پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

اثری در برابر توحید


اثری در برابر توحید

نگاهی به کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان اگزوپری

۱‌-‌اصولا صحبت کردن در مورد ربط و بست و ارتباط گزینه‌ای چندوجهی و شاخ و برگ‌دار و پردامنه مانند «کتاب شازده کوچولو- اثر دوسنت اگزوپری» با مفهوم بحث‌برانگیز و لیزی مانند «توحید» قدم گذاشتن به محدوده‌ای است که جز احاطه معرفتی و علمی به موضوعات، نیازمند به چیرگی فنی و هنری نیز است.

۲‌-‌«شازده کوچولو» ویترین شیک و نمایشگاه جذاب و تابلویی چند لایه از مکتبی انحطاطی است. دنیایی که در این قصه پرکشش، ساخته و پرداخته می‌شود، ابتنا بر مفاهیم ساختاری مکتبی دارد که اصل اول قانون اساسی تفکر آن چیزی نیست جز اینکه «خدای کلیسا، مرده است!» جالب‌ترین تناقض در همین جاست که «شازده کوچولو» برای باورپذیری بیشتر به «خدای کلیسا» سوگند می‌خورد که «خدای کلیسا، مرده است!»

۳‌-‌عاقلانه نیست فرض را بر این بگذاریم که این کتاب (که انرژی فوق‌العاده‌ای دارد.) برای استفاده در جنگهای عقیدتی- کلامی میان خداباوران و «جز آنان» نگاشته شده است. به نظرم این کتاب، گونه‌ای از قرائت‌های علم اخلاق بشری و میوه نوبرانه روانشناسی مدرن است و جهت نگارش آن نیز، کمک به تلطیف محیط زندگی به نفع آسایش و امنیت روحی است. اما مطلب حیرت‌انگیز اینجاست که باید بدانیم «شازده کوچولو» آذوقه جنگی برای اهالی جبهه‌بندی دیگر غیر از خداباوران خواهد بود. این کتاب، شارژ روحی و روانی دین‌محوران نیست. چرا؟

۴‌-‌از دو دیدگاه عمده می‌توان به کارکرد «شازده کوچولو» نگریست:

الف- کارکرد زیباشناختی و هنری، به نظرم عظمت قصه، صحنه‌پردازی‌های نافذ، دیالوگ‌های مانا و پرقدرت و کنشمندانه، تلقین هنرمندانه غم و شادی بواسطه ذاتیات قصه (نه عوامل حاشیه‌ای!)، ایجاد حرکت زنجیره‌ای از ابتدا تا انتهای داستان طوری که رهایی از این دام ممکن نمی‌نماید، تقطیع‌های به موقع و نقطه‌گذاریهای فوق حرفه‌ای، و از همه مهمتر: موفقیت در ایجاد حس اعتماد به «راوی» تا جایی که مخاطب داستان، «راوی» را دوستی صادق، راهبری امین و دادستانی بی‌طرف و درستکار فرض نموده و ناخودآگاه دچار حمله بی‌امان نوعی از «هیپنوتیزم ادبی» می‌شود و در سکر و مدهوشی حاصل از تهییج و تحریک‌های در پرده، تلخ‌ترین و آزارنده‌ترین شوکرانهای فطری را نوشیده و دم نمی‌زند. «القصه»، قصه بی‌سروصدا و بی‌خون و خونریزی با نرمشی فوق‌العاده در دلها را برای ورود مکتبی خشن و بی‌عاطفه و خونریز باز می‌کند (البته در حد و قواره خود)، شاید همان هنرنمایی‌های خیره‌کننده در نگارش و دقت‌های ساحرانه نویسنده به همه زوایای در دسترس، مخاطب را در برابر این صحبت‌ها و اتهام‌هایی که وارد خواهیم کرد. وادار به دفاع از «شازده کوچولو» کند و صد البته این توفیق بزرگی است برای این مکتب فکری بریده از آسمان که بدون هیچ هزینه‌ای، خود مخاطب رابه دفاع از اثر تجهیز روانی می‌کند!!

شباهت موفقیت این کتاب همانند قصه بره زیبایی است که هدیه معاویه به کودکان شام بود و... شبی از شبها، «یکی» می‌آمد و بره را می‌برد و طفل از فردا غصه می‌خورد و در ذهن می‌سپرد و...!! این سناریویی ترتیب داده شده برای تربیت خاص کودکان شام. (بدون توجه به این نکته حیاتی که آن «یکی» کیست؟ که می‌آید و می‌برد و... باقی ماجرا...) سناریویی پرقدرت است. چراکه عاطفه کودکان شام «کالنقش فی‌الحجر» تا دنیا دنیاست نسبت به آن «یکی» مجروح است و خشمگین و آماده مبارزه و مهیای انتقام.

رندی و کلاشی و هفت خطی در اینکه امواج زیر سلطه خود را به کدام سوی راهنمایی می‌کنند، خودنمایی می‌کند! شما نمی‌توانی بگویی از لحاظ هنری، کار معاویه علیه الهاویه. کار ضعیفی است ولی در باور ولایتمداران، قطعاً و بی‌برو برگرد، عمل پلید و نابخشودنی است.

ب‌- خودنمایی ناباورانه در بزنگاه‌های باورها: در توضیح این قسمت به‌نظر می‌آید چند تذکر فایده‌مند است:

۱‌- مکانیسم تربیت کودک چه کوچک و چه بزرگ! در بیوت موحدین، قواعدی ساده و درعین حال پیچیده دارد دین درحالی که در مسیر انواع مختلف رشد کودک (اعم از رشد سنی و جنسی، فکری و عقلی، رشد اخلاقی، رشد عاطفی، رشد اجتماعی و...) مهم ترین قسمت آن را «رشد عقلی» می‌داند، به موازات آن به مفهومی می‌پردازد که دست عقل در رسیدن به آن کوتاه است: «ایمان به غیب».

۲‌- «ایمان»، «غیب» و «ایمان به غیب» موضوعاتی است که اصولاً و اصالتاً، درونی و فردی و خلوتی است ولی آثار آن به شدت بیرونی، اجتماعی و جلوتی است. این سه موضوع، دقیقاً بزنگاه‌هایی است که به‌نظر می‌آید در رگ‌رگ «شازده کوچولو»، خون دشمنی زیرپوستی و پنهان و خون کودتای نرم و مخملی علیه آنها جاری است! در توحید [چه در کلام اسلامی، چه در فلسفه و عرفان اسلامی] شناخت دو شاخه «ایمان و کفر» راهگشا و ناگزیر است و از سویی دیگر، دین، «ایمان» را به دو قید «غیب» و «شهاده» (البته با اولویت «غیب») الصاق نموده و دست آخر، «توحید» را از آن «مؤمنین» می‌داند (آنهم با اولویت «غیب»). در بی‌کرانگی رازمندی «غیب» همین کافی است که همیشه سرزمین‌های کشف ناشده‌ای برای تکاپوی بیشتر برایت باقی می‌گذارد.

۳‌- «تخیلات فانتزی» کودکانه «شازده‌ای» که «از آسمان آمده»، توهمات باورمندانه و شکوه برای او ایجاد نموده، ناخودآگاه در این قصه شما شاهد تقابل غیرقابل مهار «فانتزی» و «واقعیت» هستید که در آن ترجمه‌ای نادرست ولی ادیبانه از «غیب» و «شهود» شده است! و به غلط میان آن دو تقابل و افتراق تمام نشدنی فرض شده است. حتی نویسنده در تعریفی که از «کودکی» ارائه می‌دهد، شیطنت مرموزی را نمایش می‌دهد که جالب است ببینیم: کودک خود را قطب عالم می‌داند، خواسته‌های خود را (آرمانهای خود را) مهم ترین خواسته (آرمان) می‌پندارد. سؤالات خود را مهمترین سؤالات می‌داند، در سایه‌سار تخیلات فانتزی خود زندگی می‌کند. نسبت به خواسته‌ها (آرمان‌ها)، سؤالات و آلام دیگران بی‌توجه است. خودخواه است؛ «از آسمان آمدن» شازده القای معانی ماوراء الطبیعه را به قصه آسان‌تر کرده است. دقت کنیم: «همه چیز آسمان او، با این سیاره، و همه چیز کودکان با آدم بزرگ‌ها متفاوت است.» در قوانین آن سیاره می‌شود گوسفند، آزاد و رها باشد، در حالی که در این عالم نمی‌شود چنین انتظاری داشت. تعریفی که از شخصیت کودک در این کتاب ارائه شده است بسیار نزدیک است به نگاه فلاسفه دو قرن اخیر به مومنین به «خدایی که مرده». البته، فلسفه معاصر غرب هرگونه ایمانی را به سخره می‌گیرد و در منظری دیگر «ایمان به غیب» را خرافه‌پرستی جاهلیت زده می‌داند. و رهایی انسان از بند خرافه (یعنی غیب!) را «عقلگرایی» می‌داند. زمختی این اقتضائات است که باعث ناآرامی‌های عجیب و غریب فطری می‌شود، منجر می گردد به اینکه کتابی همچون «شازده کوچولو» نگاشته، چاپ، تکثیر و تبلیغ گردد تا باز، انحرافی دیگر پاسخ و مسکن انحراف پیشین باشد. جالب است که در مدرنیسیم و سکولاریسم و اومانیسم حاکم بر زندگی‌های کپک زده معاصر غربی (توضیح، منظور از غرب، غرب عالم وجود است که در تقابل شرق و اشراق است.) تفاوتی میان خدای کلیسا وخدای مسجد نیست. خدای را مرده و تاریخ مصرف دین خدایان را تمام شده فرض نموده‌اند.از این رو نگاه نویسنده «شازده کوچولو» و این مکتب منحط به عثمانی و ترکیه «به عنوان نزدیک ترین و مشهورترین و بزرگ‌ترین نماد تمدن دین اسلام در نزد اروپائیان»، در مبحث منجم ترکیه و مجمع جهانی اخترشناسان تا حدودی پیداست. جالب است که خرافه‌پرستی (به ظن مکاتب غربی!) در ممالک اسلامی آنچنان شدیدتر و دهشتبارتر است که برای جلوگیری و سد نمودن این توهمات(!) باید- دقت کنید- باید سلطان مستبدی، مردم را، به مجازات اعدام، وادار به پوشیدن لباس‌های فرنگی کند و به قول نویسنده شازده کوچولو، به واسطه این «لباس‌های برازنده» کشف منجم ترک برای مجمع جهانی اخترشناسان، قابل پذیرش می‌گردد.

۴-در تسخیر یک قصه خود ساخته «غیب» معنا می‌گردد! (به اختصار...) ماربوا، فیل را می‌خورد. تصویر فیل درون شکم مار بوا با تصویر کلاه یکی است: شهاده: کلاه! غیب؛ فیل درون شکم مار بوا!! می‌بینید وقتی که مشت بسته نقاش، باز می‌شود. چیزی درون آن نیست جز توهمات کودکانه، اولین نتیجه‌گیری آن است که «اصالت» با «شهاده» است نه با «غیب». (ولو آنکه «علی الظاهر» نویسنده، حق را به تخیلات فانتزی کودکانه داده و مانند کودک قصه خود، آن را پذیرفته است!!) و جمله‌ای تکان‌دهنده: «در برابر معمای هیبت‌آور، کسی جرات نافرمانی ندارد.»

این قصه تا تصویر گوسفند درون جعبه، ادامه دارد و این میخ آخر به تابوت «غیب» کوبیده می‌شود و... فاتحه!

۵- در این افسانه «سوالات» آدم بزرگها (واقع نگرها!) با کودکان (متوهمین!) در مورد «شناخت» متفاوت است حتی قدرت و نوع تجسم آنها نیز با کودکان متفاوت است. جمله‌ای جالب: «... ولی افسوس که من نمی‌توانم گوسفندها را توی جعبه دربسته ببینم. شاید من هم کمی به آدم بزرگ‌ها رفته باشم حتما پیر شده‌ام.» ص ۲۱

۶- رد پای ایمان را در ظهور علنی سرسپردگی به تکالیف ایمان می توان دید. و پیش از مبحث «تکلیف»، آنچه پرداختنی است مباحث «نیت‌ها»ست. در «شازده کوچولو» هر دو موضوع زیر سوالند:

«نیت‌ها» :«آنجا هم دانه خوب هست و هم دانه بد هست... اما دانه‌ها را نمی‌توان دید.»

«تکالیف»: تکلیف‌های انضباطی: «اول نظافت خود، بعد نظافت سیاره» همیشگی و بلاوقفه بودن و بی‌سرانجام بودن و شکننده بودن این دور باطل(!) ‌[یعنی مبحث نیت‌ها و تکلیف‌ها] در اشاره کتاب به «بائوباب» معلوم است که... «تا کوچکند بوته‌های بائوباب شبیه بوته‌های گل سرخ هستند...‌‌[نظافت] کار کسل‌کننده ولی آسان، با کمترین بی‌توجهی سیاره می‌ترکد!»

۷- «میلیونها سال است که گلها خار می‌سازند. میلیونها سال است که باز هم گوسفندها گل را می‌خورند» جرقه عشق به خرمن روح و عقل وجان و تن انسان ناپیداست. «عشق». سری مکتوم و هندوانه‌ای دربسته است. پاسخی شنیده نشده است که از کجاست؟ چرا و چگونه است؟ از کی؟ تا کی؟ ... سؤال در سؤال در سؤال! عشق، آمدنی است. در یک نگاه بدبینانه و داروینی و فرویدی و حیوانی(!)، عشق هم گونه‌ای خرافه است. اما خرافه‌ای فردی. از این رو نویسنده برای فشل کردن این نوع از خرافه، عشق را نیز گونه‌ای «بائوباب» تصور نموده و دروغگویش می‌خواند. نماد و سمبل عشق در این کتاب، «گل» است. دقت کنید که «گل» قبلا دانه بوده است. یکی از دانه‌ها، گل سرخی مغرور، مدعی، لاف‌زن و دروغگو شد که به جنگ ببر می‌رود!

عاشق را از آسمان به زمین هبوط می‌دهد... به درد دل شازده کوچولو گوش کنیم: «نمی‌بایست به حرف‌هایش گوش داده باشم، هیچ وقت نباید به حرف گل‌ها گوش داد، آنها را باید تماشا کرد و بویید، گل من، سیاره‌ام را معطر می‌کرد ولی نمی‌دانستم چگونه از آن لذت ببرم!» «لذت!» چقدر این مطلب برای اذهان، پژواک آشنایی دارد:‌ همه‌چیز را و همه کس را برای «لذت» خود خواستن... و «لذت پرستی»، دین رسمی انسانهای جدید است. عشق می‌‌دانیم قید و بند است. از این رو، برای لذت بیشتر نفوس، باید موانع راه برداشته شود... و نویسنده «شازده کوچولو» چقدر هنرمندانه زحمت این کار را کشیده است!

۸- «گل، باعث گریز شازده‌کوچولو از سیاره‌اش شد» و هفت سیاره با هفت خصیصه، در پیش راه «شازده» قرار گرفت.

در خرده سیاره اول، شازده کسی را می‌بیند که خود را «سلطان مطلق جهان» می‌داند. وزیر دادگستری‌اش محکوم را عفو می‌کند تا همیشه کسی باشد برای محاکمه!! کنایه‌های بودار، بسیار آشکار است و در ادامه نیز از این گونه کنایه‌ها خواهی دید...

در خرده سیاره دوم، با خودپسندی یکنواختی زده مواجه می‌گردد که فقط صدای تحسین دیگران را می‌شنود!

در خرده سیاره سوم، میخواره‌ای را درک می‌کند که می می‌خورد برای فراموشی شرمندگی و شرمنده است از خوردن می!

در خرده سیاره چهارم، تاجری را می‌بیند که هی حساب و کتاب می‌کند و... «من مالکیت همه ستاره‌ها را دارم.» عمرش به شمارش ستاره‌ها گذشته است و «مالکیت او بر ستاره‌ها برای ستاره‌ها فایده‌ای ندارد!»در خرده سیاره پنجم، یک فانوس گردان وفادار و سیاره‌ای که سرعت فوق‌العاده‌ای یافته و نیز سرسام آور شدن فانوس گردانی در این سیاره را می‌بیند و... مشغولیت او (فانوس گردان) به کار خود، چنان زیاد است که «شازده» او را تنها کسی در میان این چند سیاره می‌داند که می‌شود با او دوست شد!

در خرده سیاره ششم، جایگاه پیری را می‌بیند که به واسطه نظرات کاشفهایی که به حسن خلق مشهور باشند و میخواره نباشند، کتابهای کلان می‌نوشت و «فقط چیزهای ماندنی» را ثبت می‌کرد. کنایه‌ها تیز و زبر و بران و پرزور، ولی کاملا پوشیده است.

و خرده سیاره هفتم، زمین است (که تفصیل بازخوانی آن و حاشیه نگاری بر آن را به بعد می‌گذاریم.)

دراینجا تمام توفیق نویسنده شازده در حرفه‌ای و هنرمندانه و رندانه بودن پرداخت مطلبی است که حاصل لاریب آن ایجاد شک و وسوسه در اصالت ایمان به غیب است و ایجاد روحیه نپذیرفتن «غیب» و قبول استیلای «واقعیت و تجربه و عینیات» بر آرمانها و عشقها و توهمات و تخیلات!! و البته گره به یاد مزن گرچه بر مراد رود!

احمد بابایی زارعی