شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

حاجی مراد


حاجی مراد

حاجی مراد به چابکی از سکوی دکان پائین جست, کمر چین قبای بخور خود را تکان داد, کمربند نقره اش را سفت کرد,

حاجی مراد به چابکی از سکوی دکان پائین جست، کمر چین قبای بخور خود را تکان داد، کمربند نقره‌اش را سفت کرد، دستی به ریش حنابسته خود کشید، حسن شاگردش را صدا زد با هم دکان را تخته کردند، بعد از جیب فراخ خود چهار قران در آورد داد به حسن که اظهار تشکر کرد و با گام‌های بلند سوت‌زنان مابین مردمی که در آمد و شد بودند ناپدید گردید. حاجی عبای زردی که زیر بغلش زده بود انداخت روی دوشش به اطراف نگاهی کرد، و سلانه‌سلانه به‌راه افتاد. هر قدمی که برمی‌داشت کفش‌های نو او غژ‌غژ صدا می‌کرد. در میان راه بیشتر دکان‌دارها به او سلام و تعارف می‌کردند و می‌گفتند: حاجی سلام، حاجی احوالت چطور است؟ حاجی خدمت نمی‌رسم؟... از این حرف‌ها گوش حاجی پر شده بود. و یک اهمیت مخصوصی به لغت حاجی می‌گذاشت، به‌خودش می‌بالید و با لبخند بزرگ‌منشی جواب سلام می‌گرفت.

عنوان فایل
حاجی مراد application/pdf
Haji_morad.pdf
75 KB
دانلود


همچنین مشاهده کنید