شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

رنه دکارت , پدر فلسفه ی مدرن


رنه دکارت , پدر فلسفه ی مدرن

بدون شک رنه دکارت, فیلسوف فرانسوی را می توان بنیان گذار فلسفه ی مدرن نامید دکارت یک فیلسوف ریاضیدان بود به شدت شیفته ی ریاضی بود و از این حیران که چرا ریاضی تنها خادمِ علوم مکانیکی است چرا نباید بنایی شایسته تر را بر روی آن ساخت می توان گفت که دکارت دنبال ریاضی وار کردن فلسفه بود

بدون شک رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی را می توان بنیان گذار فلسفه ی مدرن نامید. دکارت یک فیلسوف/ریاضیدان بود. به شدت شیفته ی ریاضی بود و از این حیران؛ که چرا ریاضی تنها خادمِ علوم مکانیکی است؟ چرا نباید بنایی شایسته تر را بر روی آن ساخت؟ می توان گفت که دکارت دنبال ریاضی وار کردن فلسفه بود. فلسفه ی دکارت را می توان واکنشی به دُگماتیسم مذهبی حاکم بر قرون وسطا دانست. یک اشتباه رایج از تلقی اندیشه های وی، در نسبت با روح حاکم بر فلسفه ی قرون وسطا تقابل عقل/ وحی است. در حالی که اساساً در قرون وسطا فیلسوفانی هم بودند که به عقل بهای بیشتری نسبت به وحی می دادند و برعکس. در حالی که دکارت و هم عصرانش علم جدید را در برابرکلام قدیم قرار می دادند: تقابل علم جدید/ وحی (کلام قدیم). در مورد دکارت هم این تقدم، تقدم ریاضی/ وحی! است. و منش عقلانی و مجرد ریاضی این تقابل را به شکل مشهور عقل/وحی در می آورد.

دکارت بزرگ ترین فیلسوف فرانسه است. فیلسوفان بسیاری پس از وی از اندیشه هایش الهام گرفتند. کسانی چون اسپینوزا، لایب نیتس، مالبرانش و حتی تجربه گرایانی چون لاک، هیوم، بارکلی. حتی انقلاب کپرنیکی کانت را تا حدودی می توان نوعی بازگشت به دکارت و اولویت دادن به امکانات فاعل شناسا دانست. به همین جهت هگل، دکارت را نه فقط بنیانگذار فلسفه ی جدید بلکه در کل تحول تفکر در دوره های اخیر، یک قهرمان واقعی دانست.

دکارت از دوران جوانی بر این باور بود که تعالیم رایج در مدارس (که نمونه اش را خودش در مدرسه ی لاقلش تجربه کرده بود)، استقلال فکری را در محصلان ایجاد نمی کنند و برای عقل ارزش زیادی قائل نیستند. لذا وی دنبال بنیان عقلانی می گشت تا بتواند بنا بر عبارت مشهور خودش در رساله ی "گفتار در روش" انسان را مالک و حاکم بر طبیعت گرداند. در این جا اولین نظر مابعدالطبیعه ی دکارت مطرح می شود:"نظریه ی مخلوق بودن حقائق سرمدی"

در سنت فکری پیش از دکارت ماهیات را حقائق سرمدی می دانستند که خداوند خالق آن ها نیست بلکه تنها نظاره گر بر آن هاست. این یک سنت فکری سنت توماس آکویناس و سوارزی است. بنا بر این نظر ماهیات هرگز قابل شناختن نیستند چون این ها مخلوق خدا نیستند لذا نا متناهی و غیر قابل شناخت هستند. پس باید توسط خدا به ما شناسانده شوند. ماهیات سرمدی را می توان عبارت از ارزش های اخلاقی، ساختارهای ریاضی، حقائق منطقی و ماهیات اشیاء دانست. اما دکارت این ها را مخلوق خدا فرض می کند. وقتی این حقائق مخلوق خدا شدند پس مثل هر مخلوقی محدود و متناهی می شوند. بنا براین قابل شناخت می شوند. این اولین گام دکارت در بر اریکه نشاندن انسان بر مقام خدای زمین است.

پس تا این جا به همراه رنه دکارت به این نتیجه رسیدیم که می شود همه چیز را شناخت (فعلاً می گویم هیچ چیز). اما دکارت برای رسیدن به یقین، شک را دستور کارش قرار می دهد. این روش دکارت به شک دستوری معروف است. شکی که نه شک کردن و نه نتیجه ای که از آن عائد می شود دستور کارش است. دکارت بسان ارشمیدس که دنبال یافتن تکیه گاهی محکم بود تا زمین را از جای بکند می خواست به یقینی ترین نقطه برسد. وی می گوید که کسی که ادعا دارد در جست و جوی حقیقت است، حداقل یک بار در طول زندگانی خود باید در همه چیز شک کند. آیا اشیاء واقعاً وجود دارند؟ بسیار پیش آمده که در احساس های خود فریب می خوریم، مثلاً رویا می بینیم در حالی که واقعیت ندارد ولی، "در هنگام رویا" آن را واقعیت می پنداریم. از کجا می شود گفت که ما همواره در حال رویا دیدن نیستیم. وی می گوید: «می شود در همه چیز شک کرد. در این روپوش زمستانی و آتشی که در کنارم می سوزد وحتی دستم» اما چگونه؟ وی یادآور می شود که مشابه همین را زمانی در خواب دیده بود در حالی که واقعیت نداشت ولی در آن هنگام می پنداشت که واقعیت دارند.

اما دکارت چگونه شک را به مرحله ی افراطی hyper bolique می رساند؟ شاید گفته شود اما همه چیزکه قابل شک نیست برخی گزاره ها مثل ۵=۳+۲ یا کل از جزء بزرگ تر است و...، قضایای بدیهی و غیر قابل شک اند. چگونه می شود در چنین گزاره هایی شک کرد؟ دکارت در این جا فرضیه ی روح فریبکار (Malin Genie) را در نظر می گیرد. وی می گوید: فرض کنیم روح فریبکار و خبیثی مرا خلق کرده است و به دلیل خباثت، طبیعت مرا به گونه ای خلق کرده است که همه چیز در آن اشتباه شناخته شود. مانند آینه ای که به دلیل کج بودنش، همه چیز را کج و اشتباه نشان می دهد.

در تأملات دکارت به این مرحله که می رسد با رد فرض روح فریبکار می گوید که چون ما را نه آن ذات خبیث که خدای مهربان خلق کرده است پس طبیعت ما را هم به گونه ای قرار داده است که بتواند شناخت پیدا کند. شاید در این جا ایراد گرفته شود که اگر چنین است پس نباید هیچ اشتباهی در شناخت صورت گیرد. در حالی که ما همواره اشتباهات زیادی می کنیم. مثلاً پدیده ی انکسار که اشیاء درون آب شکسته به نظر می رسند نمونه ای از ضعف شناخت ماست. در این جا دکارت مدعی می شود که اساساً این اشتباه ها در حس رخ می دهد و نه در عقل. و دکارت اساساً حس را واجد توانایی شناسایی نمی دانست. و تنها منبع معتبر شناخت را عقل می دانست. حتی حرکت ساده ی یک توپ را نمی توان با حس شناخت. حس تنها داده ی مبهمی را در اختیار عقل می گذارد. این عقل است که با استفاده از شتاب، زمان، مکان و قواعد ریاضی می فهمد که این توپ حرکت کرده است. پس تنها منبع موثق شناخت از نظر دکارت عقل است و نه حس.

اما دکارت پس از فرضیه ی روح فریبکار برای اثبات امکان شناخت و طرد شک گزاره ی بسیار مشهور خود را اعلام می کند: "Cogito ergo sum" "من فکر می کنم پس هستم" . این گزاره مهم ترین دستاورد نظری فلسفه ی دکارت است. دکارت مدعی می شود اگر در همه چیز بشود شک کرد در خود شک کردن، آگاهی و فکر کردن که نمی شود شک کرد. دکارت در این جا مدعی می شود"فکر کردن" را من بنا بر بداهت و وضوح و بساطت درک می کنم. این که من فکر می کنم امری بسیط و بدیهی است لذا نیازی به استدلال ندارد. از این جا نتیجه می گیرد چون من فکر می کنم پس هستم. و از این جا ضابطه ی حقیقت در فلسفه ی دکارت ایجاد شد.

اهمیت "من فکر می کنم" با آن چه گفته شد به پایان نمی رسد، بلکه براساس آن نوعی اولویت تام فکر نسبت به شی و شناخته شده مطرح می گردد و همین در فلسفه ی جدید غرب ایده آلیسم را شکل می دهد (احیای دوباره ی ایده آلیسم توسط دکارت) که بعد ها از کانت تا پدیدار شناسی هوسرل در قرن بیستم هم ادامه می یابد. و از پی این سنت بود که سوژه ی مدرن در فلسفه ی دکارت شکل گرفت. سوژه ((Subject به معنای درون-سر است. در سنت فکری غرب "من فکر می کنم" همان سوژه است. به عبارت خود دکارت کوگتیو است. سوژه ی دکارتی سوژه ای منفعل است. مثل لوح سفیدی است که هر چه در آن نقش می بندد را می شناسد. در این جا بود که پیوند زمینی/الوهیتی ای که پیش از دکارت بین انسان/خدا بود برای همیشه قطع شد. شاید برای همین باشد که ماتریالیست های قرن هجدهم خود را به دکارت منتسب می کردند. پیش از دکارت انسان همواره زیر سایه ی خدا "وجود" داشت. اما با دکارت، انسان خود را محور زمین دانست.

موجودی که با اتکا به خودش می تواند همه چیز را بشناسد. عقل جایگاه الوهیتی پیدا کرد. طبیعت و مابعدالطبیعه به یک میزان قابل شناسایی توسط این سوژه شدند. این سوژه در تمام ابعاد زندگی اش (چه خلوتگاه درونی اش و چه کنش گری های سیاسی اش) بی نیاز به آن بعد ماورایی ای است که تصور می شد با آن می شود به سعادت رسید. اما با این حال کوگتیوی دکارت مثل سوژه ی کانتی ملحد نیست. هنوز هم کوگتیوی دکارت از سایه روح خبیث می ترسید. برای همین نیاز به ایده ی خدا داشت. خدای مهربانی که همه چیز را در طبیعت انسان به راستی نهاده باشد. علی رغم همه این همین زمینی کردن انسان و توانایی های شناختش، گام مهمی در ایجاد فلسفه ی مدرن داشت. فلسفه ای که تمام تلاشش به انسان این جهانی معطوف بود. برای همین بود که دکارت در زمان خودش کم سختی نکشید: وتیوس در ۱۶۴۱ دکارت را رسماً متهم به بی دینی کرد. ۱۶۴۲: دانشگاه آنچه را فلسفه ی جدید می خواند (بدون ذکر نام فیلسوف) محکوم می کند، ۱۲ ژوئن ۱۶۴۵ دانشگاه هر نوع نوشته ای را در مورد افکار دکارت-اعم از له یا علیه- ممنوع می کند. ۱۶۴۷: به دکارت تهمت پلاژین (بدعت گذار در مسیحیت، منسوب به پلاژ) می زنند و...

اما چرا مالبرانش فلسفه ی دکارت را صرفاً مسیحی می دانست یا در قرن نوزدهم، ویکتور کوزن، دکارت را در درجه ی اول مدافع تفکر "اصالت روح" قلمداد می کرد؟ شاید بتوان ریشه ی این دعویات را در جایگاهی که دکارت در فلسفه اش به خدا می دهد، دانست.

● خدا در فلسفه ی دکارت

پیش ازاین در مورد نظریه ی خلق حقائق سرمدی نزد دکارت صحبت کردیم. این نظریه با نظریه ی خلق مدام و مستمر تکمیل می شود که هم در رساله ی گفتار از آن صحبت شده است و هم در تأملات. بنابر این نظریه فعل خلقت را نباید فقط به ریشه های جهان نسبت داد. بلکه باید دانست که خلقت امر مستمری است که هر لحظه رخ می دهد و کل جواهر خلقت بر اثر فعل دائمی خداوند حفظ می شود. اگر بخواهیم به نحوی معتزله ای در کلام اسلامی سخن بگوییم رابطه ی خداوند در این نظریه با جهان، رابطه ی ساعت ساز با ساعت نیست. که ساعت پس از ساخته شدن از اراده ی ساعت ساز جدا می شود و کار می کند، بلکه جهان نه تنها در خلق که در بقاء نیز نیازمند فیض خداست. پس جهان معلول مستمر خداست. و خدا همواره جهان را می آفریند.

اما برهانی که دکارت در اثبات وجود خدا می آورد به برهان وجودی اشتهار دارد که بسیار به برهان وجودی آنسلم قدیس در قرون وسطا شباهت دارد. از نظر دکارت همگی ما تصوری از خدا به مثابه ایده در ذهنمان داریم. (صرف نظر از بودن خارجی آن). همگی ما تصوری از خدای کامل و مطلق و دانایی که همه چیزدان است و به همه چیز توان دارد، داریم. اما این ایده از کجا آمده است؟ همگی ما ایده ای از مثلث در ذهن داریم. این ایده از خارج آمده است. این ایده ها از نظر دکارت ریشه در حس دارند. اما قسمی دیگر هم هستند که انسان آن ها را می سازد. مثلاً ایده ی فرشته را انسان می تواند بسازد. در طبیعت انسان قرار ندارد. انسان از حس، ایده ی جسم بی جان را دارد.

از طرفی همگی ایده ای از خدا هم داریم. انسان بر اساس این دو ایده می تواند ایده ی فرشتگان را بسازد. حتی اگر این ایده وجود نداشته باشد باز هم انسان می تواند چنین ایده ای را بسازد. حال می توان پرسید آیا ایده ی خدا هم ساخته و پرداخته ی انسان است؟ جواب خیر است. برای این که بتوانیم بفهمیم این ایده ساخته ی انسان است یا نه باید ببینیم که آیا ایده ی خدا چیزی از طبیعت من را دارد یا نه. از آن جایی که ایده ی خدا هیچ سنخیتی با طبیعت انسان ندارد، پس انسان نمی تواند این ایده را ساخته باشد، بنابراین خدایی وجود دارد که این ایده را در طبیعت من قرار نهاده است. پس دکارت ادعا می کند که تصور موجود کامل و مطلق و قادر و همه چیزدان، الزاماً تصدیق به وجود او را به همراه دارد.

این استدلال بسیار شبیه استدلال آنسلم قدیس درباره ی اثبات وجود خداست. اما آیا واقعاً دکارت همان را تکرار کرده است؟ شاید تا حدودی جواب این سئوال مثبت باشد ولی باید به یاد داشت که فضای فکری و فلسفی آنسلم با دکارت تفاوت جدی ای داشت. دکارت در فضایی تنفس می کرد که همه ی اندیشمندان شیفته ی پیشرفت های علم نوپا بودند. اندیشه و روش دکارت از اساس ریاضی وار است. وی در استدلال به وجود خدا بر اساس پیش نهاده های ریاضی عمل می کند. این روح ریاضی استدلال دکارت همان چیزی است که استدلال آنسلم فاقد آن است. بلکه می توان گفت استدلال آنسلم تا حد زیادی رنگ و بوی عرفانی و شهودی دارد. شاید بتوان گفت بیش از محتوا، روش استدلالی این دو متفاوت است . اگر بتوان گفت که آنسلم روشش استدلالی و نه شهودی و کشفی بوده است.

منابع:

۱-کریم مجتهدی، دکارت و فلسفه او، انتشارات امیرکبیر

۲-میرعبدالحسین نقیب زاده، فلسفه کانت/بیداری از خواب دگماتیسم، انتشارات آگاه

۳- محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا به علاوه رساله ی گفتار در روش دکارت (ملحق به پایان کتاب)

توسط انجمن فرهنگی هنری سایه

http://saayeh.mihanblog.com