سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

سفر به تکه ای از بهشت


سفر به تکه ای از بهشت

بهمن فروتن مربی تیم مس سرچشمه از سفر عجیب خود به خالد نبی می گوید

«بهمن فروتن» مربی تیم مس سرچشمه رفسنجان است اما در پاریس و در کالج کنسرواتوار سینمای فرانسه فیلم‌سازی خوانده است. او و همسر آلمانی‌اش مدت زیادی را در فرانسه و آلمان زندگی کرده‌اند...

او حالا از ۳ فرزندش که به گفته خودش همگی در حرفه خود موفق هستند، ۷ نوه دارد. نوه‌هایی که با وجود اینکه همگی یک «رگه فرنگی» دارند، هفته‌ای یکی دو بار روی زمین غذا می‌خورند و با آداب و رسوم ایران و ایرانیان آشنا هستند.

فروتن عاشق وطنش ایران است و در حالی که می‌تواند در آلمان و در کنار خانواده‌اش زندگی کند، در ایران مانده تا به قول خودش «دینش را به جوان‌های ایرانی ادا کند». با این وصف از فروتن، عجیب نیست که وقتی از او درباره جذاب‌ترین سفرش پرسیده شود، از سفر به گوشه‌ای شگفت‌انگیز از ایران می‌گوید. «فکر کنم تمام ایران و بسیاری از کشورهای جهان را دیده‌ام، اما سفرم به مزار خالد نبی چیز دیگری بود.»

بهمن فروتن مهمان امروز زندگی مثبت است تا از تجربه سفرش به خالد نبی و گورستان نزدیک آن بگوید.

«مدتی پیش با دوستی خبرنگار که کارش تحقیق روی قبرستان‌های ایران بود، تصمیم گرفتیم سفری به مقصد قبرستان و زیارتگاه خالدنبی در ارتفاعات کلاله داشته باشیم. سوار اتوموبیل‌ شدیم و از تهران به سوی آمل راه افتادیم و دو روزی در آمل ماندیم و در کنار لذت از طبیعت، از پل رودخانه هراز دیدن کردیم.

بازدید از این پل از آنجا برایمان اهمیت داشت که شنیده بودیم مسوولان با دریافت نامه‌ای از یک شرکت آلمانی، تازه فهمیده‌اند که این پل قدیمی، تاکنون تحت ضمانت شرکت سازنده بوده و به تازگی ضمانتش پایان یافته است.

اما در کنار تجربه طبیعت بکر آمل، لذتی مضاعف را با خوردن کباب تجربه کردیم. فکر کنم هیچ کس توی جیبش بادام‌زمینی نمی‌ریزد تا سفری را آغاز کند. ما در آمل منقل کبابمان را آماده کردیم و جوجه‌کباب و کوبیده و فلفل و گوجه به سیخ کشیدیم و لذت سفر را با خوردن کباب زغالی که غذای تفریح و تفرج است، دو چندان کردیم.

بعد به سمت کلاله که در نزدیکی گرگان است به راه افتادیم. بعد از استراحتی کوتاه در کلاله، به سمت خالدنبی رفتیم. پیش از حرکت، از محلی‌های کلاله پرس‌و‌جو کردیم تا راحت‌ترین راه را برای رسیدن به مزار خالدنبی انتخاب کنیم. جای تاسف دارد که از هر ۱۰ نفر ۹ نفرشان نمی‌دانستند که خالد نبی کجاست بنابراین ما بدون اینکه مطمئن باشیم، یکی از راه‌ها را برای رسیدن به زیارتگاه انتخاب کردیم. طبیعی است که با این اوصاف، احتمال گم شدن زیاد بود. حالا می‌دانم که آرامگاه خالدنبی که یکی از پیامبران تبلیغی بدون کتاب بوده است، در قسمت شرقی هزاردره و بر فراز کوه گوگجه داغ قرار دارد و برای رسیدن به آن باید از طریق کلاله و روستاهای تمرقره قوزی و اقچی و گچی‌سو طی مسیر کرد اما آن زمان هیچ‌کدام از این اطلاعات را نداشتیم و در جاده‌هایی که بین کوه‌های پوشیده از درختان سبز قرار داشت، گم شدیم.

اما در همین گم شدن هم لذتی وصف‌نشدنی بود. علاوه بر طبیعت بکر و دست‌نخورده‌ای که در کنار این جاده‌های فرعی چشم را می‌نواخت؛ به روستایی بر فراز کوهی رسیدیم که شاید ۵۰ خانواده در آن زندگی می‌کردند. جوانان همین روستا که ۱۰ یا ۱۲ نفر بودند، در دشتی مسطح، دو تیرک را با یک طناب به هم وصل کرده بودند و با هم والیبال بازی می‌کردند. خوشحال بودم که می‌دیدم ورزش در دورترین نقاط کشورم و در روستایی دورافتاده جای خودش را در بین جوانان باز کرده است. از همان جوانان نشانی دقیق را پرسیدیم و بالاخره به مزار خالدنبی که در ۴۰-۳۰ کیلومتری کلاله قرار داشت رسیدیم.

اتومبیل را در فاصله ۵۰۰ متری از مزار و در جایی که روبرویش پرتگاه بود، پارک کردیم. نزدیک غروب بود که با تماشای منظره غروب آفتاب و آسمان پاک و طبیعت بکر سرمست شدیم.

اما این همه لذت ما از طبیعت نبود. ما در این سفر منظره‌ای دیدیم که من هرگز در عمرم تجربه نکرده بودم. کمی بعد از غروب، در حالی که آسمان بالای سرم پرستاره شده بود، در دور دست‌ها می‌توانستم افق را ببینم. انگار در یک آسمان می‌شد روز و شب را همزمان مشاهده کرد. افق آنقدر دور و طولانی بود که گردی زمین را می‌دیدم. این منظره آنچنان من را شگفت‌زده کرده بود که تا مدتی چشم از آسمان بر نداشتم.

زمانی که ما به آنجا رسیده بودیم، خالدنبی کاملا خلوت بود و آن شب به جز من و دوستم کسی در آن نزدیکی‌ها نبود و از آنجایی که گمان می‌کردیم سروکله گرگ، گراز یا دیگر حیوانات جنگلی پیدا شود، تصمیم گرفتیم برویم در ماشین و لذتمان از طبیعت را از پشت شیشه اتومبیل تکمیل کنیم. از تصمیمان کمی دلخور بودیم چون اصولا خاطره‌ای که ما از شیشه جلوی ماشین داریم، برف پاک‌کن و جاده و ترافیک است، اما آن شب از شیشه جلوی ماشین زل زدیم به منظره استثنایی‌ای که در مقابل ما نقاشی شده بود و همه خاطرات ما از نظر کردن به شیشه ماشین تغییر کرد. آن شب فکر می‌کردم کاپیتان یک هواپیما هستم و درست وسط آسمان پاک قرار گرفته‌ام و می‌توانم با یک دست دراز کردن، آسمان را به چنگ آورم. بعد بساط شام را راه انداختیم؛ نان و پنیر و سبزی و گردو و بعد هم با چای فلاکس، لذتمان را کامل کردیم.

بعد از شام، صحبت‌های دونفره‌مان گل انداخت. بالاخره خستگی بر ما چیره شد و تصمیم گرفتیم در اتومبیل بخوابیم. نیمه شب از خواب بیدار شدم و از ماشین آمدم بیرون و دوباره طبیعت من را شفگت‌زده کرد. کل ماشین را لایه‌ای ۳-۲ میلی‌متری خاک پوشانده بود و دیگر انگار خبری از ماشین و زندگی ماشینی ما نبود. انگار طبیعت ماشین را به رنگ خودش درآورده بود تا هیچ ناهمخوانی‌ای در آن منظره وجود نداشته باشد. صدای باد در گوشم می‌پیچید و سرما و رطوبت همه پوستم را نوازش می‌داد و احساس می‌کردم نقش اول یک فیلم مستندم. این منظره آنقدر جذاب بود که دوستم را بیدار کردم تا از دیدن آن محروم نشود.

صبح زود با اولین برخورد آفتاب با ماشین و چشم‌هایمان از خواب بیدار شدیم و بر سر مزار خالدنبی رفتیم تا ارتباط عمیق بین طبیعت و کائنات و رسولان و آدمیان را به چشم ببنیم. در اولین لحظه‌ای که مقابل خالدنبی قرار گرفتم، احساس کردم چیزی در درونم استحکام یافت. انگار دچار تغییر شده بودم. شاید این دگرگونی درونی به خاطر احترام زیادی است که من برای پیامبران قائلم. به نظرم پیامبران آن طور که فکر می‌کردند، زندگی کرده‌اند و پیروی از پیامبران پیروی از تفکر است.

بعد از این دگرگونی درونی و زیارت خالدنبی، سری هم به قبرستان نزدیک خالدنبی زدیم. گورستان پررمزورازی که روی تپه‌های شرقی خالدنبی قرار دارد و در جایی خواندم که تعداد سنگ مزارهای ایستاده و عجیب و منحصر به فرد این گورستان به ۶۰۰ عدد می‌رسد. زمانی که آنجا بودم مدام به این فکر می‌کردم که اگر روی آن مطالعه و تبلیغات درستی انجام شود، می‌تواند میلیون‌ها گردشگر را به ایران بکشاند.

بعد از بازدید از گورستان و گپ با جوانانی که به زیارت خالدنبی آمده بودند، سفر پر از شگفتی و زیبایی ما به انتها رسید و به سمت تهران بازگشتیم. حالا که این سفر را مرور می‌کنم، می‌بینم که بهترین و پرمحتواترین سفر زندگی من بوده است. اگرچه نمی‌توانم ادعا کنم که هر کسی که به چنین سفری بیاید الزاما دگرگونی درونی من را تجربه خواهد کرد، اما مطمئنم که هر کسی به مقصد خالدنبی و روستاهای اطراف آن راهی سفر شود، از طبیعت منحصر به فرد و استثنایی آن شگفت‌زده خواهدشد و این مکان را جزو تفرجگاه‌های دائمی خود قرار می‌دهد.»