پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
اخلاق به رنگ خدا
سخن گفتن از مردی که سراسر وجودش آکنده از نور عشق الهی است و شعلههای این نورانیت اخگر وار بر دل و جان آدمی میزند بسیار دشوار است، مولانا که مرغ جان بیقرارش در قفس تن نمیآرامد و هر لحظه به اوج قله حقیقت در طیران است و ذرهذره وجودش محو تماشای معبود ازلی است، سرمست، تمام انسانها را به جرعه نوشی از جام می الهی دعوت میکند، آن می که بندهای سنگین نفسانی را از پای انسان میگسلد و به بلندای افلاک بر میکند و این سرمستی عاشق و سر از پا نشناختن در پیشگاه حق عین اخلاق و ادب بندگی است چه مخلوق چیزی جز خالق نمیبیند و تمام وجودش لبریز از هستی اوست و خود در میان نیست و هر چه کشش و افاضه حقیقت بیشتر شوی لقای احدیت لبریزتر میشود.
اخلاقی که مولانا بدان اشاره میکند و آدمی را به تخلق به آن فرا میخواند چارچوب خشک با ضوابط زمینی نفسانی مقید نیست، بلکه معیار و میزانی آسمانی و الهی گونه دارد، یعنی او سعی میکند تا جان انسان را متوجه اصل خویش کرده تا در اثر این توجه سمت و سوی الهی و معنوی پیدا کند و مشام جانش عطرآگین به رایحه جانفزای کوی دوست گردد و آن وقت است که خود متوجه و مراقب اعمال خویش است و ادب بندگی را خود میآموزد. ایمانی که مولوی بدان توجه میکند ایمانی است که با تمام وجودش حس میکند و به مدد آن به تماشای حقیقت مینشیند، نه اینکه از این و آن بشنود و یقین ننماید چه اینکه یقین بدون دیدن معنی ندارد، چنانچه از حضرت امیرالمومنین(ع) نیز مرویست که در جواب سوالی فرمودند: من هرگز خدایی را که نبینم عبادت نمیکنم، که گویی این بیت مولوی اشاره به این مضمون دارد که:
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد/ کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
از این روست که او انسانها را به مرگ فرا میخواند، مرگی از تعلقات دنیوی غوطهور در نفسانیات اماره گون، که زنده به حیات اخروی گردند و جان یابند و در اثر آن ایمان حقیقی آورند.
بمیرید، بمیرید، در این عشق بمیرید/ در این عشق که مردید همه روح پذیرید
او در بیان اخلاق الهی گویی از زمین و جاذبههای آن فاصله گرفته در ملکوت سخن میگوید و زمین و زمینیان را به حال خود رها میکند و با زندگان واقعی هم جلیس میشود و معنی واقعی ادب و بندگی را همین رهایی از زمین و پیوستن به جان عالم میداند.
ای خنک آن مرد کز خود رسته شد/ در وجود زندهای پیوسته شد
وای بر زنده که با مرده نشست/ مرده گشت و زندگی از وی بجست
مولانا در اظهار بندگی و ادب در پیشگاه خداوند هیچ تعلقی را نمیپذیرد و وجود وی غرق تماشای معشوق است و بس. پس مبانی اخلاقی را با توجه به این دیدگاه ژرف، درک مفاهیم و معانی باطنی آموزههای دینی میداند نه صرف ظاهر و قشریت.
چون تو در قرآن حق آمیختی/ با روان انبیاء آمیختی
هست قرآن حالهای انبیاء/ ماهیان بحر پاک کبریا
که این آمیختن، همان آویختن به حبل المتین الهی و درک بواطن و حقیقت قرآن است که بر جان پاک پیغمبر(ص) فرود آمد و در قالب الفاظ بر لسان مبارکش جاری گشت.
وی حتی در شناساندن انبیاء الهی به عنوان الگوهای برتر اخلاقی توجه به باطن و ملکوت ایشان میکند و در همین راستا رهبری را شایسته کسانی میداند که از قفس تن و بندهای زمینی رسته و به حق پیوستهاند.
روحهایی کز قفسها رستهاند/ انبیای رهبر شایستهاند
از برون آوازشان آید ز دین/ که ره رستن ترا این است این
ما به دین رستیم زین ننگ قفس/ جز که این ره نیست چاره این قفس
او در بحث از اخلاق زمینی نیز نتیجهای آسمانی را قصد مینماید و همواره منظر او منزل حقیقی و وطن روحانی انسانهاست، مولانا در بیان رسم ادب در پیشگاه معبود شرط را خلاص و صدق میداند و حقیقت عبودیت را پاکی و بیآلایشی بر میشمارد آنجا که میگوید:
چون بنالد زار بیشکر و گله/ افتد اندر هفت گردون غلغله
که این اظهار نیاز به درگاه بینیاز نه از روی طلب چیزی است، بلکه نیاز و فقر ذاتی انسان نسبت به خالق است که سبب این زاری و اظهار نیاز میگردد.
در تفکر مولوی معیارهای فراوانی برای نیل به خوبی و سعادت وجود دارد از آنجمله صداقت، راستی و پاکی و... و در نظر وی سعی هرکس به قدر وسع و استطاعتش خوب و نیکو است و همین تلاش مورد قبول درگاه احدیت خواهد بود که (لیس للانسان الا ما سعی) که مولانا در فیه مافیه درباره این موضوع و حسن تلاش آدمی به هر اندازهای میگوید: مرغ اگر بالا پرد هرچند به آسمان نرسد لااقل همین باشد که از دامهای زمین در امان بماند. او در این مثال زیبا تلاش هر کس به قدر فهم و وسع او را میپسندد و ارج مینهد و فکر و نظر آدمی را با هر قدر و اندازهای به سوی خیر سوق میدهد و تلاش مینماید تا مشام جانش را از عطر محبت و معرفت معطر گرداند و با هر ذوق و سلیقهای متوجه جانان نماید.
تو که یوسف نیستی یعقوب باش/ همچو او با گریه و آشوب باش
اخلاقی که مولوی در آثار خویش بدان میپردازد ورای تمامی تماثیل و اشارات بوی آشنای وصل میدهد و با تمام کسانی که جانشان از ظلم فرعون نفس ملول گشته همآواز میشود و جفت خوشحالان و بدحالان میگردد تا طنین ناله نی را از فراق جدایی به افلاک رساند و هر که ندای این نی را میشنود با خویش همآواز میکند تا به نیستان وجود و قرب حضرت خداوندی رسند.
امیر هاشمپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست