دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مردی كه دو چهره داشت


مردی كه دو چهره داشت

رمان آكنده از نمادهایی است كه می باید به شیوه یونگی تعبیر و تفسیر شوند برای نمونه در این مورد می توان به نمادهای سگ, اسب, آب, درخت, مار, خرس و اشاره كرد درخت شاه بلوطی كه در آغاز رمان از آن یاد می شود هم نمایانگر گذرایی است و هم ماندگاری

● به انگیزه انتشار مجدد نارتسیس و گلدموند هرمان هسه

از ۱۳۵۰ تا به امروز، یعنی بیش از سی سال بود كه خوانندگان هسه چشم انتظار تجدید چاپ پاكیزه تر رمان نرگس و زرین دهن او بودند. و در این سال ها كمابیش همه آثار او چندین و چندباره حتی با ترجمه های گوناگون به بازار آمد و خبری از تجدید چاپ این رمان مهم هسه با آن ترجمه زیبای سروش حبیبی، نشد كه نشد. حال این را باید به فال نیك گرفت كه در میان انبوهی از ترجمه های دست دوم و متوسط آثار این نویسنده آلمانی، این متن بار دیگر و اما این بار در شكل و شمایلی قابل قبول به دستمان می رسد. از ترجمه ستایش برانگیز سروش حبیبی كه بگذریم، این نكته نیز گفتن دارد كه از میان شصت، هفتاد عنوان ترجمه ای كه از آثار هسه در فارسی داریم، این اثر جزء چهار یا پنج عنوانی است كه از متن اصلی به فارسی بازگردانده شده است.

تنها عشق است و مرگ كه همه چیز را دگرگون می كند.( از گفته های رمانتیك های آلمانی سده هجده)

چرا باید رمانی عاشقانه از هرمان هسه بخوانیم آن هم در زمانه ای چنین تغزل ستیز كه تحقیر رمانتیسم مد ادبی روز شده است آیا هواداران مدرنیسم نخواهند گفت كه چه بسا ما در جنگل خویش هنوز چیزی از آن نشنیده ایم كه رمانتیسم مرده است.

به رغم اینكه بیشتر خوانندگان از خواندن نارتسیس و گلدموند لذت برده اند و می برند، برخی منتقدان حرفه ای و البته اندكی از آنان بر احساسات گرایی آثار هسه و به ویژه این اثر سخت خرده گرفته اند. اصولا داوری های منتقدان درباره نارتسیس و گلدموند به شدت متفاوت بوده است، این اثر را ستوده اند یا عده اندكی نیز به كلی بی ارزش دانسته اند. اما هیچ جای نگرانی برای خوانندگان نیست، اینها دعواهایی میان ما منتقدان است و بس و معمولا منتقدان و خوانندگان هركدام راه خود را می روند و به ویژه آنكه میان خوانندگان اتفاق و میان منتقدان اختلاف نظر باشد.

به رغم همه تردیدها، حواشی را رها كنیم و بپردازیم به متن برخی نارتسیس و گلدموند را بهترین اثر هسه می دانند. هرچند با این نظر نمی توانم موافق باشم، اما می توانم به جرات بگویم این اثر یكی از بهترین چهار رمان در میان آثار هرمان هسه است و بی تردید عاشقانه ترین آنها. نارتسیس و گلدموند خوشخوان ترین و ساده ترین اثر هسه از میان رمان های مهمش شمرده می شود. برای خوانندگانی چون من كه از دمیان و گرگ بیابان بیشتر لذت برده ایم، شاید موجب تاسف باشد كه در این اثر نه آن نوآوری های مدرن به چشم می خورد، نه آن عمق روانشناختی فلسفی الهیات شناختی، نه آن نگاه انتقادی به فرهنگ بورژوازی آلمان و نه حتی طنزی كه هسه در گرگ بیابان به آن رسیده بود.

همچنین شاید رو بودن نمادها نیز آزارمان دهد، اما از سوی دیگر كسانی كه بحث های روانشناختی رساله گرگ بیابان یا الهیات شناسی مندرج در دمیان یا بحث های مشابه میان سیذارتا و گوویندا را كسل كننده یافته بودند، اینجا نفس راحتی می كشند و با آسودگی تن به جریان روان و جذاب داستان می سپارند. به عبارتی، اگر آثاری چون گرگ بیابان بیشتر اندیشه ما را به خود مشغول می ساخت، این اثر عواطف و احساساتمان را برمی انگیزد و تحت تٲثیر قرار می دهد چه اینكه حتی نثر این اثر نیز تغزلی و شعرگونه و عاشقانه است.

منتقدان اشاره كرده اند كه سبك تغزلی هسه در این اثر به رمانتیسم آیشن دورف نویسنده سده نوزده آلمانی می ماند. او داستان هایش را به گونه ای می نوشت كه در آن شعر و غزل به شكل نثر درمی آمد. البته ارائه داستان به شكلی تغزلی كه دربردارنده ویژگی های شعری و برای بیان حدیث نفس باشد، در اصل مقوله ای آلمانی است.

طرح داستان در این اثر كه در قرون وسطی رخ می دهد، در عین جذابیت، بسیار ساده است. نوجوانی به نام گلدموند به دیری مذهبی سپرده می شود تا به سلك رهبانیت درآید. این نوجوان كه اما بیشتر اهل دل است تا ذهن و اندیشه، نقطه مقابل خود را در دیر می یابد: نارتسیس كه اهل علم است و نظم و خرد.

نارتسیس كه گویی از دانش و روشن بینی درونی والایی برخوردار است، به گلدموند می فهماند كه جای او در دیر نیست و او می باید در پی سرنوشت خود برود. گلدموند از دیر می گریزد و ابتدا زندگانی آكنده از عیاشی و خوشباشی گری را در دامان طبیعت می آغازد. او به تدریج به هنر پناه می برد و هنرمند می شود. پس از ولگردی های فراوان و ماجراهای بسیار، گلدموند در كهنسالی بار دیگر به دیر و نزد دوست خود بازمی گردد تا پیش از مرگش اثری هنری برای دیر بیافریند. و این بار نارتسیس برخلاف گذشته كه دوستش را به فرار از دیر تشویق كرده بود، می كوشد او را در دیر نگاه دارد.

درباره تاثیرگیری های اثر باید متذكر شد، در اینجا ما با اثری كاملا آلمانی سروكار داریم كه به عكس آثار دیگر هسه، نام و نشانی از شرق و عناصر شرقی در آن نیست. در عوض فضای جادویی قرون وسطی جای جهان مرموز شرق را گرفته است. بی گمان متون ادبی متعلق به سده های میانه از حماسه های شوالیه گری و مینه زینگرها گرفته تا دانته و قصه های دكامرون، بر این اثر تاثیرگذار بوده اند.

همچنین می دانیم هسه در حوزه بررسی تاریخی زندگی راهبان در آلمان سده های میانی و هنرهای مربوط به آن دوره به ویژه منبت كاری، كارشناس شناخته می شود.

نارتسیس و گلدموند در عین حال كه ادای دینی به رمانتیسم آلمانی و تحت تاثیر آن است، جزیی از سنت رمان تربیتی Bildungsroman آلمانی و شاخه ای از آن به نام رمان هنرمند K?

stlerroman شمرده می شود. به این معنا كه در این اثر، ما بالیدن و سیر و سلوك هنرمندی را از خامی تا پختگی شاهد هستیم. همچنین این اثر را رمان جست وجوگر Sucherroman هم گفته اند، یعنی رمانی كه در آن جست وجو و كاوش شخصیت داستان برای دستیابی به معنویت و كمال به نمایش گذاشته می شود. البته در نگاهی كلی تر اصولا مضمون همه رمان های هسه جست وجوی آدم هایش برای خویشتن یابی و تكامل شخصیتی خود است. از این دید، ما با اثر متفاوتی روبه رو نیستیم.

این بار نیز با همان دوآلیسم ثنویت گرایی مالوف هسه روبه روایم، دوآلیسمی كه از فرط تكرار در آثار این نویسنده، صدای منتقدان را البته بحق درآورده است. اگر در سیذارتا، سیذارتا و كامالا، در گرگ بیابان هاری هالر و هرمینه، در دمیان سنكلر و ماكس دمیان و ... را به عنوان دو قطب بازشناختیم، اینجا نیز نارتسیس و گلدموند در مقام دو قطب هنر، عشق های زمینی، طبیعت و ارزش های زنانه از یك سو و اندیشه، مذهب، نظم و ارزش های جهان مردانه را از سوی دیگر می یابیم. این دو قطب ظاهرا متضاد، سرانجام به گونه ای نمادین به هم می پیوندند و به وحدت می رسند.

در عین حال، ما این دوآلیسم را در موارد دیگری نیز می بینیم، تقابل مرگ و زندگی، گذرا بودن و ماندگاری، زندگی شهری و زندگی در طبیعت، تعهد زناشویی و آزادی و دیگر امور...

هسه در سال ۱۹۰۸ چندین فصل از رمانی به نام برتولت را نوشته بود، داستان راهبی مرتد در قرن هفده كه به رهبانیت پشت می كند و به گناه شهوت و حتی قتل آلوده می شود. این رمان نیمه تمام می ماند. اما هسه سال ها یاد قهرمان خود را در ذهن نگاه می دارد، یعنی راهبی مرتد و گرفتار همان ثنویت همیشگی و این بار ثنویت روح و طبیعت. وقتی كه در ۱۹۲۷ هسه كار روی رمان نارتسیس و گلدموند را آغاز كرد، بار دیگر به طرح قدیمی خود بازگشت.

او زمان رمان را به قرون وسطی برد و طرح را اندكی تغییر داد و به جای یك راهب كه گرفتار دو گرایش متضاد است، دو چهره یعنی نارتسیس و گلدموند را پرداخت، هرچند در پایان این رمان به مانند دیگر آثار هسه درمی یابیم كه این دو نمادی از جنبه های وجودی یك تن بیش نیستند یعنی پاره های وجودی خود نویسنده به همین دلیل می توان گفت الگوی آشنای فاوستی یعنی دو روح در یك بدن كه در ادبیات آلمانی بارها و بارها دیده شده است، در آثار هسه به پدیده یك روح متكثر در چند بدن بدل شده است. به همین سبب است كه ما همه آثار هسه را دارای گونه ای ویژگی حدیث نفس می دانیم.

ما نه تنها ماجرای گریز محصلی از یك دیر مدرسه را در آثار دیگری چون زیر چرخ بازمی یابیم، بلكه می دانیم هسه دیر ماریا برون را در رمان خود براساس الگوی دیر مالبرون كه خود به زمان كودكی در آن تحصیل می كرد و از آنجا گریخته بود، ترسیم كرده است. ولگردی های گلدموند در دامان طبیعت نه تنها یادآور كنولپ كه در عین حال برگرفته از سیر و سفرهای خود نویسنده نیز شمرده می شود. اصولا باید به یاد داشته باشیم كه معمولا رمان های هسه در دو سطح جریان دارند. روبنا و ظاهر داستان واقع گرایانه به نظر می رسد، اما در حقیقت همه این عناصر رئال كاركردی نمادین یا تمثیلی را نیز ایفا می كنند و ما هرچه به پایان داستان نزدیك می شویم بر غلظت فضای فراواقعی داستان افزوده می شود. در این رمان نیز مانند رمان سیذارتا مكان ها مفهومی نمادین نیز دارند و به دقت از هم جدا شده اند، دیر قلمرو روح است و جهان بیرون از آن، جهان جسم و طبیعت.

رمان آكنده از نمادهایی است كه می باید به شیوه یونگی تعبیر و تفسیر شوند. برای نمونه در این مورد می توان به نمادهای سگ، اسب، آب، درخت، مار، خرس و... اشاره كرد. درخت شاه بلوطی كه در آغاز رمان از آن یاد می شود هم نمایانگر گذرایی است و هم ماندگاری. این درخت به هنگام ورود گلدموند در بهار به دیر سبز است و شكوفا و هنگامی كه او در كهنسالی به دیر بازمی گردد به هنگام پاییز بی برگ و بار. نسل ها می آیند و می روند و درخت جای خود باقی است.

آب نیز در این اثر همواره نماد آنیما مادینه جان، جهان مادرانه، عشق، طبیعت و در نهایت مرگ است. گلدموند جوان وقتی برای نخستین بار به دهكده می رود از نهری كوچك با گذاشتن تخته چوبی عبور می كند و وقتی برای همیشه دیر را ترك می كند تا در جهان طبیعت بزید، برهنه به آب می زند كه تداعی كننده گونه ای غسل تعمید برای آغاز زندگی ای جدید و گونه ای آیین تشرف است و سرانجام او بر اثر افتادن در نهر زخمی و پذیرای مرگ می شود.

همچنین بسیار معنادار است اگر بدانیم در اساطیر نرگس نارتسیس این پسر جوان و زیباروی، چهره خود را در آب می بیند و عاشق چهره خود می شود. گزینش نام نارتسیس برای قطب مقابل گلدموند نشان می دهد كه گلدموند در واقع چهره نارتسیس و وجهی دیگر از خود اوست شخصیت او یا به قولی عكس برگردان او، موقعیت وجودی تحقق نایافته اوست و او عاشق این موقعیت وجودی خود می شود.

و آیا اكثر ما عاشق خود تحقق نایافته خود نیستیم خود آرمانی مان كه جرٲت تحقق اش را نیافتیم جنبه معكوس خودمان نام گلدموند زرین دهن نیز مبین طبیعت او به عنوان آدمی عاشق پیشه است. بخش بزرگی از جذابیت این آفریده نیز از همین رو است. هنگامی كه حكایت گریز گلدموند به طبیعت، عشق، جنگل گردی و آزادی را می خوانیم، آن وسوسه و شعف رمانتیك های قدیمی را كه شعار بازگشت به طبیعت سر می دادند، بازمی یابیم، وسوسه و شعفی كه دوستداران اثر دیگری را از هسه به نام كنولپ به خود مشغول كرده بود زیرا خواننده خود آن گریز و رهایی و آزادی و بی قیدی را كه بارها در رویاهایش به آن پناه برده بود، اكنون تحقق یافته در شخصیتی داستانی بازمی شناسد و از تحقق ادبی موقعیت ها و امكاناتی لذت می برد كه خود نتوانسته است در عمل به آن دست یابد.

رضا نجفی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.