جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تولد جهان دیگر


تولد جهان دیگر

مقاله حاضر نقد یوتوپیایی را در اندیشه مانهایم می شكافد و حوزه نفوذ آن را نشان می دهد همچنین ریشه های فكری مانهایم را در اندیشه ماركس به بررسی می نشیند نویسنده تأكید دارد كه یوتوپیائیه فاقد ایدئولوژی و خرده ایدئولوژی است, زیرا آن نوعی اندیشه منفی است كه نقطه مقابل تفكر تحصیلی قرار می گیرد اندیشه منفی, راه فراتر رفتن از هست هاست برای دگر شدن این دگرشدن «با آگاهی پتانسیل» كه وضع موجود را مورد سؤال قرار می دهد, همراه است تفصیل موضوعات مورد اشاره, در زیر از نظرتان می گذرد

در جهان كاپیتالیسم نیز رشد پتانسیل منجر به فروپاشی جهان داده شده می شود. جهان داده شده خود را مقابل پتانسیل قرار می دهد و هر اندازه كاپیتالیسم رشد كند، امكان فرو ریزی دنیای كاپیتالیسم بیشتر خواهد بود. در این جا اندیشه یوتوپیایی خود را نشان می دهد .در جهان مانهایم است كه یوتوپیا چون پدیده ای ارزشمند، خود را در معرض قضاوت می گذارد. «نقد» یوتوپیایی، نقطه مقابل جهان یوتوپیایی است. در اینجا «نقد» صورت می پذیرد ولی نه به شكل یوتوپیایی آن. یوتوپیا آن بخش از واقعیت است كه جهان را مورد بررسی قرار می دهد و این بررسی یوتوپیایی در حقیقت همان نقد یوتوپیایی است. یوتوپیانیسم، دگرگون شدن جهان توسط یوتوپیاست. یوتوپیا چیزی جز دوباره دیدن جهان نیست. این دوباره دیدن همان یوتوپیا در شكل اصیل خود است. شكل اصیل یوتوپیانیسم همان دفاع از یوتوپیاست. یوتوپیا شكل اصیل و واقعی جهان نقد بر یوتوپیاست. دنیای نقد خود را در معرض جهان یوتوپیانیسم قرار می دهد. از این رو این جهان نقد است كه از مرزهای یوتوپیا فراتر می رود. فراتر رفتن از آنچه كه هست خصلت یوتوپیانیسم است. جهان فراسو بعد آن سوتر را مورد گزینش قرار می دهد. یوتوپیا چه چیزی می تواند باشد اگر میان یوتوپیا و وضع موجود در آن پیوندی به چشم نخورد.

یوتوپیا خصلت جهان فراسو است. جهان فراسو نقد جهان داده شده را در بردارد. در جهان داده شده، آگاهی ناب به چشم می خورد. آگاهی ناب در كنار یوتوپیانیسم به دست می آید. در آگاهی ناب، یوتوپیا خصلت اصلی وجودی خود را به دست می آورد. این همان تجلی یوتوپیا در آگاهی ناب است. آگاهی ناب در یوتوپیانیسم خود را نشان می دهد.اما در این جا باید به خصلت ایدئولوژی نیز توجه كرد. در جهان ایدئولوژی آگاهی ناب جای خود را به یوتوپیا می بخشد.

ایدئولوژی به زعم ماركس مجموعه ای از ایده ها برای توجیه وضع موجود است. برای مانهایم نیز، ایدئولوژی نقد یوتوپیاست. یوتوپیا در حقیقت نقد وضع موجود است. در یوتوپیا جهان ایدئولوژی به چالش كشانده می شود. وضع موجود توسط ایدئولوژی معنا و مفهوم می یابد. ایدئولوژی آنچه وجود دارد را موجه جلوه می دهد. در نظریه مانهایم مانند ماركس نوعی ستیز طبقاتی میان ایدئولوژی و یوتوپیا به چشم می خورد. یوتوپیا در صدد برافكندن وضع موجود است و ایدئو لوژی به دنبال توجیه آن است. در اینجا می توان خط فكری ماركس را در مانهایم مشاهده كرد. این موضوع نه تنها به معنای ابزار تولید ذهنی، بلكه به معنای تولید دماغی و ذهنی، نشان دهنده جهانی است كه وضع موجود را توجیه می كند. وضع موجود نشان دهنده آن چه هست، است. در حقیقت، آن چه كه هست خود را در جهان ایدئولوژی می یابد.

در این جا می توان به انواع ایدئولوژی ها مانند كنسرواتیسم (محافظه كاری) لیبرالیسم و... اشاره كرد. كنسرواتیسم (محافظه كاری) بیانگر جهان اجتماعی در نگاه توجیه كننده وضع موجود است.

روی هم رفته وضع موجود به اقسام مختلف ایدئولوژی ها تقسیم می شود و در این جا می توان گفت این پاره ایدئولوژی ها هستند كه نقطه مقابل یوتوپیا قرار می گیرند. ایدئولوژی یك كل كامل نیست، بلكه تكه ها و شاخه هایی است كه وضع موجود را در اشكال مختلف آن توجیه می كند هر پاره ایدئولوژی نشان دهنده و بیان كننده موقعیت انسان در جهان است. ایدئولوژی جهان انسانی را در موقعیت آن چه هست، عرضه می كند. روی هم رفته جهان انسانی خود را در تقسیم بندی می بیند زیرا دچار تنش و تخالف است. بنابر این مانند ماركس می توانیم بگوییم جهان انسانی سراسر لبریز از تخالف بوده و هر شیء اجتماعی خود انباشته از دنیای تنش است. بدین سبب نظم اجتماعی پدیده ای آسیب پذیر است. آسیب پذیری اجتماعی خود نشانه ای از وجود تخالف در جامعه است. تخالف، به عنوان علامتی از بحران به نوبه خود نشانگر تنش است. در تنش ایدئولوژی و یوتوپیا مكان واقعی خود را می یابند. وجود ایدئولوژی و یوتوپیا بیانگر تقابل این دو است.

جهان نفی

بنابر این می توان گفت كه یوتوپیانیسم به طور كلی نوعی از اندیشه منفی است. اندیشه منفی در مقابل آنچه تحصلی است معنا می یابد. تفكر تحصلی به طور كلی درصدد تثبیت هست ها است. اندیشه تحصلی تمامی پدیده را از راه اثبات هستنده ها و هر پدیده ای را از راه تثبیت می جوید. ماركوزه نیز، راه نفی را كه همان راه فراتر رفتن از آنچه هست، برمی گزیند. فرا روی از آنچه هست نقطه عطف گسست از تمامی پدیده هاست، از این رو نقطه عطف خود در اینجا، نقطه نفی است. در این نقطه عطف، مجموعه های مثبت به كنار می روند و جهان نفی می تواند خود را نشان می دهد.

جهان نفی، جهان دگر شدن است و در این دگر شدن، فرد و جهان پتانسیل خود را پیدا می كنند، دنیای پتانسیل، همان دنیای نفی است كه با مجموعه آنچه هست در تضاد قرار می گیرد. در اینجا تفاوتی میان پتانسیل و امر واقعی به چشم می خورد.به نظر ماركوزه جهان واقعی جهان پتانسیل را در بردارد. اما این پتانسیل، واقعی را نفی كرده و می توان گفت پتانسیل نوعی دنیای نفی است. «خود» در این جا نوعی نفی «واقعی» و واقعی نیز نقطه مقابل پتانسیل است. جهان حقیقی (واقعی) درصدد سركوبی پتانسیل و پتانسیل دارای نیروی بالقوه ویران سازی است. در این جا ماركوزه تحت تأثیر ارسطو است و دنیای یوتوپیا در حقیقت همان دنیای پتانسیل سركوب شده است.

حاصل آن كه هر نوع نیروی پتانسیل، در حقیقت نوعی تلاش برای رهایی از واقعیت است. آیا می توانیم در این باره شباهتی میان مانهایم و ماركوزه بیابیم؟ قطعاً چنین است، اما در این جا این نكته نیز وجود دارد كه برای بعضی از قشرها وجود آگاهی پتانسیل، خود نشانه ای از آگاهی طبقاتی است. در ماركس نیز این گونه است؛ آگاهی طبقاتی نوعی آگاهی پتانسیل، به شكلی بالقوه ویران گر بوده و فراتر از وضع موجود قرار می گیرد.

پدیده شناسی آگاهی پتانسیل

در این جا ما به پدیده شناسی آگاهی پتانسیل برخورد می كنیم. آگاهی پتانسیل خود دارای نیرویی است كه وضع موجود را مورد سؤال قرار می دهد. در این حوزه برآیند نیروهای پتانسیل و واقعی قابل مشاهده است. نیروهای پتانسیل در صدد ریزش هست ها است و از این رو از واقعیات فراتر می رود. نیروهای پتانسیل در بطن جهان واقعی رشد می كند و در اینجا نوعی تضاد طوفانی میان پتانسیل با دنیای واقعی دیده می شود.

در جهان كاپیتالیسم نیز رشد پتانسیل منجر به فروپاشی جهان داده شده می شود. جهان داده شده خود را مقابل پتانسیل قرار می دهد و هر اندازه كاپیتالیسم رشد كند، امكان فروریزی دنیای كاپیتالیسم بیشتر خواهد بود. در اینجا اندیشه یوتوپیایی خود را نشان می دهد و در حقیقت، این یوتوپیاست كه نقطه مقابل آن چه هست قرار می گیرد.

اندیشه منفی نیز خود را در این جا نشان می دهد. اندیشه منفی آن اندیشه ای است كه خود را در مقابل جهان داده شده قرار می دهد. اندیشه یوتوپیایی، باعث رشد و توسعه جهانی دیگر می شود و این جهان دیگر است كه در كنار مجموعه آن چه هست تكامل می یابد. تكامل از راهی طوفانی طی طریق می كند. این تكامل سراسر انباشته از بحران هاست كه بر فرد نیز اثر می گذارد.

مانهایم در قسمت دیگری از آثار خود طرح برنامه ریزی برای آموزش و پرورش را مطرح می كند. آموزش و پرورش خود بیانگر می تواند وسیله ای برای كنترل بحران باشد. با این همه بحران نشان دهنده موقعیت فرد در جامعه است. فرد در بخشی از طوفان های اجتماعی قرار می گیرد. در اینجا برنامه ریزی آموزشی دارای اهمیت خاص می شود. برنامه ریزی آموزشی دارای این خاستگاه است كه فرد را دارای اندیشه انتقادی می كند. دانش انتقادی نه تنها به معنای بعد ویرانگر پتانسیل نیست، بلكه این دانش در خدمت برنامه ریزی و جهت گیری در راه آزادی است. آزادی خود نیاز به برنامه ریزی دارد و در حقیقت این آزادی است كه دانش و آزادی را همراه خود دارد. جهان مدرن كنونی نیاز به افرادی دارد كه جهان برنامه ریزی و جهان اجتماعی را سازمان داده و از طریق سازمان دهی آزادی را به دست آورد وجود سازمان و سازمان دهی از عناصر مشخص برنامه ریزی است. برای جامعه مدرن وجود برنامه یك اصل قطعی است. از این رو جهان اجتماعی دارای نیاز قطعی به برنامه ریزی است. در جهان اجتماعی مدرن، نهادها و سازمان ها رشد كرده و جایی ویژه برای خود می گشایند. رشد این نهادها می تواند جامعه را با مشكلات عدیده ای مواجه سازد. این نهادهای پیچیده هستند كه فرد را در قالبی مدرن قرار می دهند و فرد در قالبی مدرن و چند بعدی، خود را می یابد.

دكتر مسعود یزدی