پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سیاستمدارها آدم های ترحم برانگیزی هستند


سیاستمدارها آدم های ترحم برانگیزی هستند

نه فقط با ادبیات فمینیستی, بلكه با ادبیاتی كه زنانه نامیده می شود هم مخالفم ادبیات زنانه وجود ندارد, همان طور كه ادبیات مردانه وجود ندارد تقسیم بندی های این طوری غیرممكن است جنسیت فقط یك بخش بسیار درونی از نگاه یك نویسنده را می سازد بسیار درونی تر از چیزهای دیگر

● درباره روسا مونترو، نویسنده و روزنامه نگار اسپانیایی

روسا مونترو روزنامه نگار و نویسنده سوم ژانویه ۱۹۵۱ در مادرید به دنیا آمد. در یك خانواده متوسط پایین، در محله كواترو كامینوس. پدرش گاوباز بود ولی وقتی كه روسا چهار سال داشت این كار را رها كرد تا یك كارگاه كاشی سازی به راه بیندازد:

«ما در شماره ۵۸ خیابان ملكه سوفیا زندگی می كردیم و مادربزرگم در شماره ۱۶ همان خیابان. پدرم آنجا لباس می پوشید. من با او می رفتم. او با لباس یك پدر معمولی وارد حمام می شد و مثل خدایان از حمام بیرون می آمد؛ چون همه جای لباسش برق می زد. اولین كلماتی كه به من یاد دادند، اولین كلماتی كه به زبان آوردم وقتی بود كه پدرم برای گاوبازی از خانه بیرون می رفته است. گفته بودم «موفق باشی پاپا!» چون رسم بر این بود كه هر وقت گاوباز برای مسابقه بیرون می رفت به او می گفتند «موفق باشی استاد!» و من آن را این طور تغییر داده بودم. ما: من، مادرم، مادربزرگم و دو تا عمه ام (یكی بیوه و دیگری مجرد) تسبیح به دست مقابل شمایل قدیسین با شمع های روشن و گل دعا می كردیم تا برگردد. و بعد، موقع عصر، رادیو را برای شنیدن نتایج روشن می كردیم. اگر آسیبی در كار نبود، یك دعای كوچك تشكر می خواندیم بعد وقتی می رسید كه من خیلی دوست داشتم. خانه طبقه اول بود.

لب پنجره می نشستم و پاهایم را آویزان می كردم و منتظر می ماندم تا ماشین گاوبازها از راه برسد. یك سیتروئن دهه سی بود، مشكی و جادار. ماشین نگه می داشت و پدر، با لباس گاوبازی كه پر از لكه های خون خشك شده بود، پیاده می شد. این خیلی مرا تحت تاثیر قرار می داد، اما الان از گاوبازی خوشم نمی آید؛ چون عاشق حیوانات هستم. وقتی بچه بودم زیاد مراسم می رفتم، اما الان سال ها است كه نرفته ام. به خانواده و جهانی كه از آن آمده ام احترام می گذارم و برایم جالب است. وقتی بچه ای و در یك محیط خاص هستی فكر می كنی جهان همین است، اما بعدها كه بزرگ شدم فهمیدم كه جهان گاوباز جهانی كوچك، متفاوت و خاص است. از گاوبازی خیلی چیزها می دانم. پدرم در نوع خودش خیلی بافرهنگ بود. گرچه فقط تا نه سالگی مدرسه رفته بود اما خیلی خوب بازی ها را توضیح می داد.

با گوش كردن به او چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما حالا فكر می كنم كه از چیزهایی كه بدون هیچ معنایی انجام می شوند خوشم نمی آید.» روسا از چهارسالگی به خاطر ابتلا به سل بستری می شود و تا نه سالگی بدون این كه دوستی داشته باشد مجبور می شود در خانه بماند. زیاد كتاب می خواند و علاقه اش به نوشتن در همین دوران، مثل یك بازی شكل می گیرد: «من یك نویسنده زیستی هستم. بسیاری از ما نویسنده ها همین طوریم. یعنی همان طور كه نفس می كشیم، همان طور كه عرق می كنیم، همان طور كه می نویسیم. این چیزی است كه بدون آن نمی دانی چطور می شود زندگی كرد. بخشی از فعالیت های حیاتی بدنت است. من از پنج تا نه سالگی سل داشتم. این سال ها مدرسه نمی رفتم.

تنها توی خانه می ماندم یا بهتر بگویم، توی تختم یا توی یك صندلی، بدون این كه از جایم تكان بخورم. خواندن و نوشتن تنها كاری بود كه انجام می دادم. هنوز بعضی از داستان هایی را كه در آن دوره نوشتم نگه داشته ام. نوشتن برای من یك جور بازی بود، یك جور شیوه زیست. همیشه نوشته ام و همیشه این احساس تنهایی را داشته ام. احساس یك دختر كوچولوی خیلی تنها را. وقتی بچه بودم از من می پرسیدند: وقتی بزرگ بشوی ازدواج می كنی و من جواب می دادم: هرگز ازدواج نمی كنم. من همیشه خیلی تنها بوده ام.

از دوازده سال پیش زندگی مشترك دارم، اما این یك زندگی متداول و مرسوم نیست، بچه هم ندارم. این شیوه زندگی من است. این طور نیست كه یك روز بنشینی و بگویی نمی خواهم بچه داشته باشم. نه! آن چیزی كه تو هستی، با صدتا نشانه كوچك روزانه خودش به جای تو حرف خواهد زد. كم كم زندگی ات طوری می شود كه برای تنهایی ارزش بسیاری قائلی. من به تنهایی نیاز دارم. برای همین است كه اگر با كسی زندگی می كنم باید به تنهایی ام احترام بگذارد.»

در نه سالگی به مدرسه می رود. این مدرسه به نام بئاتریس گالینه و جایی است كه بر او تاثیر زیادی گذاشته است، محیطی بوده كه روسا آن را «وحشیانه» توصیف می كند. اما مدرسه رفتن نگاه او را به زندگی تغییر می دهد: «مدرسه هفت تا ایستگاه مترو با خانه مان فاصله داشت؛ چون پولی نداشتیم كه برای مدرسه بپردازیم.

آن موقع كمك هزینه تحصیلی وجود نداشت. اگر درست یادم بیاید تا سال ۱۹۷۶ امكان آموزش رایگان برای بچه های اسپانیایی مهیا نبود. در مادرید فقط دوتا مدرسه بود. باید از ساعت پنج صبح جا می گرفتی و صف می بستی تا ثبت نامت كنند؛ چون جا نبود و اگر نوبت بهت نمی رسید بدون كمك هزینه می ماندی. در خانه پول شهریه مدرسه خصوصی نداشتیم. اوضاع مدرسه خیلی خراب بود. همه خیلی فقیر بودند، بیش از اندازه.

در هر كلاسی نودتا شاگرد بود، در یك قصر قدیمی كه در حال فروریختن بود. یك بار دو ماه به خاطر خطر تخریب شدن تعطیل شد. اگر كسی پول داشت گذرش به آنجا نمی افتاد. نشسته بودی كه قطعاتی از گچبری از سقف كنده می شد و روی سرت می ریخت. اولین روزی كه رفتم، مرا از پله ها پایین انداختند. باید روی پالتویت می نشستی وگرنه آن را از تو می دزدیدند، در عوض خیلی سریع یاد می گرفتی. تجربه سخت اما خوبی بود، من شاگرد خیلی خوبی بودم. كلاس پنجم و ششم اوضاع بدتر بود. بچه ها از مدرسه راهبه ها می آمدند فضا فرق می كرد. من بی اخلاق ترین نقاشی های تمام زندگی ام را آنجا دیدم. جای خیلی بدی بود اما خیلی دوستش دارم، در مقایسه با مدرسه راهبه ها پر از زندگی بود.

فكر می كنم كه خیلی به این مدرسه مدیونم؛ چون به تو یاد می داد با عجله و سریع هر چه می توانی بیشتر یاد بگیری، مثل دنیای واقعی بود.»

با پایان مدرسه، دوران دیگری در زندگی روسا مونترو شروع می شود. در هفده سالگی، در دانشكده ادبیات و فلسفه ثبت نام و شروع به همكاری با گروه های آوانگارد تئاتری زمانه خودش می كند. سال بعد، ،۱۹۶۹ مدرسه روزنامه نگاری را شروع و از سال۱۹۷۰ كارش را با روزنامه اینفرماسیون آغاز می كند. در همان سال، بخش نوینی را به نام تله بوم در مجله تله رادیو بنیان می گذارد. چند سال، با مجلات و روزنامه های مختلف كار می كند تا سرانجام در روزنامه اریبا كاری با حقوق ثابت می یابد. این مقدمه ورود او به روزنامه ال پائیس می شود. در ،۱۹۷۷ در ویژه نامه این روزنامه بخش مصاحبه را پی می ریزد.

از این پس موفقیت ها یكی بعد از دیگری به او رو می كنند. در ۱۹۷۸ جایزه «مانوئل دل آركو» را برای بهترین مصاحبه دریافت می كند. این اولین بار است كه این جایزه به یك زن داده می شود. در ۱۹۷۹ اولین رمانش، «گاهشمار انزجار» به بازار می آید. در ۱۹۸۰ سردبیر هفته نامه ال پائیس می شود و جایزه ملی روزنامه نگاری را در بخش مقالات و گزارش های ادبی می گیرد. از این پس او هم یك رمان نویس موفق است و هم یك روزنامه نگار معروف. در ۱۹۸۳ رمان «با تو مثل یك ملكه رفتار خواهم كرد» از طرف منتقدین مورد استقبال قرار می گیرد و بر سبك كاری او، نام «هایپررئالیسم» گذاشته می شود. این كتاب معرف روسا مونترویی است كه روایتگر تنهایی و عدم توانایی آدم ها در برقراری ارتباط با یكدیگر است.

موفقیت این رمان در بازار فروش هم اعجاب آور است و نام او را در كنار نام كامیلو خوسه سلا و بیسكائینو كاساس قرار می دهد. در ۱۹۸۷ جایزه جهان مصاحبه را می گیرد. از آن پس تعداد زیادی كتاب می نویسد. مجموعه ای از بهترین مصاحبه هایش را چاپ می كند و مجموعه داستان های كوتاهی نیز به چاپ می رساند، گرچه عقیده دارد كه داستان های كوتاه راه رسیدن به رمان هستند. در ۱۹۹۷ كتاب «دختر هانیبال» پرفروش ترین كتاب اسپانیا می شود. او جوایز زیادی را از آن خود كرده است، هنوز در هفته نامه ال پائیس كار می كند و او را به عنوان یكی از نمایندگان روزنامه نگاری نوین می شناسند كه شیوه اش پلی میان ادبیات و اطلاع رسانی است.

▪ خیلی از نویسنده های آمریكای لاتین، اسپانیا را ارض موعود می بینند؛ سرزمین ناشران بزرگ، شانس های بزرگ، در پایان یك بازار بزرگ ادبی و به خصوص جایزه های بزرگ. چرا جایزه ها این قدر مهمند؟

در واقع در اسپانیا تعداد زیادی جایزه وجود دارد، اما بیشتر آنها از آن نوعی است كه می توان آن را «جایزه های بازاری» نامید. خیلی وقت ها ناشران به نویسنده های خودشان جایزه می دهند دنیای ناشران اسپانیایی در این بیست سال اخیر خیلی بزرگ شده و در حد سایر ناشران جهان غرب مثلاً آمریكا قرار گرفته است، اگر این مسئله مهم باشد. این از طرفی به معنی آن است كه تبلیغات در بازار كتاب خیلی خشونت آمیز است، كتاب را مثل كوكاكولا می فروشند. بازار كتاب خیلی پرهیاهو و جنجالی شده و در این هیاهو جایزه های ادبی هم سهمی دارند. الان جایزه های بازاری به یك رقابت تبلیغاتی تبدیل شده اند. از طرفی جایزه های خیلی باارزشی هم هستند، مثل جایزه سروانتس یا جایزه پرنس آستوریاس ، جایزه میلی یا جایزه منتقدان.

▪ خودستایی ناشی از جایزه و معروفیت ما را به همان جای همیشگی نمی رساند؟ به این كه نویسنده دچار خودشیفتگی بشود؟

نه آنقدر حاد، مثل كسی كه دچار خودشیفتگی است. اما خودستایی شاید بشود گفت بله.

▪ اما نویسنده هم همان آرزوی دیدن خود در آئینه معروفیت و شهرت را دارد...

بله، اما من می گویم كه همه اینها بستگی به این دارد كه ما از چه جایزه ای حرف بزنیم و همه مثل هم نیستند. آدم هایی هستند كه در مسابقات یا رقابت ها شركت می كنند؛ چون به پول آن جایزه احتیاج دارند، به همین سادگی. بعضی ها این كار را می كنند تا از كتابشان دفاع كنند؛ چون به آن اعتقاد دارند، یا آن را می ستایند یا فكر می كنند كه بهترین كاری بوده كه انجام داده اند. كسانی هم هستند كه فكر می كنند جایزه ها به آنها نفوذ یا قدرت بیشتری در بازار كتاب می دهد كه حتی این مهم به نظر من پذیرفتنی است. بگذار صریح باشیم، چیزی كه هر نویسنده ای به دنبالش است این است كه كتابش خوانده شود. كسی كه می گوید نه، دروغ می گوید.

▪ از روزنامه نگاری و نویسندگی صحبت می شود، می توان مرزی بین این دو قائل شد؟

روزنامه نگاری یك نوع ادبی مثل هر نوع دیگر ادبی است. درست مثل شعر، مثل رمان، مثل تئاتر. اما هر كدام از اینها قوانین خودش را دارد. اگر با هم مخلوط شان كنی خرابشان می كنی. اگر رمان را طوری بنویسی كه انگار مقاله روزنامه است، به رمان خیانت كرده ای. اگر روزنامه را طوری بنویسی كه انگار رمان است به روزنامه نگاری خیانت كرده ای. هر نوعی باید با توجه به قوانین خودش نوشته شود.

گردآوری و ترجمه: جیران مقدم


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.