چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

چشم به راه سپیده


چشم به راه سپیده

تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، …

تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.

«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...

و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر که با میلاد پیام آور کربلا حضرت زینب کبری (ع) همزمان است با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.

بهار گمشده

دشت خسته، کوه ابری، آسمان خاکستری

راه در پیش و زمین سرد و زمان خاکستری

کوله بار از شوق خالی، پای رفتن، لنگ

مثل جنگلهای بی خورشید، جان خاکستری

دستهای پینه بسته، چشمهای شرمگین

در میان سفره ای بی رنگ، نان، خاکستری

باغ خلوتگاه پاییز، آفتاب، اندوهناک

خنده بر لبهای گلهای جوان، خاکستری

چون شبان بی رمه در دشت شب، دلتنگ ما

نی شکسته، دل شکسته، آسمان خاکستری

در عزای لاله ها بر سر زنان خاتون ابر

خون گل می ریزد از چشم زمان، خاکستری

ای بهار گمشده، چشم تماشا باز کن

تا به کی ما را دل و دست و زبان خاکستری

ذبیح الله ذبیحی

گریز جاده

من و ظهر و کویر و انتظاری

ز پای عابری شوق گذاری

صدای دور و در پیش نگاهم

گریز جاده و گرد سواری

محمود کیانوش

تو با مایی

گره خورده ست با جانم، سکوت تلخ تنهایی

کجایی ای بهار آیین که از دل عقده بگشایی

تمام انتظارم را به چشم کوچه می ریزم

مگر روزی نسیم آسا، ز راه رفته بازآیی

کسی دستان سردم را به مهمانی نمی خواند

کسی در من نمی بیند، شرار بی هم آوایی

شب غوغای توفان و خیال دور دست روز

من و امواج بی ساحل، من و بهتی تماشایی

بهاران گرچه بی رنگند، این سوی نگاه من

هنوز ای عطر آغازین، هنوز اما تو با مایی

ناصر رحمانی