پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

امروز باز فردایی دگر می شود


امروز باز فردایی دگر می شود

صبحدم در خیال امدنش فکر شبم شده بود، احساسی پر از زیبایی انتظار و شوری برای رسیدن به فردا

صبحدم در خیال امدنش فکر شبم شده بود، احساسی پر از زیبایی انتظار و شوری برای رسیدن به فردا

فردایی که امروز در آمدنش خلوت نشین شبش بودم، شبی آرام و بی گلایه برای یک فردا برای روزی که آمدن فردایش را زمزمه می کردم .

شب آرام بود و صدای خلوت شب پائیزش نگاهم را از پرچین مزرعه زیبای گندمگونه به دوردستها برده بود صدایی ازنغمه خوانی جیرجیرک هم صدای شب نگاهی از چشمان پاک ستاره که انگار کسی را،انگار مسافری را دنبال می کرد،شب آرام و همخوان شب از دوردستها نگاهی بود صدایی نزدیک میشدو انگار مرامی شناخت.

شهابی به سرعت باور در کشاکش دل شب به چشمانم سلامی داد.

گفت روز رفت روز به فردایی دگر می شود اندم که در خلوت نگاه صبح آفتاب بدمد و سلامت دهد.

امشب آرام می رفت و شب از نیم گذشت، چراغهای شهر هردم رو به کم شدن می رفتند کوچه هادر گذر از مسافران خسته شب تنها می شد سحر آرام می آمد فجر روئیدن کرد و باور من به فردای صبح با سلام آفتاب و ترنم شبنم باز پیدا شد.روزم امد صدایی بر وسعت قلبم می گفت دفتری تازه از عمرم باز شد روز از صدای آفتاب با من همراه شد.

صبح زیباست آغاز یک زندگی زندگی با آفتاب همراهی باور در قلب پاک را فریاد می زند

سلام صبح

سلام آفتاب

سلام زندگی

کیوان رئیسی پور