دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
مجله ویستا

وقتی برداشت های ما درست از کار در نمی آید


وقتی برداشت های ما درست از کار در نمی آید

لابد برای شما هم اتفاق افتاده است ببینید در یک موقعیت یکسان آدم های مختلف برداشت های متفاوتی از آن موقعیت داشته اند, یعنی یکی خوب برداشت کرده است و یکی بد

● فکر کنم منظورش این بود بگوید جیم نشریه خوبی نیست!

نه بابا داشت از ما تعریف می‌کرد! شاید هم می‌خواست غیر مستقیم به ما بگوید خیلی با حالید؟! و...

لابد برای شما هم اتفاق افتاده است ببینید در یک موقعیت یکسان آدم‌های مختلف برداشت‌های متفاوتی از آن موقعیت داشته‌اند، یعنی یکی خوب برداشت کرده است و یکی بد! یکی درباره آن موقعیت مثبت فکر کرده است و یکی دیگر منفی! اصلا تا به حال با خودتان فکر کرده‌اید چرا آدم‌های مختلف، فکرهای متفاوتی در یک موقعیت دارند اگر فکر نکرده‌اید چند دقیقه به آن فکر کنید تا بعد بگوییم این جا چه خبر است!

● باور کن باورت اشتباه است!

تلفن زنگ می‌زند. برادرمان گوشی را برمی دارد و چشم‌هایش گرد می‌شود، مامان می‌گوید برای پدربزرگ اتفاقی افتاده! بابا می‌گوید نتایج کنکورش را اعلام کرده‌اند! خواهر کوچیکه می‌گوید در بانک برنده شده است و... هر کسی از این اتفاق برداشت خودش را دارد. این همان نکته طلایی و مهمی است که «آلبرت الیس» به آن پی برد و گفت که این تفاوت در فکر، ناشی از خطاهایی در شناخت آدم‌هاست. الیس یک روان‌شناس شناخت گراست. یعنی از آن قبیل روان‌شناسانی که معتقدند دلیل خیلی از مشکلات آدمی، پردازش‌های غلط ذهنی آن‌هاست. به همین دلیل این که گاهی خوشحال هستیم و گاهی ناراحت به خاطر افکار خوب و بدی است که داریم. الیس می‌گوید که حال ما آدم‌ها به یک زنجیره ساده ربط پیدا می‌کند یعنی زنجیره ABC! که A در آن اتفاقات مختلف، C واکنش ما به آن است و B که اهمیت زیادی دارد برداشت و باورهای ما از آن اتفاق است. چیزی که ما را ناراحت یا خوشحال می‌کند. همین برداشت‌ها و باورهای ما از واقعیت است که ممکن است خود واقعیت نباشد. مثلا گاهی یک اتفاق، اصلا اتفاق بدی نیست بلکه این برداشت‌های غلط ماست که آن را بد نشان می‌دهد. بر همین اساس الیس خطاهایی را با عنوان خطاهای شناختی معرفی کرد که باورهای غلطی در ما ایجاد و ما را از واقعیت دور می‌کند. باورهایی که ما دائما تکرار می‌کنیم، بدون آن که بدانیم غلط هستند. این باورها می‌توانند در ما افسردگی، بی قراری، اضطراب، رقابت نادرست، خشونت، نداشتن عزت نفس و... را ایجاد کنند. خطاهای شناختی می‌توانند نوع فکر ما به زندگی را مثبت و منفی کنند. اگر این خطاها را بشناسید کم‌تر اشتباه فکر خواهید کرد و کم‌تر با باورهای غلط، زندگی‌تان را تلخ می‌کنید.

● شخصی‌سازی

بعضی آدم‌ها علت و دلیل همه اتفاقات کوچک و بزرگ دنیا را خودشان می‌دانند و همه چیز را به خود می‌گیرند. این آدم‌ها وقتی دچار خطای شخصی سازی می‌شوند دائم خودشان را سرزنش می‌کنند و همه بدبختی‌ها و بیچارگی‌ها را به خود نسبت می‌دهند. مثلا اگر زلزله بیاید می‌گویند چون من در این شهر بودم زلزله شد، اگر گنجشک همسایه بیافتد بمیرد می‌گویند چون ما همسایه آن‌ها بودیم مرد و... حالا یکی نیست بگوید شما سر پیازی یا ته پیاز؟! که فکر می‌کنی دلیل همه چیز خودت هستی! همین باور اشتباه باعث می‌شود اعتماد به نفس‌شان را از دست دهند و دچار افسردگی شوند.

● قانون همه یا هیچ

افرادی که با این خطا سر و کار دارند افرادی هستند که خودشان را راحت کرده‌اند و کلا همه چیز را یا سیاه می‌بینند یا سفید. به نظر آن‌ها یا آدم باید خوشبخت باشد یا کلا بدبخت! یا آدم باید در کنکور، پزشکی تهران قبول شود یا اصلا دانشگاه نرود! یا باید یک خانه هزار متری داشته باشی یا در چادر زندگی کند و... قانون «همه یا هیچ» یکی از خطاهای شناختی معروف است که خیلی‌ها درگیر آن هستند و با این کار، خودشان را از لذت‌های کوچک زندگی محروم می‌کنند.

● برچسب زدن

تا امتحان‌شان را خراب می‌کنند یا در کارشان شکست می‌خورند شروع می‌کنند به تحقیر کردن و وصله چسباندن به خودشان! «من خنگم! من نمی‌فهمم! من تنبلم! من احساس ندارم! من بی عرضه‌ام و...» و همین‌طور دلیل هر اتفاقی را خودشان و صفت‌های‌شان می‌دانند. افرادی که از خطای برچسب زدن استفاده می‌کنند بعد از مدتی اعتماد به نفس‌شان را از دست می‌دهند و نسبت به خودشان دلسرد، خشمگین و ناراحت می‌شوند.

● بی توجهی به امور مثبت

این خطا اصلا شباهتی به خطای قبلی ندارد. چون در این خطا افراد، فقط خودشان و مسائل مربوط به خود را که مثبت و بزرگ است کوچک می‌بینند. این افراد تا می‌توانند موفقیت‌ها، توانایی‌ها و استعدادهای خود را کوچک می‌کنند. مثلا نفر اول کنکور هم که بشوند انگار نه انگار و با بی تفاوتی می‌گویند خب مگر چه شده، کاری نکردم و... این آدم‌ها ارزش خود و کارشان را پایین می‌آورند و خودشان را دائم با خاک یکسان می‌کنند برای همین اعتماد به نفس در آن‌ها معنی ندارد.

● استدلال احساسی

نه به آن‌هایی که دور احساس خود را خط کشیده‌اند و در برابر هر اتفاقی همین‌طور مثل ماست نگاه می‌کنند، نه به آن‌هایی که احساسات‌شان در هر اتفاقی زیادی فوران می‌کند و دائم در خدمت احساس خودشان هستند و هر چیزی که حس کنند همان را قبول می‌کنند و آن احساس‌شان را به یک چیزی ربط می‌دهند و در هر موقعیتی این استدلال احساسی آن‌هاست که حرف اول را می‌زند. مثلا احساس می‌کنند آدم‌ها من را قبول ندارند پس دوستم ندارند! یا احساس می‌کنند توانایی انجام کاری را ندارند پس مسئولیت هیچ کاری را بر عهده نمی‌گیرند.

● بزرگ نمایی

بعضی‌ها هم فقط در زندگی با این خطای شناختی زندگی می‌کنند و انگار یک ذره‌بین در تمام موقعیت‌ها داده‌اند دستشان و با آن به همه چیز نگاه می‌کنند و همه چیز را بزرگ‌تر از آن‌چه هست می‌بینند. مثلا وقتی یک شماره جیم چاپ نشود بچه‌های جیم را تا پای چوبه‌دار می‌برند، یا اگر دوست‌شان ۱۰ دقیقه دیرتر بیاید چند بار کفنش می‌کنند و می‌فرستندش گوشه قبرستان. در همه چیز غلو می‌کنند و از هر اتفاق ساده یک فاجعه می‌سازند این افراد دائم نگران هستند و دلواپسی بخش مهم زندگی‌شان است.

● بایدها و نبایدها

پای‌شان در یک کفش است که باید مهندسی قبول شوم، نباید کسی به من اخم کند، باید همه به من احترام بگذارند، نباید نمره‌ام کم شود و... آن وقت اگر این بایدها و نبایدهای‌شان انجام نشود دیگر حسابی قاطی می‌کنند. افرادی که از این خطا استفاده می‌کنند انتظار دارند دنیا همان باشد که خودشان می‌خواهند و اگر نباشد زندگی را به خودشان تلخ می‌کنند.

● نتیجه‌گیری شتاب‌زده

خدا نکند کسی کاری انجام دهد، زود بدون هیچ دلیل منطقی قضاوت می‌کنند و بعد نتیجه گیری می‌کنند. مثلا اگر دوست شان یادش برود کتابش را برایش بیاورد می‌گویند چون من را دوست ندارد پس کتاب را نیاورده است پس حتما از من بدش می‌آید و... آن‌ها از همه رفتارهای آدم، برداشت های منفی دارند و خیلی زود درباره رفتار بقیه قضاوت و یا قبلش زود نتیجه گیری می‌کنند برای همین بی خیال می‌شوند و کنار می‌کشند. مثلا می‌گویند فلانی کنکور قبول نشد چون سوالات کنکور خیلی سخت بود پس من هم قبول نمی‌شوم!! آن وقت بی‌خیال کنکور می‌شوند!

● اول منفی‌ها

تا یک نفر به آن‌ها انتقاد می‌کند، به جای آن که به جوانب مثبت انتقاد فکر کنند اول منفی‌ها به ذهن‌شان خطور می‌کند، تا رئیس‌شان می‌گوید بهتر است کمی استراحت کنید همه حرف‌ها و فکرهای بد به ذهن‌شان می‌رسد و... ناف‌شان را با افکار و تجربه‌های منفی بریده‌اند همین خطا است که زندگی‌شان را سیاه کرده است.

● تعمیم مبالغه آمیز

مادرشان می‌گوید بهتر است شب زودتر بخوابید. با خودشان می‌گویند مادرم فکر می‌کند من بچه‌ام! دوستشان می‌گوید امروز نمی‌توانم بیایم سر قرار با خودش فکر می‌کند لابد یک دوست جدید پیدا کرده است! آدم‌هایی که در باورهای‌شان از تعمیم مبالغه آمیز یا استنباط دل بخواهی استفاده می‌کنند در واقع هر جور دل‌شان می‌خواهد از اتفاقات مختلف به صورت وحشتناک استنباط می‌کنند برای همین همیشه از همه چیز رنج می‌برند و ناراحت هستند بدون این‌که دلیل درستی داشته باشند.

نویسنده: وجیهه محمدپور مقدم