پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
طعم تلخ شکست
آئین بودیسم یکی از شاخههای کیش هندوست که در هندوستان و حدود دو قرن بعد از مرگ بودا به همت فرمانروایی به نام «آشوکا» رشد و گسترش یافت و بعدها از سرزمین اصلی کوچ و در خارج از مرزهای هند، به خصوص در آسیای جنوب شرقی، چین، ژاپن، افغانستان و... پیروان فراوانی را از آن خود کرد.
برخی از مستشرقان از آئین بودا تعبیر به «فلسفه» میکنند و برخی نیز نام «دین» بر آن مینهند. جان بی. ناس در این مورد میگوید: «این مسئله که آیا فلسفه بودیسم را میتوان در واقع دین و مذهب نامید یا نه، مورد بحث و نظر است. البته از لحاظ عقاید آن مرد بزرگ در باب جهان هستی و روشهای پیچدرپیچ میتوان آن را به عنوان دین تعریف کرد...».
ولی اگر به دیده تحقیق بنگریم، شاید بهتر باشد که بودیسم را یک مکتب اخلاقی بدانیم تا یک مکتب فلسفی؛ چرا که بودا به هیچ وجه وارد بحثهای متافیزیک و فلسفی نمیشود و میکوشد مسائل فلسفی را هم با تمثیل بیان کند و درباره خدا و روح سخنی نمیگوید. اما قدر مسلم این است که بودا هرگز خود را خدا یا حتی فرزند و نماینده خدا ندانسته و کسی وی را به عنوان پروردگار خویش نپرستیده است. این موضوع در قرن اخیر- یعنی زمان فرو ریختن مجسمه بودا به دست طالبان - بیش از پیش به اثبات رسیده است. پیروان بودا وی را خدای خویش ندانسته و او را عبادت نمیکردند بلکه مجسمه او سمبل پیامبر و پیشوایی مقدس بوده که همانند احترام مسیحیان به پیکره مسیح و زانو زدن در برابر این پیکر، بودائیان نیز در برابر پیکره و مجسمه بودا زانو زده و خدایان خود را میپرستیدند ونه مجسمه بودا را.
در نمایش «دخترک بودایی» پدر و دختری به نام صفورا را میبینیم که در دیری بودایی ـ میراث اجدادشان ـ سکونت کرده و مجسمه بودا را عبادت میکنند. در لحظه آغازین نمایش «خانبابا» در برابر پیکره بودا زانو زده و مشغول نیایش با بت بزرگش است. صفورا وارد شده و میگوید در مکتبخانه شنیده که پدرش کافر و مرتد است و او که دختری جوان و بالغ است و سالهاست در کنار پدر زندگی کرده به ناگهان از پدر میپرسد خدای او کیست و چه فرقی با خدای دیگران دارد؟ و این پرسشی است که برای یک کودک ۱۰ساله طبیعی است و نه دختری جوان و بالغ که شاید بیست و اندی بهار را پشت سر گذاشته، عاشق شده و در آستانه ازدواج است. آن هم کسی که قرار است به عنوان دختری باهوش و مبارز در طول نمایش معرفی شود. در هر حال خانبابا به دخترش میگوید که خدای آنان سنگ و خاک(مجسمه بودا) است و خدای دیگران خدای نادیدنی است و دختر که گویی تاکنون خدای خود و دیگران را نمیشناخته، اظهار تعجب میکند.
حال آنکه در طول نمایش شاهدیم که چگونه به نامزدش یوسف درباره تعلق قلبی و علاقهاش به دیر و دین میراثی پدرانش سخن میگوید و نشان از آگاهی کاملش نسبت به دین و آئین پدرش دارد. او به یوسف درباره سالهای پیشینی میگوید که همه شهر به دین آنان بودند و بهار را در دیر و با جشن و شادمانی همراه میکردند و این دو پرسشی بیپاسخ را با خود به همراه دارد. اول درباره دین مردم شهر و پرستش مجسمه بودا به عنوان خداوندگار خویش آن هم در زمان کنونی و نه گذشتههای دور و گم شده در تاریخ که افسانهای پوچ و بیمعنی است و دوم اینکه دختری بالغ و عاشق که درباره سالهای پیشین و شادیآور دیر با عاشقش سخن میگوید چگونه است که دین خود و پدرانش را نمیشناسد و در برابر حرف پدر متعجب میشود و دین دیگران را به سخره میگیرد؟ این پرسش زمانی شدیدتر میشود که چندی بعد شاهدیم که صفورا بدون کوچکترین دلیلی ناگهان متحول شده و مشغول ستایش آفریدگار مطلق است. او پدرش را به جرم کافر بودن ترک کرده و همراه دوستانش به بیرون از دیر میرود. اوج شعارگونگی داستان زمانی است که حاکم ـ نیروی طالبان ـ به دیر آمده و از او میخواهد در برابرش کرنش کند اما خانبابا از این کار سر باز زده و به عبادت خود در برابر بت بزرگ ادامه میدهد. حاکم به او میگوید عدهای از مسلمانان نیز در هنگام نماز خواندن، در صورت گذر او حاکم از پیش چشمانشان نماز خود را شکسته و در برابر او به خاک افتاده و کرنش میکنند و از خانبابا میپرسد چرا او که حتی مسلمان هم نیست، به خاطر او عبادت خود را قطع نکرده و در برابرش به خاک نیفتاده است؟ و اینکه مسلمانان خود و دینشان را به سکههای او فروختهاند، چرا او تسلیم نمیشود؟ نویسنده از اینجا به بعد به هرگونه شعارهای سطحی و کلیشهای که توان نوشتن آن را بر کاغذ داشته، دست زده تا شاید متن خود را از متنی کسالتآور و از پیش تعیینشده، نجات داده و در جشنواره تئاتر ایران موقعیتی را از آن خود کند اما افسوس که شعارهای یکنواخت و کلیشهای خانبابا درباره مسلماننماها، و تکرار آنها پس از مرگ وی توسط صفورا و معلمش، هرگونه امیدی را از بین برده و متن اثر را بر زمین کوبیده است. متنی که اجرای ناموفق آن نیز به کوبیده شدن اثر کمک میکند. چرا که اجرا بر میزانسنهای ایستا و تکراری دلالت میکند.
بازیگران نمایش یکسره و بدون هیچ تغییری، مدام بر یک خط سهوجهی(همانند مثلثی که خط زیرین آن برداشتهشده و به یک زاویه تبدیل شده است) قرار گرفته و نهایت تلاش کارگردان برای ارائه میزانسن جابهجایی سهنفری بازیگران بر همین خط سهوجهی است.
میزانسنی که در مدتی بیش از ۶۰ دقیقه بدون تغییر میماند باعث یکنواختی و کسالتبار شدن اثر میشود. کسالتی که با ماسکه شدن پی در پی بازیگران توسط همدیگر، میزانسنهای نمایش را به طنزی سبک تبدیل میکند. طنزی که با لحن بازیگران در نحوه دیالوگگویی بازیگران و نه لهجه و چیزهایی از این دست - و دکلماسیون و حرکتهای بیمورد دستها که تنها دکلمههای مدرسهای را به یاد میآورد نتیجهای جز شکست را برای نمایش «دخترک بودایی» به ارمغان نمیآورد. دخترکی که گویی کوچکترین شناختی از تئاتر ایران و سطح آن نداشته و با نمایش سطحی به جشنوارهای بزرگ پا گذاشته است.
صبا رادمان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست