یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
رودی زلال از عواطف انسانی
افلاطون میگفت: «هنر میکوشد تا عواطف را به همان اندازه دقیق و منظم سازد که علم در مورد عقل میکند» و میافزود: «زیبایی به اندازه بقیه چیزها، شاید هم بیش از بقیه برای ما سازنده است.»
مشهور است که احساس مشترک بشری، پس از عشق، احساسی است که در مقابل زیبایی یک منظره به هر انسانی دست میدهد. مهارت نقاش منظرهپرداز در بازنمایی عناصر طبیعت به گونهای است که بیننده در نگاه اول به دلیل «زیبایی اثر» به آن دل میسپارد و در نگاه بعدی به خاطر آنکه در «خوبی» آنچه میبیند هیچ شکی ندارد، به آن تعلقخاطر عمیقتری احساس میکند.
انسان امروزی و بهویژه شهروندان شهرهای بزرگ کمتر فراغت بال دارند تا زمزمه نسیم را از لابهلای صنوبرها بر جان مشتاق خود حس کنند. تصاویر تلویزیونی از مناظر و چاپهای دیجیتالی فراوان از طبیعت، هرگز قادر نیستند حس خالصانه و ناب یک نقاشی آبرنگ کوچک را در جان مخاطبان بریزند. منظرهپردازی دلانگیز و هوشربا در زمانه تکثیر دیجیتالی تصویر، قدر و قیمت بسیار بیشتری از چند قرن گذشته پیدا کرده است و به راستی این چه رازی است که وقتی منظره در مهار رنگها و خطوط هنرمندانه بر پرده منعکس میشود، مالامال از خیال، رویا و زیبایی میشود. تاثیری که منظره (Land scape) بر مردم میگذارد غیر قابل اندازهگیری و توصیف است: درک محدود و گزیده منظره (در قاب تابلو)، در برابر ادراک نامحدود منظره (در طبیعت بیکران) سبب میشود که آنان به ارزش نگاه هنرمندانه و گزینش عالمانه و هنرمندانه از چشمانداز محیط بیشتر پی ببرند زیرا هنرمند، گاهی از موهبتی چنان استثنایی برخوردار است که میتواند شرایط فردی زندگی خویش را به نحوی هماهنگ کند که همراه با وحدت عالم به ارتعاش درآید. در چنین تعریفی، انعکاس هنرمندانه طبیعت در ساختار اثر هنری، رابطهای را تقویت میکند که جامعه سخت به آن نیازمند است: خلق آثاری که برگرفته از محیط آشنای ماست، آثاری که دیدار از آنها دلشورههایی را تقویت میکند که به ارتقای سطح سلیقه مردم یاری میرساند، آنچنانکه در هیچ شرایطی حاضر به آلودن چشماندازی نخواهند بود که هنرمند از گوشه گوشه آن اثر هنری استخراج میکند.
مردم ما نیاز دارند زاگرس، دماوند، کویر، ابیانه، زایندهرود، البرز، دنا، چهارمحال، ممسنی و ... را از طریق هنر نقاشان سرزمین خود به خاطر آورند.
انعکاس مناظر و چشماندازهای آشنای یک سرزمین در آثار نقاشان آن سرزمین، منجر به ادراک غنیتر مخاطبان از محیط اطراف میشود. میخواهم بگویم، هرچه از اطراف نقاشی کنیم، گویی چیزی از فرهنگ و شعور دوران را به تپه و کوه، صخره و درخت افزودهایم ... نقاشی از منظره، به تعبیری بیشباهت به مکالمه میان انسان هنرمند و چشمانداز اطراف نیست، حاصل این مکالمه خلاق به تصویری منتهی میشود که روح زمانه را در کالبد طبیعت میدمد. از اینروست که نقاشی از یک کوه در طول مثلا سیصد سال و از یک زاویه و یک ساعت و نور مشابه، اصلا هیچ شباهتی با هم ندارند: در همه منظرههای نقاشی شده از کوه میتوان کوه را دید اما همه کوههای نقاشی شده در گذر زمان تفاوتهای فرهنگی و زیبایی شناسانه با هم دارند. چنانچه مکانیسم این فرآیند هنری را بشکافیم، خواهیم دید که نقاشان بزرگ تا چه میزان به ارتقای فهم جامعه میتوانند یاری برسانند.
میان چشمان گرسنه یک شهروند و همه امکانات طبیعی و مصنوعی اطراف او چه چیزهایی گذاشتهایم؟ این فاصله را چگونه پر کردهایم؟ برای مثال میخواهم بگویم جاجرود اگر زیباست برای آن است که روزی به عنوان یک سوژه مورد پسند استاد علیمحمد حیدریان واقع شده است. حیدریان، جاجرود را زیبا، دوستداشتنی، پاکیزه و خاطرهانگیز به تصویر کشیده است. اگر ما بر جاجرود جفا کرده باشیم، اثر استاد به یک رویای دستنایافتنی تبدیل میشود و اگر جاجرود، جاجرود جاری در منظره استاد حیدریان را همچنان سالم و پاکیزه حفظ کرده باشیم، اثر استاد به یک برداشت هنرمندانه از جاجرود تعبیر میشود.
پیوند میان هنر، طبیعت، انسان و زندگی و رابطه ارگانیک میان آنها ازجمله نشانههای رشد و توسعه متوازن، پایدار و علمی است.
با دور شدن هرچه بیشتر اجتماعات انسانی از ضربان طبیعت بکر و نیالوده و غرق شدن هرچه بیشتر در چشماندازهای هندسی شهرها، این نیاز هر دم حیاتیتر جلوه میکند، نیازی که با وجود امکانات گسترده تکنولوژیک که قادر به ثبت و تکثیر بیسابقه تصاویرند اما هرگز نمیتواند با یک نقاشی منظره رقابت کنند، بیشتر حس میشود زیرا چشم گرسنه انسان امروزی به آشنایی با فریبندگیهای رنگ و نور، آن هم رنگها و نورهایی که از دامن طبیعت ریشه گرفته و دستی ماهر و هنرمند بر صفحه نقش کرده باشد، سخت نیازمند است.
با دیدن نقاشی منظره باید جهان بیننده وسعت بیشتری پیدا کند و چیزی را دریافت کند که کلمات از بیان آن قاصر و موسیقی از توصیفش ناتوان باشد. یک منظره باید بهگونهای نقاشی شود که در حین دیدن آن، حس کنی دنیا شادابی اولیهاش را باز یافته، همه چیز درخشندگی و جلال روزی را که از دست خداوند خارج شدند، به خود میگیرند و آب، ساحل، تپه، درخت، کوه و ... به اصل مرموز و بدوی خود بازگشتهاند.
بسیاری از نقاشان منظرهپرداز، در شرایطی که فقط یک لکه ابر یا تپهای خاموش در مقابلشان بوده و در تنهایی محض در دل طبیعت از تماشای آنچه میدیدهاند، از چشمانداز یک گندمزار یا جلوهگریهای درختانی که سرود باد در رگبرگهایشان هوهو سرداده، سخت به گریه افتادهاند یا به طرز جنونآمیزی دلشاد شده و همچون پرندهای به هوا جستهاند.
پل سزان میگفت: «من همانطور نقاشی میکنم که درخت بادام شکوفه میکند» و میافزود: «ما، من و مدلام، رنگهایم و من باید در هماهنگی زندگی کنیم و ... و من شعور ذهنی این منظرهام و بوم من شعور عینی آن.»
او میگفت: «بوم من و منظره هر دو خارج از من هستند، اولی (بوم نقاشی) آشفته، در هم و پریشان است و فاقد زندگی منطقی، حال آنکه دومی (منظره) ماندگار است و نظم یافته.» سزان میخواست به شعور و احساس خود، روی بوم تحقق بخشد و هرگز در پی انتزاع نبود، بلکه در پی شناخت هستی بود.
«طبیعت» آن جزء از جهان است که توسط انسان خلق نشده است و ما به کمک حسهایمان و بدون استفاده از ابزارهای مصنوعی آن را درک میکنیم. شیفتگی به نور و جلوههای لایتناهی رنگ و تغییر آن، میتواند مضمون اصلی یک عمر منظرهنگاری باشد، بیآنکه منظره انباشته از درخت و گل و سبزه باشد.
نورپردازی نوعی بیان دیگرگونه عشق است: آنسان که هوا با همه چیز درمیآمیزد و به جایی محدود نمیماند، آنسان که آفتاب بر گستره خاک میگسترد ... این عشق است که «واقعیتها» را به «هنر» تبدیل میکند، عشق است که آنها را پیوند میزند، عشق است که بال میگشاید، از اعماق بال میگشاید تا فراز ابرها، آنجایی که نوری عالمگیر، ایمان را در قلوب انسانها میپراکند. منظرهنگاری تحت تاثیر شدید «نور» و «زمان» است. نور و زمان در پی هم یا با هم در تغییر و حرکتاند. تغییر نور با حرکت لاینقطع زمان همراه است. عشق، عنصر اصلی بر روی پالت یک نقاش منظرهپرداز است چرا که با رنگ و قلم به تنهایی نمیتوان اینچنین نور را به بیان واداشت.
«جان راسکین» معتقد بود که پاکی و تقدس سرشت طبیعت است و میتواند نوعی تاثیر منزهکننده و تعالیبخش بر همه دلسپردگانش داشته باشد.
منظرهپردازی در ابتدا، پرورده ایمان بود. بیشتر انسانها در هر جای دنیا، هرگاه به دنبال توضیح واژه «زیبایی» تلاش میکنند، شروع به توصیف یک منظره میکنند. شاید صحنه یک کوهسار یا دریاچه , شاید یک باغ یا یک گندمزار را مثال میزنند.نقاشی منظره، مانند خود طبیعت، سرچشمه تسلی خاطر و شعف است.
«رامبراند» نقاش بزرگ هلندی، در میان مشاهدهگران طبیعت از حساسترین و دقیقترین هنرمندانی است که تاکنون پا به عرصه وجود گذاشتهاند. او به مرتبهای رسید که میتوانست برای هر چیز دیدنی بیدرنگ یک معادل ترسیمی رقم زند. در طراحیهایی که از مناظر در دهه ۱۶۵۰ میلادی نقش زده، هر نقطه و هر خط در به جلوه درآوردن حالت فضا و نور دخیل هستند. در کار رامبراند، حتی سفیدی کاغذی که در بین سه ضربه سریع قلمموی او گیر میافتد، سرشار از هوا به نظر میرسد.
رامبراند عاشق واقعیات منظره بود: جنب و جوش بوتهها، بازتاب آبراههها، سایه پراکنی کهنه آسیابها و ... همه به تیزی اشتهایش میافزود.
برای چنین نقاشانی، نقاشی از منظره، به معنای خلق یک دنیای تصوری و خیالپردازانه بود ... دنیایی پهناورتر، اغراقآمیزتر و مالامال از تداعیهایی که خود به خود از ذهن برمیآیند: اینان شاهکارهایی موافق با عادات نگاه ما برایمان خلق کردهاند. دقت و ظرافت معجزهآسای اینان، شکوه و گیرایی طبیعت بیآلایش را به عواطف بشری اهدا کرده است. نقاشان منظرهساز، به سرعت و به حق در دل مخاطبان جا باز میکنند زیرا که آنان چیزی را بر پرده نقش میزنند که عامه مردم فقط میتوانند آن چیز را با یک آه یا افسوس به صورت صدایی کوتاه از سینه خارج کنند.
تاکنون دستکم پنج نگرش در منظرهپردازی شناسایی شده است:
۱) منظرهپردازی واقعگرایانه
۲) منظرهپردازی نمادگرایانه
۳) منظرهپردازی خیالپردازانه
۴) منظرهپردازی آرمانگرایانه
۵) منظرهپردازی طبیعتگرایانه
● منظره پردازی واقعگرایانه
واقعگرایی در منظرهپردازی، همچون رود زلالی از لطیفترین عواطف انسانی است که تا وقتی که خورشید طلوع میکند و گندمزارهای طلایی با تلألو و درخشش، چشم هر بیننده را مفتون خود میسازد و تا زمانی که وزش باد، علفزارها را مواج میکند هست.
منظرهپردازی واقعگرایانه، با عبور از صافی احساس هنر، به چیزی آشناتر، انسانیتر و ملموستر از منظره خام و طبیعی تبدیل میشود.
هگل عقیده داشت: تبدیل صداهای طبیعی به موسیقی، قابل قیاس است با بازنمایی منظرهای طبیعی در تابلوی نقاشی.
● منظرهپردازی نمادگرایانه
هنر، در اصل خود تا اندازهای نمادگرا هست، اینکه ما در پذیرفتن مفهوم «نماد» چه دیدگاهی داشته باشیم، به تعریف ما از منظرهپردازی نمادگرایانه کمک میکند.
منظره نمادگرایانه، در مبادی نخستین خود، محصول دیدگاهی زاهدانه بود. اروپائیان خیلی دیرتر از مردمان شرق و بهویژه ایرانیان به ارزش زیباییشناسانه منظره پی بردند. در فلسفه مسیحیت و از زبان یک راهب مشهور در قرون وسطی، بهنام «سنت آنسلم» st. Anselmمیخوانیم: «به سر بردن در باغی که گلهای سرخش نگاه و شامه را مینوازد و پرندههایش برای گوش نغمهسرایی میکنند، پلید و انحرافانگیز است.»
فهم این نکات، برای ما که چندین قرن پشتوانه و سابقه تاریخی دیر سال از استعاره «باغ» در فرهنگ خود داریم کمی دشوار است. اروپائیان با فلسفه باغ توسط ایرانیان آشنا شدند. با دقت در ریشه لغت Paradise که از «پردیس» فارسی به معنای بهشت به فرهنگ اروپایی راهیافته میتوان بیشتر به این نکته واقف شد. «پردیس» در لغت فارسی به معنای «محوطه محصور» است و کنایهای از بهشت! یا جایی که انسان در متن زیباترین مظاهر طبیعت، عالم روحانی را تجربه میکند.
● منظرهپردازی خیالپردازانه
هنرمند، در اینگونه از منظرهپردازی، هنرش را با دنیایی که برای خود میسازد آغاز میکند، نه با دنیایی که مشاهده میکند. بهعبارتی، نقطه آغاز این نوع از منظرهسازی، تخیل است و از طبیعت واقعی و زندگی روزمره کناره میگیرد.
هنرمند خیالپرداز، تحت سیطره همان نیروهایی دست به قلم میشود که بر رویا تسلط دارند. بودلر در این باره میگفت: «این مناظر خیالی، همچون افسونی القاکننده هستند.»
● منظرهپردازی آرمانگرایانه
در این نوع، هنرمند هم در زمینه مضمون و هم در ساختار، سودای دستیابی به پایگاهی رفیع را در سر میپروراند.
عناصر این نوع از منظرهپردازی، البته از طبیعت اخذ میشوند اما به همان صورتی به کار میروند که واژگان شعر از لابهلای سخنان معمولی برچیده میشود. شاعر به تداعیهای متعددی که هر واژه به دوش میکشد توجه دارد، همچنین به قابلیتهای کلان برای هارمونیزه شدن معانی و همراهی با دیگر کلمات دلبسته است.
آثار نقاشان آرمانگرا همواره در افق ذهن انسان به بقا ادامه میدهد. آنان به آثار فریبنده و مسحور کننده خود و با نمایشی آرمانی از عناصر طبیعت به ما یادآوری میکنند که «خدا در همه جا حضور دارد» و بدینسان طبیعت را در کمالی شگفتآور به تصویر میکشند.
● منظرهپردازی طبیعتگرایانه
سیاه اینان که به «ناتورالیست» نیز مشهورند، با تخیل میانهای ندارند و حتی از آن پرهیز میکنند. نقاشان این نوع از منظرهپردازی معتقد به نشان دادن جلوههای زیبای طبیعت بوده و حتی زشتیهای طبیعت را نیز به زیبایی عرضه میکردند. آنان طبیعت را محور همه چیز میدانستند و انسان را نیز موجودی در دست طبیعت میپنداشتند. موضوعات عادی، دمدست و روزمره در دست این نقاشان به مناظری شگفت تبدیل میشوند.
احمدرضا دالوند
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست