ص/۸۲.
۵- صافات/۷۴.
۶- ص/۷۹.
۷- انفال/۳۲.
۸- در اینجا انسان با خود میگوید لابد دستبه دعا بلند كرده كه خدایا اگر این پیغمبر از ناحیه توست پس نوری در دل من وارد كن و به من توفیق تبعیتبده.
۹- فاطر/۱۰.
۱۰- مطففین/۷.
۱۱- اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب الحسد، حدیث ۲.
۱۲- [به معنی غیر مسلمان كه شامل اهل كتاب و غیره میشود.]
۱۳- [گروهی از كافران]
۱۴- مثلا شما یك دهی را در میان كوههای دور افتاده كه كمتر پای مردم شهری به آنجا میرسد و كمتر پای مردم آنجا به شهر میرسد در نظر بگیرید.اگر در آنجا از یك جوان مثلا بیستساله، یكی از مسائل شكیات یا سهویات یا مسالهای در باب روزه یا خمس بپرسید میبینید خیره به شما نگاه میكند كه این چه میگوید؟چه بسا هست كه این مسائل اساسا در عمرش به گوش او نخورده و اصلا متوجه نشده كه چنین چیزهایی هم هست.به یك چنین آدمی «قاصر» میگویند چون این بیچاره تقصیری ندارد، از اولی كه چشم به این دنیا باز كرده خودش را در همین محیط دیده، در خانوادهای بوده كه در آن اصلا نماز و روزهای وجود نداشته، تا وقتی كه بزرگ شده و به سن بلوغ رسیده است و بعد دنبال همان كاری رفته كه پدر و مادرش رفته بودند، و اصلا این گونه مسائل به فكرش نمیرسیده و كسی هم نبوده كه او را آگاه كند.از نظر قوانین به اصطلاح مدنی و دولتی هم، دولتحق مؤاخذه از یك چنین افرادی را ندارد، زیرا او چیزی نمیداند و اساسا اسم «قانون مدنی» هم در عمرش به گوشش نخورده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست