دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا

نمادها در «بوف کور»


نمادها در «بوف کور»

«بوف کور» از طرف اکثریت نزدیک به همه منتقدان و مفسران آن, داستانی «سوررئالیستی» و البته با جنبه های نمادین معرفی شده و بر همین اساس نیز مورد نقد و بررسی و تحلیل قرار گرفته است

«بوف کور» از طرف اکثریت نزدیک به همه منتقدان و مفسران آن، داستانی «سوررئالیستی» و البته با جنبه های نمادین معرفی شده و بر همین اساس نیز مورد نقد و بررسی و تحلیل قرار گرفته است. تکرارها و تاکیدهای آشکار در مورد برخی شخصیت ها و عناصر و موارد نیز، ظن تمایل نویسنده به نمادپردازی را تقویت می کند.

بنابراین پس از آن بحث های کلی و مقدماتی راجع به این اثر، و قبل از هر کار دیگر، باید به شناسایی، تفسیر و یافتن مصداق های واقعی این نمادها به ترتیب اهمیت و اولویت آنها پرداخت.این نمادها- علی الظاهر- عبارتند از «سایه»، زن اثیری، زن لکاته، نقاشی روی گلدان و شخصیت های درون آن (پیرمرد، دختر رقاصه)، شراب موروثی و...در این میان، مهم ترین نمادها، سایه، زن اثیری و لکاته اند؛ که طی حدود هفتاد سالی که از انتشار این کتاب می گذرد، باعث بحث ها و تفسیرهای بسیاری در میان منتقدان و شارحان آن شده است.

● نماد «سایه»

از میان انبوه کسانی که درباره بوف کور قلم زده اند جز یکی دو تن هیچ یک سخن واضح و روشن و قابل دفاعی راجع به این عنصر بسیار مورد تاکید نویسنده در این اثر نگفته اند؛ و اغلب با بیان مطالبی چندپهلو و عمدتاً انشاگونه- نه تحلیلی و مستند- نشان داده اند که خود نیز به درک روشنی از این به اصطلاح نماد نرسیده اند. آن یک، دو تن نیز با توجه به مشابهت کامل ظاهر این تعبیر با Shadow (سایه) در روانشناسی روانشناس سوئیسی کارل گوستاو یونگ (۱۹۶۱- ۱۸۷۵) مدعی شده اند که منظور صادق هدایت از سایه در این داستان دقیقاً همان «سایه» مورد نظر یونگ است بنابراین عمده بحث ما در این بخش بررسی این نظر و تعیین صحت یا سقم آن خواهد بود.

اما برای پیشگیری از هرگونه سوءتعبیر و استحکام بخشیدن به سخن لازم است در ابتدا فشرده یی از تعریف یونگ از این تعبیر عرضه شود؛آگاهیم که زیگموند فروید روان (Psycho) انسان را شامل بخش نهاد یا ضمیر ناخودآگاه شخصی(ID)، خود یا ضمیر خودآگاه (Ego) و فراخود (Super Ego) دانست و تعریف کرد. یونگ این تقسیم بندی را با تغییراتی قابل توجه و گسترش دامنه برخی از تعاریف آن پذیرفت و مبنای روانشناسی خود قرار داد.

از جمله یونگ ضمیر ناخودآگاه را شامل دو بخش قومی (نژادی) و شخصی دانست. همچنین به خلاف فروید که ریشه همه عقده ها و امیال سرکوفته و محرک های ناخودآگاه انسان را غرایز جنسی سرکوفته و واپس زده و ارضا نشده می دانست و مبداء این امر را نیز گرایش جنسی فرزند پسر به مادر (تحت عنوان «عقده ادیپ») و گرایش جنسی دختر به پدر (تحت عنوان «عقده الکترا») در همان اوان کودکی می دانست، یونگ انگیزه ها و محرک های متعددی را در این امر دخیل دانست که با واقعیات بسیار همخوان تر و پذیرفتنی تر بود.در کتاب مقدمه یی بر روانشناسی یونگ۱ نوشته خانم فریدا فوردهام که به تایید خود یونگ نیز رسیده در این باره آمده است؛ «یونگ طرف و سوی دیگر انسان را که در ناخودآگاه شخصی یافت می شود، «سایه» می خواند.

«سایه» وجود پایین و کمتری در ماست. وی آنچنان کسی است که می خواهد همه چیزهایی که ما اجازه عمل به آنها را به خود نمی دهیم، انجام دهد.»۲ به عبارت دیگر «سایه، قسمت نامضبوط بدوی و حیوانی ما»۳ است. «سایه ناخودآگاه شخص است. آن شامل همه آرزوها و هیجانات تمدن نپذیرفته است، که با معیارهای اجتماعی و شخصیت آرمانی ما متناسب نمی باشند. همه چیزهایی که از آنها شرم داریم. همه چیزهایی که ما نمی خواهیم درباره خود بدانیم.»۴ «سایه طبیعی یعنی انسان غریزی می باشد. آن تا به آن اندازه که به ضعف ها و سیستم ها و ناموفقیت های ما مربوط می شود، شخصی می باشد. اما چون آن برای بشریت مشترک است، می توان آن را پدیده یی قومی نامید.»۵

یونگ همچنین معتقد است؛ «هرکس سایه یی به دنبال دارد؛ و این سایه هر قدر در زندگی خودآگاه شخص کمتر جذاب شده باشد، تاریک تر و انبوه تر است.»۶ «ما گذشته خود را با خود حمل می کنیم و آن عبارت است از خصوصیات انسان ادوار اولیه زندگی؛ یعنی موجودی پست و دستخوش هیجان عاطفی است؛ و فقط به زور کوشش های طاقت فرسا می توانیم خود را از این بار آزاد کنیم.

وقتی شخص کارش به بیماری عصبی بکشد، سایه او به طور قطع بی نهایت غلیظ شده است و اگر بخواهیم موفق به معالجه این بیمار بشویم، ناچاریم به او کمک کنیم که راهی برای همزیستی شخصیت خودآگاه و سایه خود پیدا کند.»۷ زیرا «این تیرگی فقط معکوس ساده «من» خودآگاه نیست. همان طور که«من» شامل جنبه های نامساعد یا خوب است، «سایه» غنیزف دارای کیفیات خوب است - مانند غرایز اصلی و انگیزه های خلاق.

«من» و «سایه» گرچه جدا هستند ولی به طور جدایی ناپذیری به هم مربوطند- تا حد زیادی به همان ترتیب که فکر و احساس با یکدیگر پیوند دارند.»۸به همین سبب نیز «سایه اجتناب ناپذیر و انسان بدون آن ناکامل است. گویی به طور غریزی می دانیم که طبیعت بشری به مایه اندکی از شرارت نیازمند است.»۹ به همین سبب نباید کوشید آن را انکار کرد یا واپس زد. زیرا این کار علاوه بر آنکه عملاً بی فایده است، باعث ایجاد بیماری های عصبی و روانی و اختلال شخصیتی حاد در انسان می شود.

به اعتقاد یونگ «انسان باید راهی برای زندگی با سوی تاریک خویشتن بیابد، و در واقع بهداشت جسمانی و روانی او وابسته به این راهیابی است.»۱۰ اما البته این کار آسانی نیست. بلکه «پذیرش سایه مستلزم مجاهدت اخلاقی بسیار و غالباً از دست دادن آرمان های مورد علاقه می باشد. اما تنها به این علت که چنین آرمان هایی زیاد بلندپروازانه و یا برشالوده یک اشتباه ادراکی استقرار داشته اند.»۱۱از نظر یونگ اگر سایه را وابنشانیم، «در چنین صورتی به نظر می رسد که آن در ناخودآگاه کسب قدرت می کند و از لحاظ شدت و نیرو رشد می یابد.

بنابراین هنگامی که لحظه موعود بروز آن رسید- همان گونه که معمولاً پیش می آید- بیشتر خطرناک و افزون تر محتمل است که بازمانده شخصیت را در خود مستغرق سازد، و حال آنکه در غیر این صورت - یعنی اگر به شدت واپس زده نمی شد- ممکن بود که همچون چیزی قابل نظارت عمل نماید.»۱۲به عبارت دیگر، «قبول این واقعیت (وجود سایه) موجب آسایش خاطر می باشد.چه هنگامی که واقعاً با چیزی روبه رو شدیم و آن را شناختیم، لااقل تا اندازه یی تغییر آن محتمل است.»۱۳ در یک کلام؛ «سایه همیشه جنبه ضدیت ندارد. در حقیقت او درست مانند هر موجود انسانی است که شخص باید با آن بسازد.

این «ساختن» همواره یکسان نیست؛ و گاه عبارت است از تسلیم، گاه مقاومت و گاه عشق ورزیدن؛ بر حسب اقتضای موقع. سایه فقط وقتی به خصومت می گراید که مورد بی اعتنایی یا سوءتفاهم قرار گیرد.»۱۴ اما «وقتی که فردی می کوشد تا سایه خود را ببیند، از آن صفات و انگیزه هایی که در خودش انکار می کند ولی به طور وضوح در دیگران می تواند ببیند، مطلع (و غالباً خجل) می شود.»۱۵

هدایت در مقاله یی با عنوان چند نکته درباره ویس و رامین سال ها (۱۳۲۴ ش، ۱۹۴۶م) بعد از نوشتن بوف کور، «سایه» را چنین تفسیر می کند؛«در مقابل«آب» که ارج و شکوه و اعتبار دنیای مادی است، «سایه» همان اهمیت را در دنیای غیرمادی دارد. در لغت سایه به معنی همزاد و سایه زده و جن زده گرفته شده است (فرهنگ انجمن آرا) و نیز به معنی سرشت روحانی که به هیکل مادی جلوه گر می شود (Fantome, Ombre) نیز آمده است.تو بدخواه من، دایه من/ بخواهی برد آب و هم سایه من.»۱۶

در مورد تاثیرپذیری هدایت از آثار غربی که در آنها نیز به نوعی «سایه» مطرح است، نوشته است «صادق هدایت به شدت رمانتیک بوده و هست (نه رمانتیسم در سنت فرانسوی به مثل لامارتین و شاتو بریان و ویکتور هوگو بلکه متمایل به رمانتیسم آلمانی و انگلیسی و امریکایی هوفمان، ادگار پو، لویس، هاتورن). از این نوع کتاب ها، بسیار خوانده و مثل هر نویسنده یی از خوانده هایش متاثر شده است.

فهرست این نوع کتاب ها زیاد است و برای مثال می توان از فاوست گوته (پیرمردی که برای جوان شدن روحش را به ابلیس می فروشد)، داستان شگفت انگیز پیتر اشلمیل اثر شامیسو دو برنکور (مردی که سایه اش را گم می کند)، زن بی سایه اثر هوگو هوفمنستال، همزاد رمان داستایفسکی، آرتور گوردون رمان ادگارآلن پو، هورلا نوول گی دو موپاسان، ملموث اثر مارتون و... نام برد.»۱۷فقط به عنوان مشت نمونه خروار از این و یک مصداق کوچک از اقتباس - و نه تاثیرگیری صرف- هدایت در بوف کور از آثار مشابه غربی کافی است نگاهی به داستان سی و دو صفحه یی هورلا۱۸ از گی دو موپاسان (۱۸۹۳- ۱۸۵۰) بیندازیم.

نخست اینکه شیوه ظاهری بیان در هورلا نوشتن دفتر خاطرات روزانه راوی آن است، که در عمل عیناً همان حدیث نفس مکتوب راوی بوف کور است. قهرمان راوی هورلا نیز شخصی منزوی و مالیخولیایی است که در نقطه یی دور از شهر زندگی می کند. پس از چندی احساس می کند موجودی غیرزمینی، مرموز و غیرقابل رویت - که در جاهایی از او با همان تعبیر «همزاد» یاد می کند - با او زیر یک سقف زندگی می کند؛ مراقب وی است و اعمالش را زیر نظر دارد؛ و گویا درصدد است روحش را تسخیر کند.

در پایان داستان نیز راوی به این نتیجه می رسد که چاره یی ندارد، جز آنکه خود را بکشد.اما در بوف کور گاه جمله ها و تعبیرها نیز شباهت های عجیب و غیرقابل انکاری با جملات و تعبیرهای موپاسان در هورلا می یابند. برای مثال راوی هورلا موپاسان می نویسد؛«چیستند این تاثیرات اسرارآمیز که خوشبختی و اعتماد به نفس ما را به اندوه تبدیل می کنند؟» (ص ۱۰) «راز نادیدنی ها چه ژرف اند، ما نمی توانیم آنها را با حس های ناتوان خود احساس کنیم.» (ص ۱۱)

«یک موجود بیگانه ناشناخته نادیدنی و جاندار وجود دارد که وقتی روح ما به خواب می رود، جسم ما از آن دیگری دربست مانند خود، حتی بیشتر از خود ما، اطاعت می کند.» (ص ۱۷)راوی بوف کور در شاه بیت مطلع غزلش در حدیث نفس افیونی خود - که از قضا به دهان دوستداران و ستایندگان هدایت هم بسیار مزه کرده و در طول این شصت و اندی سال که از انتشار این داستان می گذرد صدها بار آن هم با شیفتگی تمام این عبارت را در نقد و تفسیر و تجلیل هایشان به کار برده و از آنچه معنی های عمیق فلسفی و عرفانی و جامعه شناختی و... که درنیاورده اند- ضمن تلفیق این سخن راوی هورلا با عبارتی از ویرجینیا وولف (نگاه کنید به بخش «مآخذ ادبی بوف کور») طی یک دراز نفسی کسالت آور، با نثری سست، می نویسد؛«در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.

این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی غآنها راف بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند- زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش غآنف پیدا نکرده و تنها داروی آنغهاف فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی به شدت درد می افزاید.آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراءالطبیعی، این انعکاس سایه روح که در حالت اغما و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند، کسی پی خواهد برد؟» (صص ۹ و ۱۰)

نکته جالب تر اینکه در حالی که راوی بوف کور این حالت خود را آنقدر جدی می گیرد که آن را در زمره «اتفاقات ماوراءالطبیعی» اسرارآمیز تصور می کند، راوی هورلا ده ها سال قبل از روایت وی - گویا پیشاپیش خطاب به او - تذکر می دهد که قضیه بسیار ساده تر از آن است که امثال او تصور می کنند. بنابراین نباید بی دلیل پیچیده اش کرد؛«ما به جای آنکه با این کلمات ساده استدلال کنیم که «نمی فهمم چرا عقلم را از دست داده ام» فوراً به رازهای وحشتناک و نیروهای مابعدالطبیعی می اندیشیم.« (ص ۱۹)

شگفتا که در این عبارت کوتاه ناخواسته چه پیش بینی عجیبی - در مورد ادعای راوی بوف کور - صورت گرفته است، همچنان که در بخش آتی از این نقد نشان داده خواهد شد که در مورد تصورات راوی بوف کور واقعاً نه «اسرار»ی وجود دارد و نه مساله «مابعدالطبیعی» در کار است. بلکه همان گونه که راوی هورلا بسیار پیش تر اظهار کرده بوده است، قضیه بسیار ساده تر از اینهاست،؛ «عقلم را از دست داده ام.»

راوی هورلا می نویسد؛«ناگهان احساس کردم که او از پشت شانه هایم نوشته ام را می خواند. آنجا بود. گوشم را لمس می کرد.» (ص ۳۷)راوی بوف کور می نویسد؛ «این سایه شومی که جلو روشنایی پیه سوز روی دیوار خم شده و مثل این است که آنچه غراف می نویسم به دقت می خواند و می بلعد.» (ص ۵۸)

محمدرضا سرشار

پی نوشت ها

۱-ترجمه مسعود میربهاء، انتشارات اشرفی، چاپ سوم؛ ۱۳۵۶، «سایه یی که ذهن خودآگاه فرو می افکند...»، انسان و سمبل هایش (اساطیر باستانی و انسان امروز، نوشته جوزف ل. هندرس)، کتاب پایا- امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۵۹، ص ۱۸۰.

۲ و ۳- مقدمه یی بر روانشناسی یونگ، یونگ، ص ۹۲.

۴-پیشین؛ ص۹۳.

۵- همان، ص ۱۵۳.

۶- پیشین، صص ۱۵۴-۱۵۳.

۷ و ۹- همان، ص ۹۴.

۸- انسان و سمبل هایش (اساطیر باستانی و انسان امروز)، ص ۱۸۰.

۱۰ ، ۱۱ و ۱۲- پیشین، ص ۹۵.

۱۳ و ۱۴- انسان و سمبل هایش (فرآیند فردیت، نوشته ام. ال. فون فرانتس)، ص ۲۷۳، همچنین به اعتقاد یونگ، سایه «غالباً به صورت یک شخصیت در رویاها ظاهر می شود.» (ص ۲۶۴).

۱۵- همان،صص ۲۶۴ و ۲۶۵. «عمل سایه عبارت است از نمایان ساختن طرف مخالف«من» و نمایش آن دسته از خصوصیاتی که شخص وقتی آن را در وجود دیگران می بیند، متنفر می شود.» (ص۲۷۳)

۱۶- به نقل از «آشنایی با صادق هدایت»، ص ۳۰۸.

۱۷- همان، صص ۳۰۹-۳۰۸.

۱۸- از مجموعه داستانی به همین نام ترجمه شیریندخت دقیقیان، نشر چشمه، چاپ دوم، ۱۳۷۷.

۱۹- انتشارات ابن سینا، چاپ اول ۱۳۴۴، صص ۸۴ و ۸۵

۲۰- همان، ص ۸۵

۲۱- فرهنگ معین، مجلد چهار، ص ۵۱۸۳

۲۲- همان، صص ۱۸۱۳-۱۸۱۲


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.