شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

هم سایه مشکوک شعر


هم سایه مشکوک شعر

«هم سایه های مشکوک» کتابی است که توسط دفتر شعر جوان منتشر شده است و سروده های حافظ عظیمی را دربر می گیرد

«هم سایه‌های مشکوک» کتابی است که توسط دفتر شعر جوان منتشر شده است و سروده‌های حافظ عظیمی را دربر می‌گیرد. نکته‌ای که در نقد این کتاب مطرح است چگونگی تایید و انتشار برخی شعرهای آن است که در این نقد هم مورد اشاره منتقد (عباس یکرنگی) قرار گرفته است. شعرهایی که نه از نظر فرم و شعریت اثری فاخر هستند و نه محتوای آن قابل دفاع است.

به بیان دیگر انتشار این شعرها در روزگاری که برخی به سخت‌گیری‌های صدور مجوز کتاب انتقاد دارند، حکایت این ضرب‌المثل است که می‌گوید: گاهی از در دروازه رد نمی‌شویم و گاه از سوراخ سوزن می‌گذریم.

درباره شعر از دیر باز گفته‌اند شعر کلامی ‌است مخیل و در این تعریف البته خیال در عالمی‌ بالاتر از توهم و تعقل جای گرفته است. یعنی اگر ۳ عالم وهم، عقل و خیال را به صورت دوایر متحدالمرکز متصور باشیم، عالم خیال محاط

بر این دو است. چنانکه عالم عقل محاط بر عالم وهم و عقل است. درست به همین دلیل است که از این هنر در گفتار فیلسوفانی مانند ‌هایدگر به هنر بزرگ یاد می‌شود و گفته می‌شود شعرا، پیشقراولان فلاسفه هستند.

در این رهیافت شاعران به عنوان کسانی تعریف می‌شوند که از جهان‌هایی سخن به میان آورند که دنیای عقل و عقل‌مداران ‌باید با کنکاش در آنها تمدن بشری را به سرمنزل‌های بزرگ‌تر و افق‌های نو رهنمون باشند. دل و جان تازه می‌کنند. جستجوی چنین رهیافتی از شعر البته به قالب آن و این‌که به کدام دنیا متعلق مرتبط است بستگی ندارد به سخن دیگر می‌توان آن را در تمام دوران‌های شعری و تاریخی جستجو کرد و نمونه‌هایی ناب و بدیع از آن را در تمامی ‌شاعران ملل و نحل به دست داد.

و اما بعد ...

«هم سایه‌های مشکوک» مجموعه‌ای از اشعار حافظ عظیمی‌ است که در ۸۱ صفحه به همت دفتر شعر جوان منتشر شده و شامل اشعاری است که توسط این شاعر به شیوه سپید سروده شده است. شاعر در این مجموعه سعی در روایت «خود» دارد. «خودی»‌ که در «من» شاعر خلاصه می‌شود. و از «من» به «منیت» می‌رسد. منیتی که گاه آنچنان به ذوق می‌زند که نمی‌دانی چه بگویی و چه کاری انجام دهی. از حیث محتوایی شاعر درصدد در انداختن هیچ اندیشه والایی نیست و از حیث زبانی، کلماتش به محاوره می‌زند. شاعر در این مجموعه از عشق‌هایی سخن به میان می‌آورد که گویی هیچ‌گاه وجود نداشته‌است و با منطقی کلمات را کنار هم می‌گذارد که گویا هیچ‌گاه نمی‌خواهد از آن به یک انسجام منطقی در صورت و سیرت گفتار برسد. جهانی که در اشعار این مجموعه به چشم می‌آید، جهانی است بی‌سر و ته و خیالی که در آن می‌بینیم بسیار دست‌یافتنی و نزدیک است. گویی شاعر در فضایی سیال ذهنش را آزاد گذاشته تا به هر کجا که می‌خواهد برود و همه اینها البته در موارد بسیاری فاقد ایجازشاعرانه است. به عنوان نمونه:

گیرم شکل ایستگاه همیشه را هم / از ذهن چرخ‌های لیز اتوبوس پاک کردی حتی لکنت قوطی‌های این جوب هم / چیزی را عوض نمی‌کند / باران امشب / به سرعت برف پاک‌کن‌ها می‌آید / این را تنها جیب‌های بارانی من می‌دانند / و دست‌های تو

براستی می‌توان از این متن به یک ارتباط منطقی حتی در میان دو بند دست یافت. «ذهن چرخ‌های اتوبوس» و لکنت قوطی‌های این جوب چه ارتباط عمودی را برقرار می‌کنند و «دست‌های تو» و «جیب‌های بارانی من» چگونه ارتباط منطقی با هم دارند و آیا شاعر هر گز به مفهومی ‌به نام ایجاز در اشعارش اندیشیده است.

یا در این شعر:

تلخ‌تر از فرانسه

تیره‌تر از برزیل

پر رمز و رازتر از تُرک

از کجا آمده‌ای که تا به حال

تو را ننوشیده‌‌ام

یا این شعر:

به سادگی رسیدن دست‌هایمان در جیب بارانی به هم...

به سادگی خوردن پاهایمان از زیر میز رستوران به هم...

به سادگی برخورد چشم‌هایمان

در تاریک‌ترین جای حیاط به هم

به سادگی نمی‌رسیم.

حاوی چه خیال و اتفاقی است. پرسشی که در اینجا به عنوان خواننده حتی غیرحرفه‌ای این اشعار به همان زبانی که شاعر شعرش را می‌سراید این است که، خب که چی؟

نکته: شاعر در این مجموعه از عشق‌هایی سخن به میان می‌آورد که گویی هیچ‌گاه وجود نداشته‌است و با منطقی کلمات را کنار هم می‌گذارد که گویا هیچ‌گاه نمی‌خواهد از آن به یک انسجام منطقی در صورت و سیرت گفتار برسد. جهانی که در اشعار این مجموعه به چشم می‌آید، جهانی بی‌سر و ته و خیالی است

در شعر «دکمه‌های بسته» با اتفاق نادرتری مواجه می‌شویم:

همیشه می‌ترسی / از دو اتفاقی که بیافتد / بیرون از پیراهنت / البرز پشت سنگ ریزه‌ها پنهان نمی‌شود...

و این پرسش به سزا پیش می‌آید که شاعر در صدد بیان چه اندیشه و خیالی از حیث زیبایی شناسی است. به دور از سطحی بودن این خیال

آیا توصیفاتی اینچنین زیبنده عشقی حتی مدرن و امروزی است و براستی اینچنین توصیفات نازیبایی از معشوق چه تناسبی با عشق دارد و چه خیال دوری را می‌پروراند که می‌تواند شایسته اطلاق شعر بر آن باشد. آنجا که می‌فرمایند:

پاییز / یاد اندام باد آورده‌ات را / در آغوش بالکن ما می‌اندازد / وقتی طناب‌های خالی / آویزان خیالاتم می‌شود!

از سوی دیگر در جای‌جای این مجموعه با نوعی سیاه‌نمایی عجیب مواجه می‌شویم؛ سیاه‌نمایی‌هایی که چه بسا رنگ افراط به خود می‌گیرند. درشعری که شاعر برای دریای خزر سروده، نمونه‌ای از این سیاه‌نمایی را می‌بینیم:

روبه‌روم / زنی است هرجایی / که رنگ می‌بازد / به هرکه نگاش می‌کند / روبه‌روم برهنه دراز کشیده / دریا

این درست است که این دریا نیز به مانند بسیاری دیگر از سرزمین‌های ایران در معرض تاخت و تاز قرار گرفته و اشغال شده است، اما ما به عنوان یک ایرانی حق داریم که اینچنین درباره جغرافیای فرهنگی و اقلیمی‌ خود سخن بگوییم و خارج از این ماجرا آیا از دریا تعبیری اینچنین سیاه ارائه دادن احترام مخاطب را خدشه‌دار نکرده است؟ فراموش نکنیم که ما صاحب آثاری در ادب فارسی هستیم که حتی اروتیک‌ترین تصاویر را با مودبانه‌ترین وجه آن بیان می‌دارند. نمونه آن داستان آبتنی شیرین در چشمه به روایت نظامی‌ است.

البته در همین مجموعه نیز می‌توان رگه‌هایی از خیالات زیبا را یافت. بند آخر شعری که جناب عظیمی‌ گویا در رثای برادرش سروده است را اگر جدای از بند اول آن بنگریم، چه بسا خود یک شعر کامل است که علاوه بر احساسی زیبا که از روح مشرقی شاعر خبر می‌دهد از خیالی منطبق با شعر امروزی برخوردار است:

هیچ اتفاقی نیفتاده / و من از میرداماد تا حرم / بی‌خود نگران بوده‌ام / شماره‌ات را می‌شود از هر گلایلی گیر آورد.

نمونه‌هایی از این دست را می‌توان در شعر حج جناب عظیمی‌ نیز جستجو کرد:

... ‌/ بازگشته از حج / پرتاب کرده بود / سنگ‌هایش را / جای هیچ کبودی اما / روی صورتش نبود

بگذاریم و بگذریم. پایان سخن این‌که جناب عظیمی‌ که مجموعه‌ای را ذیل عنوان هم سایه‌های مشکوک انتشار داده، باید قدری به رفتار شاعران بزرگ چه در ایران و چه در خارج از ایران بنگرد تا بلکه شیوه بزرگان این عرصه را آویزه ذهن خود کند.

به ایجاز اهمیت بیشتری دهد و بداند که همگام با مدرینته شدن لزوما به معنای سیاه‌نمایی نیست و شعرناب را حتی اگر در نازل‌ترین سطح آن در نظر بگیریم با خیالات دور دست و البته قابل پذیرش عقول و هم‌آوایی خیالات دیگر می‌توان تصور کرد.

عباس یکرنگی