جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا

همه عمرم به ستاره شمردن گذشت


همه عمرم به ستاره شمردن گذشت

یادداشت ”چیستا یثربی” به مناسبت اجرای نمایش ”پری خوانی عشق و سنگ”

نمایش "پری‌خوانی عشق و سنگ" نوشته و کار "چیستا یثربی" با بازی سیما تیرانداز این روزها در تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر روی صحنه است. یثربی نخستین بار قرار بود این نمایش را سال ۸۶ به صحنه بیاورد؛ اما اجرا به سرانجام نرسید تا این که سال گذشته این نمایش در بیست و هشتمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر اجرا شد و هم‌اکنون نیز در تالار قشقایی روی صحنه است. آنچه می‌خوانید یادداشتی است که او به مناسبت اجرای این نمایش در اختیار سایت ایران تئاتر قرار داده است.

مهرماه ۸۶ بود که در اوج یک غروب غم‌انگیز پاییزی، احساس خفقان شدیدی داشتم، سه کار از من روی صحنه رفته بود و در حال نوشتن فیلمنامه‌ای هم برای یکی از کارگردانان مطرح سینما بودم، اما نمی‌دانم کجای کار اشکال داشت که هیچ‌کدام از این نوشته‌ها و ارتباطات کاری، راضی‌ام نمی‌کرد.

مثل یک تکلیف اجباری بود و بعد همان شب، اولین جمله نمایش "پری‌خوانی عشق و سنگ" به ذهنم رسید.

"آدم برای عاشق شدن، یه دقیقه وقت می‌خواد، اما برای فراموش کردن، همه عمر.... " از پنجره روبرو ساختمان نیمه کار غول پیکری را می‌دیدم که چندین سال بود مشغول تکمیل آن بودند تا مدام بلند و بلندتر شود و همان سهم اندک مرا هم، از نگاه کردن به آسمان بگیرد. به سنگ‌های بتونی عظیم نگاه می‌کردم که کارگران آن‌ها را با زحمت بالا می‌کشند و به بیش از بیست سال نوشتن، کنار همین پنجره شاید از نوجوانی وقتی، سهم این آسمان بیشتر بود. بیست سال نوشتن و صبوری و دم نزدن، بیست سال نجوای خود را در صفحه‌های سپید کاغذ سیاه کردن و بعد صبر... به قول زن نمایشم "صبر و عاشقی. "

بیست سال، البته کمی بیشتر به حرمت کلمه تمام ناکامی‌ها، دلسردی‌ها و سرخوردگی‌ها را فقط در داستان‌ها و نمایش‌هایم ریختم و هرگز به جز متونم چهره پرخاشگری از خود نشان ندادم.

نمایش پری‌خوانی اینگونه پدید آمد، آرزوی یک زن نویسنده برای اینکه نیمه شب از خانه بیرون برود یکی از سنگ‌های بتونی ساختمان روبرو را بردارد و شیشه تمام پنجره‌های آن برج نیمه‌ساز را بشکند، چرا سنگ؟ چون از کودکی تنها چیزی که خوب یادگرفته است سنگ خوردن و سنگ زدن بوده است، و چرا عشق؟ چون این یکی را یادش نداده‌اند نه در کودکی و نه در بزرگسالی ... این را خودش باید یاد می‌گرفت، این زن، نویسنده، مادر شیفته کلمات و گاهی به شدت مظلوم، این من نبودم.

تمام روح زنانی بودند که تا به حال در مادرم، مادر بزرگم و زنان دیگر این سرزمین زیسته بودند صدایی به گوشم رسید آشنا نبود صدای فردی از آن سوی زمان که نمی‌دانستم کیست او هر که بود در آن شب پاییزی کاری کرد من زنده بمانم و پری‌خوانی عشق و سنگ آیین و مراسم شفای درونی یک زن اندوهگین توسط پری‌خوانی کلمات است، زنی که اندوه جامعه‌اش را می‌خورد، جامعه‌ای که در آن کودکان زنده به گور نمی‌شوند، اما به دنیا نیامده می‌میرند، جامعه‌ای که در آن مهریه و جهیزیه به نوعی همان سنت بدوی دختران است.

زن است که در انتهای شب ظرف‌ها را می‌شوید غذای فردا را می‌پزد و "چراغ‌ها را خاموش می‌کند" و زن است که بعد از میانسالی تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی فارغ از همسر و فرزند برای خود بسازد و یک زندگی مأنوس با کلمه و باز هم جنیان از ما بهتران نمی‌گذارند و در آخر زن روی کاغذ به نوعی مبعوث می‌شود، زنی که به خاطر طراوت زندگی حتی یک خط هم نتوانسته است بنویسد او می‌میرد تا زنان نسل بعد فرهیخته بزرگ شوند و این صفحه سفید را پر کنند. "روزی این صفحه سپید، نوشته می‌شد... " دیگر مهم نیست که آن پیامبر کلمه کجا رفته است معراج کرده است؟ ناپدید شده است؟ رحلت کرده است یا مثل قیصر امین‌پور جایی منتظر است که بگوید "همیشه آخرین کار آدم قرار نیست بهترین کار آدم باشد، اما همیشه آخرین کار را هم باید نوشت. "

"پری‌خوانی عشق و سنگ" شاید اگر همان سال ۸۶ روی صحنه می‌آمد شیفتگی و عشق گروه ما بیشتر دیده می‌شد و سنگ خوردن، کمتر پس از یکسال دوری از صحنه تئاتر حالا که شبها در اتاق نور نشسته‌ام نمی‌دانم چرا گاهی حس می‌کنم کلمات لکنت دارند یا من لکنت گرفته‌ام یا تماشاگر من سکوت کرده است از آن سکوت‌های وحشتناک مثل قهر.... ما داستان زن عاشقی را روایت کردیم که هر شب حجله‌اش را در تئاترشهر برپا می‌کنیم حجله عشق و مرگ این را فارغ از من ببینید، فارغ از چیستا یثربی سیلویا، حیاط خلوت، جنایت و مکافات، کارناوال با لباس خانه و... این را حاصل درد و عشق یک غروب پاییزی بدانید که آرزوی سنگ زدن را فرو خورده‌ام و به جای آن قلم به دست گرفته‌ام، قلم درباره زنی که یکبار می‌میرد تا بار دیگر در دنیایی سرشار از کلمه مبعوث شود...