پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکری در تاریخ معاصر ایران


روشنفکری در تاریخ معاصر ایران

روشنفکری از جنبه فکری بر دو خصیصه « خودآگاهی» و « عقل نقاد» بنا نهاده می شود از جنبه اجتماعی, پدیده روشنفکری در غرب, در رویارویی با دین, فئودالیته و سلطنت شکل گرفت ولی در ایران چنین تقابل هایی وجود نداشت

روشنفکری از جنبه فکری بر دو خصیصه « خودآگاهی» و « عقل نقاد» بنا نهاده می‏شود. از جنبه اجتماعی، پدیده روشنفکری در غرب، در رویارویی با دین، فئودالیته و سلطنت شکل گرفت؛ ولی در ایران چنین تقابل‏هایی وجود نداشت و از این رو مقوله‏ای به نام « روشنفکری دینی» به وجود آمد. روشنفکران دینی با وجوه اجتماعی و اقتصادی دین کاملاً مواجهه انتقادی دارند. روشنفکران در اروپا عامل به‏وجود آوردن تحولات جدید بودند؛ ولی روشنفکری در جامعه ما محصول برخورد ما با فرهنگ، تمدن و سیاست فرنگی است.

● دکتر آغاجری:

روشنفکری را از دو جنبه جامعه‏شناختی و فکری می‏توان تعریف کرد. روشنفکری از جنبه فکری، بر دو خصیصه « خودآگاهی» و « عقل نقاد» بنا می‏شود و از این رو روشنفکر نسبت به سرنوشت خود و جامعه احساس مسؤولیت و تعهد می‏کند. این خودآگاهی و نگرش انتقادی مرهون تقابل میان سوژه و آبژه در تفکر مدرن است. اما از منظر جامعه‏شناسی، پدیده روشنفکری در غرب متأثر از تفکر روشن‏گری و در تقابل با سه عنصر دین، فئودالیسم و سلطنت یا قدرت‏سیاسی مطلقه شکل گرفت. از این رو عناصر تمدنی غرب نظیر فلسفه، علم، ناسیونالیسم، راسیونالیسم و... همه در نوعی جهت‏گیری متفارق و متنازع با دین منعقد گشت. اما روشنفکران اولیه ایران به واسطه عثمانی، هند و قفقاز، در واقع تراوش اندیشه کسانی چون روسو، مونتسکیو، ولتر و غیره را دریافت کردند؛ با این تفاوت که در ایران نه آن وضعیت قرون وسطای اروپا بود و نه تقابلی میان دین با علم، فلسفه و جامعه وجود داشت. به همین دلیل، تاریخ روشنفکری در ایران معاصر، دقیقاً از همان منطق و ساز و کارهای تاریخ روشنفکری در اروپا تبعیت نکرد و ما با پدیده « روشنفکر دینی» روبه‏رو شدیم که در چارچوب منطق روشنفکران غرب، متناقض و پارادوکسیکال می‏نمود؛ زیرا روشنفکری آمده بود تا دین‏داری را از صحنه خارج کند و عقل آمده بود تا ایمان را به حاشیه براند. البته همه روشنفکران ایرانی، اعم از دینی یا غیر دینی و چپ یا راست، نسبت به توسعه‏نایافتگی ایران و احساس عقب‏ماندگی نسبت به غرب اتفاق نظر داشتند؛ ولی هم در ارزیابی جوهره این عقب‏ماندگی و هم در ارائه راه حل‏ها و پاسخ به پرسش « چه باید کرد» راهشان از یکدیگر جدا می‏شد. به این ترتیب، روشنفکری در این‏جا با پدیده غیر روشنفکری که عبارت است از ستایش وضع موجود و دل خوش کردن به آنچه خود داریم و احساس استغنای کاذب نسبت به دیگران یا نفی مطلق مدرنیته غربی، در تقابل قرار می‏گرفت.

روشنفکری یک مقوله منسجم و بسیط نبوده و نیست. روشنفکران ما دارای گفتمان‏های متفاوت و رویکردها و گرایش‏های مختلفی بوده‏اند. به هر حال، روشنفکری یک فرا گفتمان نیست که نسبت به موقعیت اجتماعی و تاریخی بی‏تفاوت و لااقتضا باشد؛ بلکه یک گفتمان است و چون گفتمان‏ها تحت شرایط خاصی ایجاد می‏شوند، تحت شرایط خاصی هم تغییر و تحول پیدا می‏کنند و تحت شرایط خاصی هم از بین می‏روند.

● دکتر اکبری:

روشنفکر در تاریخ معاصر ما به گروه خاصی اطلاق می‏شود که خودشان را رو در رو با پدیده‏ای به نام غرب قرار داده‏اند؛ چه حوزه فرهنگی و تمدنی غرب و چه حوزه سیاسی‏اش. محصول نهایی که از این مواجهه برآمد، چه آنهایی که موضع سلبی اختیار کردند و چه آنهایی که موضع ایجابی اختیار کردند، پدیده کاملاً متفاوتی با آنچه در پیشینه تاریخی ما وجود داشت، بود. لذا اگر ما واژه « روشنفکری» را آن‏قدر عام بگیریم که به روشن‏اندیشی نیز اطلاق بکنیم، در واقع به یک مناقشه لفظی وارد شده‏ایم.

نکته دوم این است که یک تفاوت اساسی و بنیادی میان آن چیزی که در اروپا روشنفکر و روشنفکری نامیده می‏شود و آنچه ما در نظر داریم، وجود دارد: روشنفکری در اروپا، هم عامل به‏وجود آمدن تحولات جدید در اروپاست و هم خودش محصول این تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. اما روشنفکری در جامعه ما محصول برخورد ما با آن چیزی است که به نام فرهنگ و تمدن و سیاست فرنگی از آن یاد می‏کنیم. در واقع ما خوانی را نگسترانده‏ایم؛ بلکه بر سر خوانی فراخوانده شده‏ایم. ما پدیده روشنفکری را انتخاب نکرده‏ایم؛ این روشنفکری و روشن‏گری است که ما را اختیار کرده است. به همین دلیل، روشنفکری و مسأله مدرن و مدرنیته ذاتاً در هم آمیخته شده‏اند؛ چه در موضع ایجابی، چه در موضع انتقادی و چه در موضع سلبی‏اش؛ برای این‏که این موضوع اساساً از آن‏جا آغاز شده است و از آن‏جا آمده و ما با آن مواجه شده‏ایم.

بدون شناخت موقعیت تاریخی جامعه ایران و نحوه مواجهه ما با پدیده مدرن و مدرنیته، امکان بازشناسی جریان روشنفکری و مسأله روشنفکران وجود ندارد. ما در شرایط خاصی با پدیده مدرن و مدرنیته برخورد کردیم. شکست ما در جنگ‏های ایران و روس نخستین تجربه ما در رویارویی با مدرنیته بود و نخستین واکنش‏هایی که در نوشته‏های ایرانیان برجای گذاشت، حیرت‏نامه‏ها بود. ما در یک ساحت محض فکری با مدرنیته روبه‏رو نشدیم. روشنفکری در ایران بیش از آن‏که به بنیادهای مسأله مدرن و مدرنیته توجه بکند، به این توجه کرد که چگونه می‏تواند با بهره‏گیری از الگوهای فرنگی، خودش را از این وضعیت عقب‏ماندگی برهاند.

● دکتر زرگری‏نژاد:

در تاریخ ایران، حکیمان، دانشمندان و فیلسوفان دارای ریشه وجودی و حیاتی بسیار طولانی بودند؛ حال آن‏که روشنفکران حیاتی متأخر و جدید داشتند. فیلسوفان به تبیین و بررسی پیچیدگی‏های نظام هستی پرداختند و دانشمندان به کشف رازهای طبیعت و پیچیدگی روابط موجود میان عناصر طبیعی. اما روشنفکران به این دو مقوله مستقیماً توجه نداشتند؛ بلکه نقطه تمرکز آنها اعتراض به وضع موجود و تلاش برای دگرگونی آن بود. روشنفکران بر آن بودند تا برای بحران‏ها و معضلات جامعه خود، چه در غرب و چه در ایران راهی بگشایند. بنابراین مسأله روشنفکری، وضعیت اجتماعی و حیات سیاسی و اجتماعی جامعه خود بوده است. به‏خصوص توجه به پیچیدگی‏های موجود، زمانی جدی‏تر و گسترده‏تر شد که ابعاد ارتباط ما با کشورهای غربی بیشتر شد. روشنفکر به این معنا، در لباس خود، در پایگاه اعتقادی و فکری خود و حتی در خاستگاه اجتماعی و طبقاتی خود محصور نمی‏شود. برای مثال، بخش اعظم روشنفکران در دوره قاجار، علمایی مثل سید جمال‏الدین اسدآبادی و شیخ هادی نجم‏آبادی بودند که برای دگرگون کردن وضع موجود، افکار، اندیشه‏ها، آرا و راه حل‏هایی ارائه کردند و در مقابل جریان سنت‏گرایان که سخت بر وضع موجود تکیه می‏کردند، قرار داشتند.

اگر روشنفکری دینی لفظی معنادار باشد، روشنفکر باید تغییراتی را در دین برای ایجاد سازگاری با مدرنیته در نظر بگیرد. بنابراین، اصل بر تحول دین با توجه به مقتضیات مدرنیته است.

● دکتر آغاجری:

روشنفکری و دینداری بسته به تعریفی که از آنها می‏شود و دریافت(۱) اجتماعی و تاریخیی که هر کدام از این دو مقوله در آن قرار دارد، نسبت‏های گوناگونی با یکدیگر دارند؛ از نسبت تضاد و تناقض گرفته تا نسبت تساوی. از آنجایی که روشنفکران با خرد و عقل کار می‏کنند، نه با تقلید، اگر ما دین را به عنوان یک امر بسته‏بندی‏شده و دگم(۲) بدانیم که نسبت به تغییرات و تحولات اجتماعی و تاریخی کاملاً لااقتضاست، در آن صورت هیچ ارتباطی بین روشنفکری و دین‏داری نمی‏تواند باشد. لذا به گمان من دیانت روشنفکرانه با دیانت غیر روشنفکرانه متفاوت است. روشنفکری با سرسپردن به نوعی مرجعیت و اتوریته دنیوی هماهنگ نیست؛ لذا از دین‏داری سنتی و سنت‏گرایان فاصله می‏گیرد.

ریشه ژرف‏تر این مسأله به منازعه کهن میان ایمان و خرد باز می‏گردد. ولی به هر حال، روشنفکری و دین‏داری یک نسبت پویا و دیالکتیکی با یکدیگر دارند و در نتیجه دین برای روشنفکران یک امر جزمی، مطلق، یعنی یک سلسله احکام استانداردشده‏ای که در همه زمان‏ها و مکان‏ها ثابت باشد، نیست. طبعاً روشنفکران، دین را در پرتو تحولات مورد ارزیابی قرار می‏دهند؛ به‏خصوص وجوه اقتصادی و اجتماعی دین را. دین یک هسته سخت دارد که همان ایمان است؛ همان پاسخ‏های هستی‏شناختی به مسأله وجود، آخرت، انسان و کمال‏طلبی و نیز یک هسته نرم و سیال و انعطاف‏پذیر دارد که احکام اجتماعی و اقتصادی دین است. روشنفکران با این روساخت‏های دین کاملاً مواجهه انتقادی دارند.

● اشاره‏

در این نشست، تفاوت چندانی میان دیدگاه‏های شرکت‏کنندگان دیده نمی‏شود؛ از این رو پاره‏ای از مسائل و ابهام‏های موجود در حوزه اندیشه و عملکرد روشنفکری در ایران چندان مورد بحث و چالش قرار نمی‏گیرد. بهتر است که این گونه نشست‏ها با حضور دیدگاه‏های مختلف تشکیل گردد تا گامی فرا پیش نهاده و فضاهای جدیدتری گشوده شود. محورهای زیر از جمله مباحثی است که باید در این گفت‏وگوها مورد بررسی قرار گیرد.

۱) تعریف روشنفکری بر اساس مفاهیمی چون « خودآگاهی» یا « عقل نقاد» اگرچه روزگاری قانع‏کننده می‏نمود، ولی در پرتو تحقیقات و تحلیل‏های نوین دیگر بسیار مبهم و سطحی به نظر می‏رسد. حتی این نکته که تفکر روشنفکری بر بنیاد فلسفه جدید غرب بنا شده و « خرد» را به عنوان یک ابژه، در مقابل « خویش» به عنوان یک سوژه مورد مطالعه و نقادی قرار می‏دهد، از ماهیت « خرد مدرن» و « خود مدرن» چنان که باید پرده برنمی‏دارد. آنچه مدرنیته را از هر دوره تمدنی دیگر ممتاز می‏سازد، نه خودآگاهی یا خودانتقادی، بلکه تعریف خاصی از خود و خرد است؛ تعریفی که ریشه در نگرش و بینش انسان جدید غربی در عصر رنسانس و روشن‏گری دارد. « خود» در اندیشه مدرنیته، خویشتنی خودبنیاد، تنها و وانهاده در هستی است که فقط با سه مقوله درونی و نفسانی،(۳) یعنی احساس، میل و اراده با جهان پیرامون در پیوند و کنش متقابل است. عقل یا خرد در اندیشه مدرن نه پنجره‏ای به معرفت دنیای درون یا جهان بیرون می‏گشاید و نه راهی برای زندگی و حیات انسانی فرا پیش می‏نهد. عقل نظری و عقل عملی تا حدّ عقل ابزاری و متصرفِ فرد تنزل پیدا می‏کند و خادم حس و اراده می‏شود و معرفت و دانش در سطحی‏ترین لایه‏های هستی که طبیعت مادی است، محصور و محدود می‏ماند. در این پارادایم ذهنی بود که روشنفکری غرب شکل گرفت و در واقع مرده ریگِ روشنفکران ما از غرب جدید، این معنا و مفهوم از خودآگاهی و خرد انتقادی بود. علی‏رغم این‏که چنین مباحثی، امروز در دنیای غرب به‏شدت مطرح است، اما به نظر می‏رسد که روشنفکران ایرانی هنوز از ورود به ژرفای چنین مباحثی واهمه دارند.

۲) جناب آقای آغاجری به‏درستی بر تفاوت شرایط اجتماعی و فرهنگی میان غرب و جامعه ایران در آغاز ورود روشنفکری انگشت نهاده است و نشانه این تفاوت را در ظهور پدیده روشنفکری دینی می‏داند. نکته مهم این‏جاست که در تاریخ روشنفکری ایران تا کنون یا این تفاوت به‏درستی شناخته نشده و یا به لوازم آن تن درنداده‏اند. روشنفکران دینی حتی در شرایط کنونی به جای کاوش در این تفاوت‏ها و توجه به جدایی‏ناپذیری اسلام از جامعه و فرهنگ ایرانی و ظرفیت‏های فراوان مکتب اسلام برای بنیان نهادن یک تمدن نوین و سعادتمند برای بشر، عملاً در چارچوب اندیشه مدرن و پیامدهای تمدن مادی غرب گرفتار آمده‏اند و به تجدید نظر در معارف اسلامی متناسب با مطالبات مدرنیته دست زده‏اند. امروز می‏توان این نکته را واضح‏تر نشان داد که روشنفکران مسلمان علی‏رغم تکاپو و افت و خیزهای فراوان، عملاً در اصول و استراتژی همان راهی را می‏پویند که روشنفکران سکولار همیشه تبلیغ می‏کرده‏اند. انگاره‏هایی همچون توسعه بر اساس شاخص‏های صرفاً اقتصادی و مادی، دموکراسی، جامعه مدنی و مشارکت اجتماعی با معیارهای فرنگی، حکومت سکولار و پذیرش سکولاریزاسیون، تعریف حسی و این ‏جهانی از هستی، حیات، زیبایی و حتی معنویت و اخلاق و... همگی عناصری است که اگر به‏دقت پی‏گیری شود، چندان تمایز و تفاوتی میان روشنفکران سکولار و مسلمان دیده نمی‏شود. بدیهی است هنگامی که روشنفکران دینی از زیرساخت‏های فکری و عقبه ایدئولوژیک مستقلی برخوردار نباشند، در روساخت‏ها به همان نتایج نیز خواهند رسید. در یک کلام، اگر روشنفکری - به گفته ایشان - یک گفتمان است و تحت شرایط خاصی شکل می‏گیرد، باید اندیشید که پارادایم این گفتمان در روشنفکران مسلمان دقیقاً بر اساس کدامین مفروضات، مفاهیم و اصول راهبردی شکل گرفته است.

۳) این‏که آقای آقاجری تأکید کرده است که « روشنفکری با سرسپردن به نوعی مرجعیت و آتوریته دنیوی، هماهنگ نیست»، گفته‏ای است که بیشتر باید در آن تأمل کرد. کاربرد واژه « سرسپردگی» در این‏جا نامناسب و رهزن است. به‏خوبی می‏توان نشان داد که روشنفکری در غرب و در ایران بر بسیاری مفروضات و مفاهیم اثبات‏نشده بنا گشته است و روشنفکران ایرانی از گذشته تا کنون آتوریته‏های فراوانی را پذیرفته‏اند. چنان‏که آقای اکبری نیز تصریح کرده است، روشنفکری در ایران بیش از آن‏که به بنیادهای مسأله مدرن و مدرنیته توجه کند، به اقتباس الگوهای اجتماعی غرب پرداخته است. روشنفکران در کشورهای جهان سوم گاه دل‏بسته ناسیونالیسم، گاه مفتون مارکسیسم یا سوسیالیسم و گاه دنباله‏رو مکتب اقتصادی یا سیاسی لیبرالیسم بوده‏اند و در هر حالت بدون تأمل در مبانی نظری، مرجعیت صاحبان این مکاتب را به عنوان پیامبران نجات‏بخش بشر پذیرفته‏اند و با افول یک مکتب در غرب - به قول خود ایشان - به مکتب دیگر سر سپرده‏اند. وانگهی در جای خود می‏توان نشان داد که به لحاظ معرفت‏شناختی، هیچ فلسفه یا نظریه اجتماعی نمی‏تواند بدون پذیرش یک چارچوب نظری پیشین، تأسیس و تداوم یابد و آتوریته در حوزه تفکر اسلامی معمولاً به همین معنا باز می‏گردد.

۴) گویا آقای آغاجری با تفکیک بعد هستی‏شناختی و بعد اجتماعی دین، رویارویی یا انتقاد روشنفکرانه را تنها متوجه لایه‏های اقتصادی و اجتماعی دین دانسته‏اند؛ حال آن‏که نیک پیداست که لایه‏های رویین یک مکتب، به‏ویژه مکتب اسلام که دین خاتم و جامع ادیان است را نمی‏توان از هسته‏های بنیادین آن جدا ساخت. روشنفکرانی که ژرف‏تر می‏اندیشند، بر این باورند که تنها با تجدید نظر در همان زیرساخت‏های اصلی اسلام است که می‏توان میان اسلام و مدرنیته آشتی برقرار ساخت. حقیقت آن است که این آشتی یا در گرو ارائه یک دین جدید یا به تعبیر امروزین، یک قرائت جدید از دین است و یا در گرو تبیین تازه‏ای از توسعه و تمدن بر اساس مبانی دینی و اخلاقی است. روشنفکران تا کنون تنها راه نخست را آزموده‏اند و راه دوم را گویا نشناخته یا باور نداشته‏اند.

۵) به نظر می‏رسد که در حوزه روشنفکری هنوز مسائل ابتدایی‏تری باید حل و فصل شود و تا رسیدن به این گونه مباحث فاصله فراوانی وجود دارد. یکی از این مباحث، « بحران تعریف» در حوزه روشنفکری است که در واقع به « بحران هویت» باز می‏گردد. حتی در همین گفت‏وگوی کوتاه می‏توان دید که بین سه تن از شخصیت‏های همفکر یا همسو هنوز تعریف روشن و یگانه‏ای از روشنفکر و هویت فکری و اجتماعی آن وجود ندارد