جمعه, ۱ فروردین, ۱۴۰۴ / 21 March, 2025
مجله ویستا

سینما و دیگر هیچ


سینما و دیگر هیچ

نگاهی به رمان «امشب نه شهرزاد » نوشته حسین یعقوبی

● امشب نه شهرزاد

▪ حسین یعقوبی

▪ نشر: مروارید

▪ چاپ اول: ۱۳۸۹

رمان «امشب نه شهرزاد...»، اولین رمان حسین‌ یعقوبی است که به هزارتوی روابط انسانی می‌پردازد. قصه آدمی است که در بحران روابطش با دیگران، به شهرزاد دیجیتالی‌اش (دستگاه دی‌وی‌دی) پناه می‌برد و ازش می‌خواهد که هر شب مرهم دردهایش باشد. شخصیت داستان، آدمی است که با سینما زندگی می‌کند و با دیالوگ‌ها و صحنه‌های فیلم‌های محبوبش، صبح را به شب می‌رساند. این شخصیت به تازگی همسرش را از دست داده‌ و در یک گیجی و خلأ فرورفته است. این بستر، دستمایه نویسنده است تا شخصیت داستانش را به سفری ادیسه‌وار به میان آدم‌ها و گروه‌های مختلف برود. گروه‌های ادبی و هنری که هر کدام مسلک خاص خود را دارند و شخصیت‌ داستان، با رفتن به میان آنها، از درون آنها را به نقد می‌کشد و ساختار روابط انسانی در این ارتباطات را به چالش می‌کشد؛ روابطی که از بن و ریشه پوسیده ‌است و فقط ظاهر دلفریب و فرهیخته‌ای دارند.

امیرحسین، یک منتقد فیلم است که با فیلم‌هایش روزگارش را سپری می‌کند. همسرش را در پی یک تصادف رانندگی از دست داده است. روز حادثه، همسرش از او خواسته بود برای خانه خرید کند و او حوصله نداشته است. همسرش، برای آن خرید، از خانه بیرون می‌رود و آن سانحه برایش پیش می‌آید. امیرحسین دچار عذاب‌وجدان می‌شود و خود را در مرگ همسرش مقصر می‌داند. این امر سبب می‌شود کارش را‌‌ رها کند و در خانه گوشه‌نشین شود و با فیلم‌هایش، لحظات خود را سپری کند.

امیرحسین برای رهایی از این بحران، به نوشتن خلاصه فیلم‌های مورد علاقه‌اش می‌پردازد. نویسنده با این تمهید داستان فیلم‌های مورد علاقه‌اش را به داستان خود وارد می‌کند و هوشمندانه فیلم‌هایی را انتخاب می‌کند که داستان‌شان در خدمت خط‌روایی داستان باشند و مساله اصلی داستان را بسط بدهند. بهره‌گیری از این خرده‌داستان‌ها، برای بیان مساله شخصیت، می‌تواند نقطه ضعفی برای داستان باشد. از زاویه دیگر هر داستان و اثر ادبی، از افسانه‌ها، اسطوره‌ها و داستان‌های دیگر بهره می‌جوید و این ابتکار جالبی است که شاکله این داستان، بر اساس داستان فیلم‌ها استوار شده است. اما در اینجا اشکال دیگری هم مطرح می‌شود. روایت یک شاهکار سینمایی در چند خط، چقدر می‌تواند به خط روایی اصلی داستان کمک کند. شاید بهره‌گیری از یک صحنه یا سکانس این آثار، می‌توانست ایده بهتری برای بسط و گسترش مساله اصلی داستان باشد. همچنین سبب می‌شد خرده‌داستان‌های بسیار، مخاطب را از خط اصلی داستان منحرف نکند.

خرده‌داستان‌هایی که در این رمان وجود دارد، بسیار بیشتر از ظرفیت یک رمان ۱۷۰ صفحه‌ای است. به غیر از داستان فیلم‌ها، ما با شخصیت‌های متعدد مواجه هستیم که هر کدام داستان خود را دارند. تمام این داستان‌ها، مضمون مشترکی دارند؛ همه آنها به بحران در روابط انسانی و در روابط بین یک زوج اشاره می‌کنند. شخصیت‌های این رمان، همگی در روابط‌شان دچار سو‌ءتفاهم شده‌اند و به بن‌بست رسیده‌اند. ایده‌آل‌‌ترین این رابطه‌ها، رابطه امیرحسین و همسر مرحومش است که بار‌ها به این نکته در داستان اشاره می‌شود که رابطه‌شان به روزمرگی رسیده‌ بود وگرنه دلیلی نداشت که آن روز بارانی که حادثه رخ داد، امیرحسین خواسته همسرش را اجابت نکند. تعدد این شخصیت‌ها و روابط، یک فضای بحران‌زده‌ای را می‌سازد که انگار هیچ رابطه‌ای به کمال مطلوب نمی‌رسد و عاقبت همه آنها، به خیانت و جدایی ختم می‌شود. شخصیت‌هایی در این داستان خوش هستند و زندگی می‌کنند که هیچ‌وقت به وصال نرسیده‌اند و در داستان‌های عاشقانه‌شان غرق هستند. کاظم، پسردایی امیرحسین، یک نمونه از این شخصیت‌هاست. کاظم که خشکشویی دارد، در پس هر برخورد اجتماعی، برای خودش داستان‌ها می‌سازد و با همین داستان‌ها زندگی می‌کند.

تعدد شخصیت‌ها و داستان‌هایشان، سبب می‌شود پرداخت بسیاری از این شخصیت‌ها ناقص باشد و هر کدام در چند صفحه حضور پیدا می‌کنند و داستانی را روایت می‌کنند که خود ظرفیت داستانی مستقل دارد. تنها تمهید نویسنده برای ارتباط این شخصیت‌ها و توجیه حضورشان در داستان، تصادف و اتفاق است. عامل «تصادف» در این داستان نقش پررنگی دارد. برخی اوقات آنقدر در این‌باره اغراق می‌شود که مخاطب دلزده می‌شود. به عنوان نمونه در جایی از داستان، امیرحسین برای دوستش شهاب تعریف می‌کند که شب قبل نتوانسته فیلم «فن‌خواب» میشل‌کوندری را ببیند و شهاب از داخل داشبورت ماشین، نسخه‌ ناین این دی‌وی‌دی را درمی‌آورد و به امیرحسین می‌دهد تا ببیند!

آدم‌هایی که در این فضای بحران‌زده زندگی می‌کنند، همه به قشر فرهیخته جامعه تعلق دارند. همه آنها دغدغه انتشار مجله و جلسات ادبی و هنری را دارند. همه آنها در پس خواسته‌های فرهنگی خویش، نیت‌های شوم‌شان را دنبال می‌کنند. همه آنها، ادعای فرهیخته بودن دارند اما از این فرهنگ هیچ نشانی ندارند. به عنوان نمونه یکی از شخصیت‌ها عنوان می‌کند ایده فیلم‌کوتاهش را فروغ فرخزاد در خواب به او الهام کرده است! حتی خود شخصیت اصلی داستان، که ادعا می‌کند نمی‌تواند سوگ همسرش را فراموش کند، در برخورد با زنان دیگر، بسیار غیراخلاقی برخورد می‌کند. یکی از نقدهای محتوایی که به این رمان وارد است، نگاه سیاه و سفیدی است که به مجامع ادبی و هنری دارد و هیچ نقطه روشنی در آن نمی‌بیند. این نگاه، در تمامی خرده‌داستان‌ها وجود دارد و شخصیت‌های داستان از آن متاثر می‌شوند.

از نظر ساختاری، این رمان ضعف بارزی دارد. تا اواسط داستان، نام شخصیت و مساله‌اش مشخص نمی‌شود. نویسنده، شخصیت را متاثر از سوگی می‌داند اما داستان این سوگ برای مخاطب، تا صفحه ۶۸ بیان نمی‌شود. این شخصیت در سوگ همسرش است و حتی به خاطر مرگش عذاب وجدان دارد اما فقط یک شخصیت‌سوگوار در داستان دیده می‌شود. تا صفحه ۲۸ ، خبری از این همسر و خاطرات مشترک نیست. در کل داستان، شاید تنها چند خاطره کوتاه مشترک تعریف می‌شود که نمی‌تواند چگونگی روابط امیرحسین و همسرش را بسازد. این نکته‌ای است که در ذهن مخاطب چالش ایجاد می‌کند که چرا در این یادآوری خاطرات و این کشمکش‌های ذهنی، جای معشوق ازدست‌رفته خالی است و حضور پررنگی در این خاطرات ندارد.

ایده این داستان، برای هر علاقه‌مند سینمایی جذاب است. اینکه در هر فیلم‌ بازی خودش را در این داستان می‌بیند و با فیلم‌های محبوبش زندگی می‌کند. در ابتدای داستان یک افسانه سرخپوستی نقل می‌شود. در این افسانه، مردی که همسرش را از دست داده است، هر شب، سر قبر زنش برای روح او قصه‌ای تعریف می‌کند. شب‌ هزارم، روح زنش در قالب جسمی جدید حلول می‌کند. بیان این افسانه در ابتدای داستان و نوشتن خلاصه فیلم عشق‌سگی، شروع بسیار جذابی برای این رمان است. افسوس که هر قدر داستان جلو می‌رود، توقعی که داستان در ابتدا ایجاد می‌کند، پاسخی درخور نمی‌یابد و این حسرت برای مخاطب عاشق سینما باقی می‌ماند که چرا این ایده ‌ناب، نتوانست به آن پرداخت شایسته برسد.

سعید احمدی‌پویا