جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

صدای اشک های من از عرش هم شنیده شد


صدای اشک های من از عرش هم شنیده شد

نگاهی به مجموعه شعر «بغض کال» فاطمه روحی

● یک: پیوند شعر کلاسیک با پیشنهادهای نیما

همه متفق‌القول‌اند که شعر کلاسیک ما از دوران «شعر بازگشت» تا «شعر مشروطه» دوران افول خود را بی‌وقفه ادامه داد. برخی حتی «شعر هندی» را هم ـ که پیش از این دوره است ـ بخشی از این افول می‌دانند اما این گروه، خود، دو دسته‌اند: آنهایی که کل «شعر هندی» را افول شعر پارسی می‌دانند و آنهایی که روزگار پس از صائب و کلیم و حزین و بیدل را روزگار افول می‌دانند با این همه، آنچه اتفاق نظر بیشتری را شکل داده همین «شعر بازگشت» است که از سر اتفاق، شاعر «خوش استعداد» و گاه «نیمه مستقل» در آن کم نیست مشکل در «تکرار» است و پرهیز از نوگرایی.

شعر مشروطه البته نوگرایی دارد اما این نوگرایی گاه تا جایی پیش می‌رود که «شعر» ناپیدا می‌شود! شعر پس از مشروطه هم، چه در حوزه پیشنهادات نیما و شجره‌ای که او بنیان گذاشت و چه در حوزه شعر کلاسیک، گاه از فرط نوگرایی، شعر را به «غیاب» می‌کشاند اما در هر دو حوزه، «بخش متعادل»، شعری جذاب و ماندگار را عرضه می‌کند. «بغض کال» در حوزه «شعر پسانیمایی» می‌گنجد نه این که از لحاظ شکل و شمایل و قالب، نو باشد از لحاظ فضاسازی و رفتن به سراغ «مضمون» و جهان‌نگری، دنباله پیشنهادات نیماست همانطور که «غزل نو» در دهه پنجاه، همین مسیر را رفت یا «غزل فرم» در دهه هفتاد؛ و متأسفانه غزلی که به نام «پست مدرن» در دهه هشتاد می‌شناسیم [در طیف همه‌گیرش، نه در شعر چند شاعر استثنایی و خوش‌آتیه] این راه را نمی‌رود. فاطمه روحی، شاعر این دفتر، شعر منثور و شعر سپید هم می‌گوید. یک دفتر هم از این شعرها ـ پیش از این ـ منتشر کرده است بنابراین می‌توان او را شاعری «دوزیست» دانست که هم سعی دارد به طور مستقیم در فضای شعرهای پسانیمایی به حیات شعری‌اش ادامه دهد و هم به طور غیرمستقیم از آن فضا در قالب «غزل» استفاده کند. این دفتر، گرچه منحصر به غزل نیست اما «ترانه»هایش هم از سازوکار مضمونی و روایت غزل برخوردارند همچنان که مثنوی‌ها.

در واقع، ترانه‌ها و مثنوی‌ها، غزل‌هایی از قالب [جسمیت] گریخته اما ملتزم به نگرش [روح] غزل‌اند. [«روحی» در چند ترانه، ملتزم مانده البته به روایت عمودی غزل یعنی قوافی از ابتدا تا به انتها می‌آیند و رشته را کامل می‌کنند ولی «قالب غزل» که فقط با همین یک نشانه، شناخته نمی‌شود. بخشی از رویکردهای این «قالب»، در جایگاه زبانی آن، خود را به مخاطب خاص یا منتقد می‌شناسانند. مسلماً «زبان شکسته» با مشخصات عروضی خاص خودش، دیگر نمی‌تواند مخاطب را وادارد که «متن» را غزل بنامد. اصطلاح «غزل ترانه»، تنها یک «غلط مصطلح» است که کاربردی هم شده و تا موقعی که معرفی‌نامه بهتری برای این نوع شعر وجود ندارد، لاجرم کاربرد دارد!] «بغض کال» گرچه میان دفترهای غزلی که در دو سال اخیر منتشر شده‌اند و هر کدام، یک «اتفاق» بوده‌اند «اتفاق» محسوب نمی‌شود اما به دلیل رویکرد پیشنهاددهنده‌ای که در جهت پیوند پیشنهادهای نیما با غزل کلاسیک [یک جور دنباله منطقی غزل منزوی]، محتملاً یکی از آثار برگزیده سال ۸۹ است در این حوزه.

● دو: پرده‌داری «مضمون‌سازی کلاسیک»

«سهم من آه شدن، شرم شدن رنجیدن

- «آمده؟ رفته؟ کجا؟» رد تو را پرسیدن

بی‌تو مبهوت در این لحظه اشک آلودم

من گرداب، پشیمان دمی چرخیدن

آب در آینه پیدا شد و پنهان، یعنی

شعبده باز دلم؛ در غم خود، غم دیدن

صاحب عصر [عج] شدی، صبح، تماشایی شد

شب چه ترسیده... شب چشم من و ترسیدن؟

لحظه آمدنت را که تصور کردم

کار لیلی شده از فرط جنون خندیدن

عمر شیرین من و شاخه فرهادی تو

مرگ، مهلت بده این میوه نباید چیدن!»

گرچه تنها یک مورد غزل آیینی [با اشارات مستقیم] در این دفتر آمده اما همین یک مورد هم نشان دهنده رویکردهای تازه شاعر در این حوزه است. مسلماً «روحی» می‌توانست مثل بسیاری از همنسالان خود، به تکرار آثار موفق این «گونه» شعری مبادرت کند و به جای بازآفرینی «نشانه‌ها»، برود سراغ «باز تولید»شان ولی نتیجه چه می‌شد آن وقت؟ می‌دانیم که «شعر آیینی» از دو وجه «شعر» و «آیین» برخوردار است و در وجه نخست خود باید واجد ارزش‌های چشمگیر ادبی باشد تا در وجه دیگر، حرمت را به شایستگی ادا کند. در شعرهای دیگر، گرچه «تغزل»، محور جهان‌نگری شاعر است با این همه، آنقدر در پرده‌داری «مضمون‌سازی کلاسیک»، به مخاطب، خوب عرضه می‌شود که حاصل، شکل‌گیری مفاهیم چندگانه نیز هست، چنان که در برخی از این «تغزل»ها، می‌توان به نگاهی آیینی هم رسید گرچه مقصدشان، این نبوده باشد.

شعر اجتماعی هم از مسیرهای جنبی «این‌گونه‌گویی» است که در دفتر «بغض کال» جایگاهی مستور اما قابل رصد دارد. شعر کلاسیک «روحی»، عموماً از «شکل روایی»، «آیینه» تبعیت می‌کند و رو به «زمانه» دارد؛ احوالات شاعر را هم می‌بینیم اما احوالات او، بی‌«پس‌زمینه»، تصنعی به نظر می‌رسند بنابراین در شعرهایی که «شاعر»، محور روایت است این «پس‌زمینه» است که آن «رویکرد زمانه محور» را در شعر، شکل می‌دهد. همچنین باید اشاره کرد به چگونگی شکل‌گیری «مضمون» در این شعرها که در نقطه تلاقی نگاه کلاسیک و پیشنهادهای نیما عرضه می‌شود: «سرقت؟ کدام؟ هیأت منصف چه می‌کنید؟/ از پیش زهد خود، دل خود را ربوده‌ام!» یا: «عودت نشد خیال من از عکس روی او/ از ناکسان بگیر خیالم؛ پسم بیار!» یا: «نرفته‌ای و رفته‌ای، به راه خیره می‌شوی/ همیشه گیج می‌خوری، همیشه تار می‌شوم» یا: «در زدن، کیه کیه؟ یه آشناس/ شک میون ختم باور اومده» یا: «منم که عشق به آیینه‌ام نظر دارد؟/ حسادت است، چه گویم، خودت که می‌دانی!» یا: «بذار آیینه بخنده، در رو چشام ببنده/ سنگو ول کردم و بعدش... حالا با اون بی‌حسابم!» یا: «سکوت من رضای تو! خیال کرده‌ای که چه؟!/ صدای اشک‌های من، از عرش هم شنیده شد» [به گمانم، این نوع مضمون‌سازی می‌تواند شاعر را در سال‌های بعد، در جایگاهی فراتر از همنسالان شاعرش- چه نوگو چه کلاسیک‌گو- قرار دهد به شرط تکمیل و تداوم.]