یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

خدایا من ...


خدایا من ...

خدایا من همان مرغ اسیرم
که از دام تو آسان پر نگیرم
نه صیدم کردهای با آب ودانه
که با آن سر کنم با آن بمیرم
مرا جانی به جانت متصل هست
از آن جان تا ابد منت پذیرم
زمهرت آن چنان سیراب …

خدایا من همان مرغ اسیرم

که از دام تو آسان پر نگیرم

نه صیدم کردهای با آب ودانه

که با آن سر کنم با آن بمیرم

مرا جانی به جانت متصل هست

از آن جان تا ابد منت پذیرم

زمهرت آن چنان سیراب گشتم

کزین قائم به آب ودانه سیرم

مرا رغبت نیاید خدمت تن

ولیکن کردهای زان ناگزیرم

کنون این ناگزیری را دوا کن

که گوش عرش کر شد از نفیرم

شهی چون مرتضی را بنده بودم

نشاید خدمت میر و وزیرم

...

خدایا گرچه من لایق نبودم

ز اسرار جهان کردی خبیرم

هم از نورت به قلب « من یشا »است

که با این دیده ی اعمی بصیرم

اگر چه اقرب از «حبل الوریدی »

ولیکن درد هجرت کرد پیرم

....

مبین ای جاهل اندام حقیرم

که در ظل هوالاکبر کبیرم

مگو هرگز فقیر و مستمندم

که شهر شعر وحکمت را امیرم

مخوان افتاده و بی پا و دستم

که خود افتادگان را دستگیرم

قدم گر چون کمان شد نیست باکی

کز آرش پیشتر رفته ست تیرم