یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نقد بر نقد


نقد بر نقد

پروسه نقد قدرت, به طور طبیعی «سیستم قدرت» را به چالش می کشد و در واکنش به آن, فرآیند قدرت تهاجماتی تئوریک بیرون می دهد, چرا که آن گفتمان را تهدیدی بر مشروعیت وجودی خود می بیند, حتی در جامعه مدنی و دموکراتیک

بدون تردید از دید خود دکتر علی شریعتی سیستم فکری وی باید مورد نقد قرار گیرد، چرا که وی از نسل های بعدی انتظار داشته که در عصر خود، جریان فکری «آزادیخواه، رهایی بخش و ستم ستیز» را به پیش برده و بدون هیچ تعصب، آن جریان بازسازی و ترمیم شده تا در چارچوب زمانه خود جوابگو باشد. فرآیند نقد قدرت به طور مدام و شناور در زمان را، وی «انقلاب همیشگی» نامید.

بنا بر این معیار، از منظر تجربیات تاریخی امروز و پنداشت های امروز، انتقاداتی به نظریات دکتر شریعتی می شود. مگر امکان دارد که بعد از چهل سال، یک منظومه فکری، همه چیز را جوابگو باشد؟ ولی از طرف دیگر، باید در نظر داشت که هر نقدی الزاماً علمی، پراعتبار و بی طرف نیست و می توان محتوای خود آن نقد و جایگاه و زمینه تاریخی آن را هم ارزیابی، بررسی و نقد کرد، نقد که ایستا نیست، به خصوص که گاهی نقد در خلأ و شرایط بی طرفانه سیاسی و ایدئولوژیک صورت نمی گیرد. حتی الامکان بحث را باید در جایگاه ایدئولوژی- تاریخی خود قرار داد. با وجود انتقاداتی تئوریک، میراث شریعتی هرگز سهامدار و وامدار «قدرت» در حوزه سیاسی نشد و در حوزه نقد قدرت باقی مانده است.

پروسه نقد قدرت، به طور طبیعی «سیستم قدرت» را به چالش می کشد و در واکنش به آن، فرآیند قدرت تهاجماتی تئوریک بیرون می دهد، چرا که آن گفتمان را تهدیدی بر مشروعیت وجودی خود می بیند، حتی در جامعه مدنی و دموکراتیک. منظور ما از «قدرت» یک نیروی نظامی نیست، بلکه متاثر از تعاریف میشل فوکو و گرامشی است که «قدرت» خود را در کنش گفتمانی نیز منعکس می سازد. روشنفکران اگر به روند این کنش و کشمکش خود آگاه نباشند، گهگاه بازتاب گفتمان قدرت می شوند. در مقاله «اصلاح طلبی پوپولیسم چپ»، در روزنامه هم میهن و شرق ۵ تیرماه ۱۳۸۶، آقای دکتر موسی غنی نژاد با ارائه نقدی به افکار و آرای دکتر علی شریعتی به ارتباط پوپولیسم راست و چپ پرداختند.

نحوه بیان و ادبیات این مقاله، توجه و تعجب ناظران را به خود جلب کرد که گویی این مطالب، فرای یک پولمیک، یک نیروی اجتماعی را هدف گرفته است. در نوشته کوتاه خود، ایشان موج فکری- تاریخی را که دکتر شریعتی ایجاد کرده بود، تقلیل دادند به «یک سری خطابه های احساسی». این در صورتی است که دکتر عبدالکریم سروش در کتاب «قصه ارباب معرفت»، علی شریعتی را در کنار احیا کنند گان دین همچون محمد غزالی، فیض کاشانی و محمد عبده قرار می دهد. اصلاً معلوم نیست چرا آقای غنی نژاد دو شخصیت دکتر علی شریعتی و مهندس میرحسین موسوی که تشابه و تجانس بسیاری بین شان نیست را در یک مقاله به طور ناموزون گنجانده اند. شاید قصد داشتند کار راحت شود و از دید خود، در یک مقاله خلاصه به چپ ملی- اسلامی بپردازند.

● سوسیال دموکراسی بر پایه اخلاق - خداپرستان سوسیالیست

آقای غنی نژاد می نویسند که دکتر شریعتی از نظام بازار و تجارت تنفر داشت. ولی اینطور نیست، تقلیل دادن شریعتی بین تولید و بازار و کاراکتر نهیلیسم صوفی گرانه، شناخت دقیقی از وی نیست. دکتر شریعتی با اقتصاد تولید و بازار مساله نداشت، بلکه انزجار وی از نظام سوداگری و رقابت نابرابر بود که بسیاری را از حق حیاتشان و حق اجتماعی شان محروم کرده و صدمه می زد. سیستمی که فقط و فقط سرمایه را مقدس می داند و به خاطر انباشت، خدمات ضروری اجتماعی را از اقشاری سلب می کند.

این شرایط تخیلی نیستند و ما آن را در جوامع مختلف در تاریخ مشاهده کرده ایم. از طرف دیگر، در جوامع اسکاندیناوی همچون فنلاند و سوئد، مردم جامعه به طرز دموکراتیک تصمیم گرفتند که از روند دوقطبی شدن جامعه بپرهیزند و سابقه چهل و پنج سال سوسیال دموکراسی را تجربه کرده اند. با توجه به همین روحیه رهایی بخش، دکتر شریعتی به متفکرینی که درطول تاریخ دانش و کار تئوریک شان در خدمت قدرت و توجیه استیلاگری بود، علاقه نشان نمی داد.بین اقتصاددانان بحث، مناظره و اختلاف نظر هست که بهینه سازی اقتصادی -اجتماعی، چه استراتژی کلان و علمی را دربر می گیرد. آقای غنی نژاد و بعضی نئولیبرال ها فرمول خودشان را علمی دانسته و فرمول اقتصادی دیگران را «تخیلی» به حساب می آورند. رونالد ریگان رئیس جمهور سابق امریکا نیزفرمول اقتصادی خود را که متاثر از میلتون فریدمن بود (اقتصاد طرف عرضه) علمی خوانده بود. «ریگانامیکس» قرار بود که با تخفیف مالیات بر شرکت های خصوصی و ده درصد غنی ترین قشر جامعه و در عین حال کاهش دادن بودجه رفاه اجتماعی مستمندان، اقتصاد را به حرکت درآورد.

تئوری این بود که وقتی که طبقه بالا با امتیاز اقتصادی و مالیاتی ثروت اندوخت، در نهایت این به سرمایه گذاری و رشد اقتصادی انجامیده و ثروت به پایین نیز سرازیر می شود. نه تنها این صورت نگرفت، بلکه دولت ریگان بیشترین کسر بودجه را در تاریخ اقتصاد امریکا ایجاد کرد و در نهایت کلینتون یک دموکرات با فرمول کینز (با نقش اقتصادی دولت) مساله کسر بودجه را حل کرد. استنباط این است که بازار و سرمایه باید موفق باشد ولی در نهایت مردم جامعه و امرار معاش آنها را هم بپوشاند وگرنه آن فرآیند از هستی وجود خودبیگانه و الینه می شود (فتیش). در آن رویکرد اقتصادی، مردم و جامعه در خدمت بازار و سرمایه نیستند. مرحوم آقای عالی نسب و آقای عزت الله سحابی مطلب توانمندی اقتصادی را از دید سوسیال دموکراسی دنبال کردند. در همین دوساله اخیر هم مردم اکثر کشورهای امریکای لاتین، در انتخابات تصمیم گرفتند که در این مرحله، سوسیال دموکراسی بهترین و «علمی ترین» راه حل اقتصادی- اجتماعی برای آنهاست.

در جوامعی نظیر ایران، سوسیالیسم بر پایه دموکراسی یا سوسیال دموکراسی چنان آزمون نشده و آن مدل را نباید مانع رونق و حرکت اقتصادی دانست. واقعیت یا معضل اقتصادی خیلی از این کشورها، مجادله و رقابت بین سوسیالیسم و سرمایه داری خالص نیست. قاعدتاً، خصوصیات اقتصاد رانتیر و مافیایی مانع پیشرفت و بازدهی است و هر سیستم بسته ای را نمی توان به حساب سوسیالیسم گذاشت.

اقتصاددان معروف امریکای لاتین هرناندو دسوتو فرآیند مشابهی را در جوامع امریکای لاتین به خوبی مشاهده کرده است. «دسوتو» اعلام کرده بود علت اینکه الگوی اقتصاد سرمایه داری همواره در امریکای لاتین با شکست منجر می شود این است که طبقه اقتصادی اشراف، الیگارشی یا مافیای اقتصادی از طریق رفتارها و کنترل انحصارگرایانه، موانعی را به وجود می آورند که به غیرنخبگان این فرصت را نمی دهد تا وارد بازار شوند و در یک بازی عادلانه به رقابت بپردازند. به این ترتیب نخبگان با اتکا به امتیازات سیاسی- قانونی، فعالیت های اقتصادی جامعه را کنترل می کنند. در نتیجه آن طبقه ای از اجتماع که از نظر اجتماعی و سیاسی دارای رانت و قدرت برتری است، با محروم کردن بسیاری از دیگر گروه های اجتماعی از تبدیل شدن به بازیگران اقتصادی، اجازه نخواهد داد مکانیسم بازار به صورت مطلوب که مورد نظر سیستم سرمایه داری است، عمل کند. از زمان مارگارت تاچر، شعارهایی از انگلیسی به زبان های مختلف، عیناً، لغت به لغت ترجمه شده اند. به عنوان مثال، «چه سودی دارد که فقر را تقسیم کنیم؟ باید سرمایه تولید شود، که فرصت توزیع آن باشد.»

همه توسعه اقتصادی- اجتماعی را می طلبند و نمی خواهند که فقر تقسیم کنند، ولی در نهایت، برنامه های اقتصادی را با مولفه های اجتماعی می سنجند. سوسیال دموکرات ها نه تنها نمی خواهند فقر را تقسیم کنند، بلکه خواهان توسعه و رونق اقتصادی برای همه اقشار بوده اند. تمرکز و قطب بندی سرمایه های اجتماعی زیر هر اسمی یا تحت هر سیستم اقتصادی، مورد پذیرش نیست.

در رویکرد نئولیبرال این استنباط القا می شود که سیستم «اقتصاد» سرمایه داری به تنهایی، حل کننده مشکلات و ناهنجاری ها در حوزه سیاسی و دموکراسی نیز هست. در زمان جنگ سرد، بسیاری از کشورهای دیکتاتوری یا فاشیستی نظام اقتصادی سرمایه داری داشتند و در حقیقت، فرصت مناسبی را برای سرمایه گذاری شرکت های داخلی و غربی ایجاد می کردند. چرا که با سرکوب اتحادیه های کارگری و محیط زیست، شرایط سوددهی برای شرکت های چندملیتی به حداکثر می رسید. دقیقاً بنا به همین اصل اخلاق و کرامت انسانی بود که خداپرستان سوسیالیست، دموکراسی و مشارکت را به قلمرو اجتماعی نیز بسط می دادند.

● استحمار

در جایی دیگر، آقای غنی نژاد اینگونه به مکتوبات دکتر شریعتی اشاره می کند، «مفاهیم توخالی یا ضدمفهوم هایی مانند استحمار....» لغت استحمار در عربی رواج ندارد و در ماخذالمنجد و برهان قاطع هم یافت نمی شود. ولی واژه- مفهوم استحمار یکی از مقوله های مهم جریان فکری دکتر شریعتی است و به همین جهت با ابداع بومی این واژه، وی اهمیت آن را به مخاطبین خود القا می کند. قابل تصور است که هر مکتب یا جریان تحول خواه و رهایی، زبان را دربرمی گیرد یا زبانشناسی را ابداع می کند. پایه های ارزشی مکتب انتقادی را هم می توان در زبان یافت که به هرمنوتیک انتقادی هم می انجامد.

یورگن هابرماس از متفکرین مکتب انتقادی در مدل «زیست جهان- کنش ارتباطی» خود، به خصلت زبانی کنش ها تکیه می ورزد. در همین چارچوب، دکتر شریعتی معتقد بود که تحول اجتماعی و یک رنسانس، به یک زبان شناسی جدید با مفاهیم جدید و واژه های بازتعریف شده نیازمند است.سلطه اجتماعی، تاریخ، زبان و روایتی را مستقر می سازد که با شرایط «مسلط» مناسبت و سازگاری داشته باشد. دقیقاً به همین منظور بود که نماد سیستم اقتدارستیز شریعتی هم، در بعد مفهومی و زبانی است. طبیعتاً، لغت استحمار در باب «استفعال» - طلب چیزی را کردن-- بوده است و از ریشه «حمار» می آید. به عنوان مثال، استکبار یعنی فزون طلبی و زیاده خواهی. استثمار، یعنی بهره کشی. با مطرح کردن واژه استحمار، دکتر شریعتی اهمیت بخش فرهنگی و فکری فرآیند فراگیر سلطه را به بحث می کشد. در باب الهیات رهایی بخش نیز «انریک داسل»، در مورد «هرمنوتیک سلطه» مطالبی ارائه می دهد. (برای بررسی «هرمنوتیک رهایی» در افکار هایدگر، داسل و شریعتی رجوع کنید به اثر فوق العاده دکتر عباس منوچهری، «هرمنوتیک دانش و رهایی»، جنگ اندیشه ۱۳۸۱)

در اندیشه کارل مارکس هم به مقوله ای بر می خوریم که از جنس فکری فرهنگی است و نه حیات مادی جامعه. «آگاهی کاذب» فرآیندی است که طبقات یا اقشار تحت «استضعاف»، مطالب و مفاهیمی را درونی می کنند که با منافع واقعی و عینی آنها منافات دارد. به عنوان مثال، حزب جمهوریخواه امریکا با استفاده ابزاری از مسائل تنش زای فرهنگی در جامعه، می تواند اقشار ضعیف جامعه را متقاعد کند که در انتخابات مختلف علیه منافع واقعی خود رای دهند و برنامه های اقتصادی جمهوریخواهان را بر مسند کار بگمارند.

آنتونی گرامشی در کتاب «یادداشت های زندان» تعریف منحصر به فرد و مشخصی را از مقوله «هژمونی فرهنگی» تبیین کرد. آن مقوله هم در پیرامون همین بحث درونی کردن مفاهیم دیکته شده است. گرامشی می نویسد که در دنیای مدرن، تسلط و سلطه پذیری وابسته به تشکیلات و نیروهای بیرونی (پلیسی) نیست، بلکه فرآیند سلطه با تولید گفتمان، بر آن است که با همراه کردن نخبگان فرهنگی در یک شبکه، یک بلوک یا یک ائتلاف اجتماعی ایجاد کند، وی این را «بلوک تاریخی» می نامد. به گفته گرامشی، وجود این «بلوک تاریخی»، ضامن متقاعد کردن همه و پذیرش یک سیستم اجتماعی از طرف همه اقشار جامعه است. بدین ترتیب، در این پروسه، هژمونی در یک شبکه همراه نهادهای اجتماعی، کنش گفتمانی، ایده و فکر، تولید و بازتولید می شود. در این مورد نیچه گفت؛ «آنجا که علوم انسانی یا اساساً معرفت انسانی با قدرت عجین باشد، قطعاً به خلاف حقیقت خواهد رسید.» به طور کل، این متفکران، تحقق معنای بودن را در وجود ضدسلطه تفسیر می کنند.

● نهضت و نظام، حرکت و نهاد

با پرداختن به دکتر شریعتی و مهندس موسوی، آقای غنی نژاد سنت های مختلف چپ را یکپارچه می انگارند. ولی با یک کاسه کردن این دو، نمی شود سمبل دو جریان متمایز و دو قرائت مختلف از چپ را در یک قالب قرار داد. یکی مدیر است و دیگری تئوریسین جنبش نوگرایی (پروتستانتیسم یعنی اعتراض به سنت). یکی در راس«قدرت» برای تحقق عدالت است و دیگری روشنفکر متعهد، «منتقد قدرت». در بعد تاویل، هر قطره وجود شریعتی (و هر قطره مرکب وی) نقد قدرت می کرد.

پدیده انقلاب طبیعتاً در لحظه اول خواست های رهایی بخش را در ابعاد بسیاری به ناچار آزاد می سازد. ولی باز به طور طبیعی یک «قدرت مرکزی» برای ثبات جامعه و استقرار و استحکام خویش، بسیاری از انرژی های رهاشده ترمز زده و تلاش بر مهار آنها دارد.«قدرت» جدید آرمان را گزینشی و در چارچوب حمایت معنوی و عملی از نظام نوپا تعریف و تعیین می کند.

تنش بین نهضت و نظام، حرکت و نهاد و فرآیند استقرار و انجماد حرکت در قدرت، در نوشته های دکتر شریعتی به خوبی مطرح شده است و در راستای حفظ شتاب و خصوصیات ترقیخواه «حرکت» اجتماعی، وی مقوله «انقلاب همیشگی» را باز کرد. دهه شصت، در زمان صدارت مهندس موسوی (و مجاهدین انقلاب اسلامی در دولت وی)، اقتصاد جامعه به خاطر جنگ بسیج شده بود و این بسیج همه جانبه، با شعار «وحدت در کلام»، حوزه فرهنگی را نیز در بر گرفت. در عین حال در شرایط بحرانی جنگ، جامعه مدنی به وسیله بعضی عناصر تمامیت خواه تحت فشار قرار گرفته بود. به عنوان دولت وقت، آنها چاره ای جز حمایت از شرایط سیاسی جامعه نداشتند.

«قدرت» (هرچند عدالتخواه در قلمرو اقتصادی)، دگراندیشی و کثرت گرایی را در توان جامعه نمی دید و درجه تحمل و مجال آن را نمی داشت. در چنین شرایطی، این دو جریان در مقابل هم قرار گرفتند، یکی از جنس گفتمان و دیگری در حوزه دستگاه کنترل. سیدمحمد محمدی می نویسد، نظم برآمده از انقلاب همان قدر از جامعه ایده آلی شریعتی به دور بود که نظم قبل از انقلاب از آن دور بود (شرق ۲۹ خرداد ۱۳۸۶). ما دقیقاً نمی دانیم دکتر شریعتی در سال های شصت، در چه شرایطی قرار می گرفت. ولی می دانیم که چند سال بعد از انقلاب، برنامه سالگرد شریعتی که در منزل ایشان برگزار شد، میهمانان خانواده وی مورد هجوم مهاجمین قرار گرفتند. (گفت وگوی احسان شریعتی با نگارنده) آقای احمد گلزاده غفوری در نقد تاریخنگاری آن مقطع، مقاله ای در روزنامه عصر آزادگان ۱۹ دی ۱۳۷۸، نوشته و این روند را بررسی کردند.

شریعتی و موسوی از دو میراث و بستر سیاسی متفاوت برخاسته بودند. استاد محمد تقی شریعتی و آقا طاهر احمدزاده در انتخابات مجلس در مشهد به حمایت از نهضت ملی و دکتر مصدق فعالیت می کردند. دکتر شریعتی و استاد شریعتی هر دو با هم، بعد از کودتای ۲۸ مرداد در مبارزات نهضت مقاومت ملی زندانی شدند. از آن جهت که دکتر شریعتی به نهضت خداپرستان سوسیالیست و دکتر محمد نخشب تمایلات فکری داشت، در بین احزاب سیاسی جبهه ملی به حزب مردم ایران پیوست. وی در اروپا نیز سردبیری نشریه جبهه ملی را به عهده داشت. از آن طرف، حزب جمهوری اسلامی که مهندس موسوی سردبیر روزنامه آن بود، نه تنها ریشه خود را در نهضت ضداستعماری نفت نمی دید بلکه، یک جریان ضدمصدقی از نزدیکان حسن آیت را در خود پذیرفت. جریان فکری شریعتی شعار آزادی، برابری و عرفان را مدنظر داشت. چرا که نان را برای رهایی انسان کافی نمی دید.

یکی از پایه های فکری نهضت خداپرستان سوسیالیست آن بود که دموکراسی و سوسیالیسم لازم و ملزوم یکدیگر بوده و هر دو باید بر پایه فلسفی اخلاق و خداپرستی استوار باشند. از این رو از طرف بعضی محققین این نهله و پیامد هایش در ایران به جریان متمایل به سوسیال دموکراسی شناخته شد. با اینکه دولت مهندس موسوی (و مجاهدین انقلاب) پویا و در بعد اقتصادی عدالت خواه بودند، ولی تعبیر آنها از مالکیت اجتماعی، دولت مقتدر و تمرکز در دولت بود. به عبارتی، قرائت آنها از جمع گرایی، «عدالت خواهی توزیعی» توصیف شده است. در اول انقلاب مرحوم آیت الله طالقانی و همفکران شریعتی، دکتر کاظم سامی و دکتر حبیب الله پیمان در رد سرمایه داری دولتی و به خاطر افزایش مشارکت مردم و افزایش حقوق جامعه در مقابل دولت، بر مساله دموکراسی شورایی و شوراپارلمانی برای نظارت بر دولت پافشاری کردند. در اصل، سوسیالیسم اقتدار و فربه شدن دولت را نمی طلبد.

ولی نقش دولت را در حمایت از توسعه و محدود کردن رقابت نابرابر نمی توان نادیده گرفت. ولی مهم تر آنکه بینش کلی مهندس موسوی و مجاهدین انقلاب، در مسیر نواندیشی و نوگرایی قرار نمی گرفت و چون مبانی اندیشه شان در بستر سنت قرار داشت، سعی بر نقد و شالود ه شکنی سنت نداشتند. جریان نواندیشی و فکری دکتر شریعتی نگاه متفاوت به انسان و دین داشت و به گفته دکتر حبیب الله پیمان، حرکت احیاگرایی، دین و شریعت را یکی نمی داند و به علاوه، احکام شریعت را وابسته به مقتضیات زمان می شمرد. با اینکه دکتر شریعتی به مدرنیته نقد داشت (همان طور که به همه پدیده های غالب نقد داشت) انریک داسل هم با همان پیشینه جهان سومی، «پارادایم رهایی بخش» را در مقابل «پارادایم مدرن» قرار می دهد. (عباس منوچهری) با این حال به طور کلی شریعتی در سیستم، کنش فکری و منش خود مدرن بود و به قول مجید تفرشی وی برای بیان مفاهیم دینی، همچون محمد نخشب از زبان سکولار استفاده می کرد. مصاحبه محمد قوچانی با دکتر حبیب الله پیمان، (این چپ ها، آن چپ ها)، تمایز فکری -تاریخی این دو جریان را به طور وسیعی مورد بررسی قرار می دهد. روزنامه «عصر آزادگان»، ۱۰ آذر ۱۳۷۸

فرید مرجایی

به رغم وسعت علمی این دو محیی، محمد غزالی و فیض کاشانی، احیاگری آنها را باید در رابطه با نهادهای قدرت زمان خود دید. غزالی در چارچوب حمایت وی از خلیفه وقت المنتصربالله و دستگاه سلجوقی تحلیل شده و فیض کاشانی هم در وضعیت فکری و فرهنگی دوره شاه عباس بررسی می شود.