یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پایدارترین پدیده تاریخ


پایدارترین پدیده تاریخ

هرچند مصادیق عشق زوال پذیرند ولی تاریخ ثابت کرده که عشق مفهومی پایدار است

داستان عشق را پایانی نیست یا به قول حافظ «قصه العشق الانفسام لها» عشق داستانی پایدار و مداوم است. این نتیجه‌ای است که نویسنده مطلبی که هم‌اکنون می‌خوانید، در پایان به آن اشاره کرده است. عشق در همه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها به گونه‌های مختلف انعکاس داشته و به گونه‌ای رمز تداوم و ماندگاری هر تمدن به شمار می‌رود و در بسیاری از این فرهنگ‌ها و تمدن‌ها دارای ارزش والایی محسوب می‌شود. دم‌دستی‌ترین کاربرد اصطلاح «عشق» مربوط است به تمایل بین دو جنس مخالف و همچنین علاقه طبیعی و فطری مادر نسبت به فرزند خود.

فیلسوفان که هیچ پدیده ریز و درشتی را از بررسی و جراحی فلسفی خود محروم نکرده‌اند، نسبت به این پدیده پایدار و همیشگی در تاریخ بشریت نیز به تاملات فراوان پرداخته‌اند. در این تاملات فلسفی دو مساله از هم قابل تفکیک است: چگونگی پیدایش این پدیده (یا به عبارت دیگر چیستی آن) و ارزش آن. مساله دوم با مساله تعهد مرتبط است. درمطلبی که هم‌اکنون می‌خوانید که گزارشی است که نویسنده از یک هم‌اندیشی درباره عشق ارائه می‌دهد به هر دو این مسائل پرداخته شده است.

● هلنا کرونین و عشق داروینیستی

درهم‌اندیشی‌ای که در باب ماهیت عشق انجام شده بود، هلنا حرف‌هایش را این گونه آغاز کرد: «می‌خواهم پیرامون جدیدترین دستاوردهای علم مدرن در مقوله عشق با شماحرف بزنم. سوال این است: «عشق چیست؟» جواب این سوال را باید در عقاید داروینیستی جستجو کرد. عشق نوعی وفق‌پذیری است که به واسطه گزینش طبیعت، تکامل پیدا می‌کند. ممکن است بپرسید وفق‌پذیری چه سودی دارد، چگونه کار می‌کند و چه سازوکارهایی را می‌توان برایش متصور بود؟»

پاسخ این سوال که عشق چه سودی دارد، بسیار ساده و ابتدایی است. عشق به سود بچه‌هاست. هدف از طراحی عشق، پیش هم نگه داشتن پدران و مادران است. نوزاد انسان در حالی پا به این دنیا می‌گذارد که تماما فاقد هرگونه قدرت دفاعی است. او در ابتدا نیازمند توجه فراوان، مراقبت مستمر و منابع بی‌پایان بوده و تا مدت مدیدی نیز به همین شکل خواهد ماند. مادران از دیرباز به تنهایی در برآوردن حاجات کودک خود عاجز بوده‌اند. پس طبیعت، موجودی به نام پدر را تعبیه می‌کند که برای مادر و فرزند مواد مورد نیاز تهیه کرده و از آنها محافظت به عمل آورد. به همین دلیل است که اصل «گزینش طبیعت» برای هر دو جنس مزایایی داشته و آنها را قادر ساخته تا به دلبستگی‌های عمیق و درازمدت خود میدان دهند و در یک کلام، عاشق شوند.

بنابراین عشق یک انسان، جهانی و کلی است. از این رو برخلاف اسطوره‌های قدیمی موجود، عشق رمانتیک یک محصول مدرن اروپایی نیست. عشق در واقع بخشی از نهاد انسانی تکامل یافته ماست. در تمام فرهنگ‌های جوامع کره زمین هم می‌توان شواهدی دال بر این مدعا یافت. در همه مناطق جهان واژه خاصی برای عشق وجود دارد و در همه جا ترانه‌های عاشقانه و داستان‌های رمانتیک به چشم می‌خورد.

در پاسخ به سوال بعد که می‌پرسید کارکرد وفق‌پذیری چگونه است، باید بگویم که این امر در دو مرحله صورت می‌گیرد: عشق رمانتیک و عشق مصاحبتی.

برخی بر این باورند که عشق از جنس رمانتیک پایداری چندانی ندارد. باید توجه داشت که این نوع عشق از همان ابتدا به منظور پایداری طراحی نشده است. عشق رمانتیک تنها والدین را به سمت هم جذب می‌کند و این وظیفه عشق مصاحبتی است که آنها را کنار هم نگه دارد. این دو نوع وفق‌پذیری به دو نحو بسیار متفاوت کار می‌کنند: نکته قابل توجه درخصوص عشق رمانتیک آنست که این نوع عشق نشان از تعهدی قابل اعتماد دارد. شما به معشوق خود تعهد می‌ورزید که دلیل آن محاسبات منطقی‌تان نیست، یعنی معیار شما نه ظاهر جسمانی متناسب اوست و نه حساب بانکی پُر پول او! البته ممکن است به این چیزها هم توجه کرده باشید، اما در این صورت عشق شما آسیب‌پذیر خواهد بود، چراکه تحت این شرایط، بزودی با فرد زیباتر و متناسب‌تری مواجه خواهید شد! اما عشق رمانتیک این معما را حل کرده است، چرا که شما به دور از تمامی افراد موجود در لیست انتظارتان، عاشق کسی می‌شوید که ویژگی‌های مدنظرتان را دارا باشد. یکی از شواهد بسیار جالب این مدعا آن است که فردی که عاشق یکی از دوقلوها شده است، به هیچ وجه نسبت به قل دیگر عشق نخواهد ورزید.»

● میشل بای واتر و نظراتش پیرامون عشق

البته صحبت‌های هلنا درباره عشق مصاحبتی خیلی بیشتر از اینها بود، اما لب مطالب او ذکر شد. بعد از این که او سخنانش را به پایان رساند، روی صندلی خود نشسته و شروع به خوردن خورشت قارچی که داشت از دهان می‌افتاد، کرد. بیانات داروینیستی او تخم مناقشاتی که بعدا خودنمایی کرد را کاشت. حضار تاکید داشتند تا قبل از سخنرانی دو مدعو دیگر، شروع به بحث نکنند. از آنجا که آنتونی هنوز مشغول صرف پیش‌غذا بود و میشل بای‌واتر غذایش را سریع خورده بود و همچنین با احترام به معیارهای کاربردگرایان، نوبت به میشل داده شد. این نویسنده و روزنامه‌نگار سخنانش را به این ترتیب آغاز کرد: مطمئن نیستم که سخن گفتن از طرح‌ها، راهگشای بحث ما نباشد. البته شاید دیگر بحث‌ها هم کارگر بیفتند، اما در آن صورت همه آنچه که ما از عشق می‌گوییم و می‌شنویم و می‌بینیم و احساس می‌کنیم، غلط از آب درخواهد آمد.

یکی از مشکلاتی که در مقوله عشق جای می‌گیرد این است که معلوم نیست آیا مقصود ما از عشق، کشش به جنس مخالف، دوستی برادرانه یا مهربانی است. شاید بهتر باشد به ریشه لاتین کلمه عشق مراجعه کنیم، جایی که دو تعریف برای آن یافت می‌شود: یکی amor ( تمایل بین دو جنس مخالف) و دیگری caritas (عشق توجه‌محور، میان دوستان و خانواده‌ها).

عشق یک پدیده فراکتالی است. فراکتال شکلی است که از لحاظ هندسی جزئی از آن با کل آن برابر بوده و از هر مقیاسی که به آنها بنگریم، الگوی یکسانی مشاهده خواهیم کرد. خط ساحل که روی نقشه کشیده شده است را در نظر بگیرید. این خط دارای بالا و پایین، ناهمواری و انحناست. حال بخشی از این خط را انتخاب و به آن دقت کنید. خواهید دید که این بخش نیز دارای همان انحناها، البته اینبار در مقیاس کوچک‌تر است. برگ درخت نیز از همین الگو تبعیت می‌کند. سیستم‌‌‌های بیولوژیکی نیز دقیقا فراکتال هستند. در اینجا من می‌گویم که عشق نیز به مثابه یک فراکتال عمل می‌کند. وقتی در مقیاس کوچک به آن نگاه کنیم، خواهیم دید که عشق نیز الگوی یکسانی از آرزوها، تمایلات، بی‌منطقی‌ها و الزامات را به تصویر می‌کشد. در واقع عشق آنقدر وسیع و فراکتال است که درک آن غیرممکن می‌نماید.

● آنتونی و عشق

القصه! بالاخره نوبت به سخنران سوم رسید، فیلسوف آنتونی پرایس؛ او پیش غذای خود را تمام کرده بود و ما غذای اصلی را هم به او داده بودیم تا بتواند در حین این ‌که دیگران مشغول صرف غذای خود هستند، برایشان سخنرانی کند. آنتونی در ابتدا قصد داشت تضاد فکری خود با میشل و هلنا را تشریح کند، اما در نهایت تصمیم گرفت همان حرف‌هایی که پیش از شروع جلسه آماده کرده بود را ابراز دارد.

او چنین آغاز کرد: «از نظر تحلیلگران، عشق دوران جوانی بازنمود فرآیندهای ذهنی است که کودک در دنیای خود جای داده است. از آنجا که کودک به مادرش عشق می‌ورزد، او را نیز عاشق خود می‌یابد؛ یعنی یک برون‌افکنی ساده و نیز از آنجا که او عاشق مادرش است، پس او را موجودی دوست‌داشتنی می‌انگارد؛ یعنی یک برون افکنی پیچیده. لذا چون کودک واهمه از دست دادن مادرش را دارد، او را در خاطرش همواره یار و همنشین خود تصور می‌کند و اینجاست که سنگ بنای نخستین و مثبت‌ترین ایده‌آل نفسانی او گذارده می‌شود. البته اینها همه، طرف شیرین ماجراست. به میزانی که کودک از مادرش متنفر بوده و از این ‌که مادر تماما مال او نیست، [مثلا به خاطر توجه مادر به سایر کودکانش] از او گله‌مند است، به همان اندازه خصوصیات و موارد بد را نسبت به او برون‌فکنی و درون‌فکنی می‌کند.»

البته با رشد کودک اینها همه به دست فراموشی سپرده شده و احیاپذیری آنها تماما حدس و گمان است. نوجوان تمام احساسات دوران کودکی خود را در شرایط جدید جان می‌بخشد، شرایطی که خاطرات آن را هرگز فراموش نخواهد کرد. حال او خاطراتش را در قالب کلام، جسمیت می‌دهد. او بدینسان وجدان دوران کودکی‌اش را بیدار کرده و به آگاهی هوشمندانه‌ای نسبت به مشترکات خود با آن زمان دست می‌یابد. عاشق شدن همواره بروز تظاهرات درونی است.

نکته: عشق، حتی وقتی از دل و جان عاشق رخت برمی‌بندد، بقایایی از خود به‌جا می‌گذارد. ممکن است عشق تغییرناپذیر نباشد، اما در پایداری و پافشاری آن تردیدی نیست، عشق ثابت کرده است که هیچ عقلی یارای از میان به در کردنش را ندارد

اما آیا می‌توان عاشق شدن را نمود درونیات دیگری هم دانست؟ پاسخ دانشمندان به این سوال عموما منفی است. حتی افرادی چون پروست بر این باورند که عاشق، کمتر از هر کس دیگری از معشوق خود آگاهی دارد. البته آرزوها و تمایلات بشر انعطاف‌پذیری بسیار بالایی دارند (و به اعتقاد ارسطو) و قادرند به جای آن که اشیا را با خود وفق دهند، خود را با آنها وفق دهند. مولیر در کتاب انسان‌گریز خود عبارت زیبایی می‌آورد: «احساس ما هرگز قصوری در معشوق نمی‌یابد و همه چیز در او دوست‌داشتنی است؛ بدی‌‌‌های او همه کمال است... عاشق همواره درصدد یافتن کلام آواهایی دلنشین برای اشتباهات معشوق خود است». این نوع عشق مدام برداشت از معشوق را مورد بازاریابی قرار می‌دهد. عشق ایده‌آلی که معشوق را از نو می‌آفریند، بیانگر نوعی جهل یا تنفر نسبت به ماهیت واقعی اوست.

هم ایده‌آل‌سازی و هم بازارزیابی زیرمجموعه مفهوم «بهین‌پردازی» فیلسوف استندهال هستند. او این مفهوم را چنین تعریف می‌کند: «اقدامی که طی آن ذهن در هر رخدادی، نقاط قوت جدیدی در معشوق خود پیدا می‌کند». بدین طریق هر کشف تازه‌ای از معشوق و هر شرایط جدیدی که معشوق را بتوان در آن تصور کرد، به دلیلی برای عشق ورزیدن به او بدل می‌شود. استندهال می‌گوید: «فرض کنید دست یکی از دوستانتان ‌ هنگام شکار می‌شکند، اما او با خود می‌گوید: آه! تیمار شدن توسط بانویی که دوستش داری چقدر شیرین است!»

در حالی که جنبه ایده‌آل‌ساز عشق، نسخه‌‌المثنی وابستگی دوران کودکی است، جنبه بازارز یاب آن نمونه‌ای از عشق مسیحی است. موضوع عشق مسیحی نه ایده‌آل یک فرد، بلکه واقعیت تمام بشریت است. از این رو عشق شهوانی پلی است میان نقطه‌ آغاز احیاءناپذیر و نقطه‌ پایان تصورناپذیر عشق انسانی در الزام‌آورترین حالت خود.»

● جمع‌بندی بحث عشق

پس از این که همه‌ حرف‌های رد و بدل شده در مهمانی را شنیدم و پس از اتمام جلسه از همراهم پرسیدم: «اما تکلیف اختلاف نظری که پیرامون داروینیسم به وجود آمد چه شد؟ آیا بالاخره شما عاشق شدن را توصیه می‌کنید یا نه؟ آیا این همه صرفا قصه و داستان است؟»

او در جواب من گفت: «نه، هرگز. آنچه اتفاق افتاد بیشتر به یک طوفان عقلانی شبیه بود که در پس زمینه‌ ذهن همه‌ حضار به پا شده بود. مساله طوری نبود که بشود به این سادگی‌ها ماهیت و درونمایه‌ آن را مشخص کرد. نظر شخصی من این است که بحث تناسب هدف در میان بود. هیچ‌ کس فکر این قضیه نبود که انسان، حداقل تا قسمتی، به دلیل وجود اصل تکامل به این مرحله‌ای که الان هست، رسیده است، اما اکثریت حضار خواهان حکایت از این امر بودند که دلایل تاریخی و بیولوژیکی نحوه‌ رسیدن ما به این مرحله از وجود، باعث می‌شوند بخش اعظم اطلاعاتی که ما قصد داریم پیرامون عشق کسب کنیم، مبهم و سردرگم باقی بماند. به عنوان مثال هیچ یک از دلایل تکاملی احساسات ما از عشق قادر نخواهند بود نشان دهند که آیا بالاخره عشق خوب و ارزشمند است یا خیر.

از این‌رو بحث به وجود آمده بیشتر در این حوزه مطرح بود که توجیهات داروینی قادرند چه تفاسیری ارائه دهند و این ‌که آنها باید چه اطلاعاتی برای دیگر رویکردها به ارمغان بیاورند، اما باید اضافه کنم که حتی این هم نمی‌تواند از شدت و حدت بحث حکایت کند. آنهایی که تلاش تفاسیر داروینیستی را فراتر از حوزه‌ قلمروی خود می‌دیدند، به یکباره از کوره در رفتند. آن یاغیان داروینی هم تلاش دیگران جهت خنثی نمودن حملاتشان را گیج‌کننده و بی‌نتیجه یافتند. در باور مردم، طبیعت در نظریه‌ داروین همیشه به جنگ فراخوانده و چنگ و دندان نشان می‌دهد. بحث‌هایی هم که امروزه پیرامون داروین از گوشه و کنار به گوش می‌رسد، بدون شک همگی داغ و مملو از تقابل و کشمکش هستند. جالب نیست که پس از گذشت یک قرن و نیم از انتشار کتاب داروین، هنوز هم چنین تقابلات و اختلاف نظرهایی در جهان شعله‌ورند؟»

گفتم: «قطعا همین‌طور است، اما نظر خود شما چیست؟»

او خندید و گفت: «دوست من! من فقط ویراستار یک مجله‌ فیلسوفانه‌ام، نه یک فیلسوف! کار من به مثابه انگل است. من خودم را به فلاسفه می‌چسبانم، تا جایی که بتوانم اطلاعات آنها را می‌مکم و سپس آنها را به طریقی قابل هضم به دیگران ارائه می‌دهم. در واقع من چیزی از خودم ندارم و فقط یک باز توزیع گرم.

البته در پایان مباحثات به نتیجه‌ای پیرامون سوال دوم شما دست پیدا کردم. پس از این‌ که به حرف همه‌ سخنرانان گوش دادم، به این فکر فرو رفتم که این بحث‌ها چه سودی برای عشاق دارند. یکی از حضار (الی) اعتراف کرد که فکر می‌کند هرگز عاشق نشده است، اما مردم چه توصیه‌ای به او دارند؟ آیا او باید عاشق شود!؟

به نظر من این مشکل احتمالا به روابط رمانتیک برمی‌گردد. من کسانی که خود را موجوداتی عاقل نام می‌نهند، با بی‌انصافی رمانتیک‌ اندیشی را به سُخره می‌گیرند. دلیل این مساله آن است که مردم رمانتیک‌اندیشی را با ایده‌آل‌گرایی آمیخته و با ساده‌اندیشی و انتظارات غیرواقع‌بینانه خلط می‌کنند، اما به اعتقاد من رمانتیک‌اندیشی همسنگ زندگی شاد و ابدی نیست. رمانتیک بودن یعنی اعتقاد به این ‌که اگرچه عشق صرفا وفق‌پذیری بیولوژیکی است، اگرچه عشق در تقابل با کنترل عقلانی است، اگرچه عشق امری بی‌ثبات است، اگرچه عشق باید هر دو جنبه‌ تلخ وشیرین را داشته باشد، اما در عین حال عشق ارزشمند بوده و تحمل این همه سختی به عاشق بودن می‌ارزد. رمانتیک اندیشی هم معنی تسلیم در قبال عشق نیست، حتی زمانی که پرده‌ها و توهمات عاشقانه کنار رفته و چشممان به حقیقت متناقض‌گونه و غیرمنطقی آن باز شود. به دیگر سخن چنانچه بتوانیم پس از حضور در ضیافت‌هایی از این دست و شنیدن تمامی سخنرانی‌ها، همچنان به ارزشمند بودن عشق باور داشته باشیم، آن وقت در زمره‌ رمانتیک‌اندیشان به شمار خواهیم رفت.

من از مدعوین پرسیدم که آیا قادرند چنین کاری را انجام دهند و این که آیا آنها به اِلی پیشنهاد می‌کنند به دنبال عشق برود یا این که به محض پیدا شدن سروکله‌ عشق، از آن فرار کند. پیتر سر خود را به نشانه‌ موافقت تکان داد و ابراز داشت یا باید تناقض و بی‌معنایی عشق را به جان خرید یا این که زندگی حیوانی سر گرفت. هلنا نیز با تاکید بر این که اِلی باید جسم و جان خود را به روی عشق باز کند، تصریح کرد که گرچه عشق خالی از جنبه‌های منفی نیست، اما دانش می‌تواند با یاری رساندن به ما در درک عشق، به بهبود این جنبه‌ها پرداخته و ما را قادر سازد از ضیافت این نهاد انسانی بهره‌مند شویم. پاسخ آنتونی نیز قاطعانه «بله» بود. او گفت که ما می‌توانیم با اتخاذ رویکردهای بخصوص، واقعیت زندگی بشری را تغییر دهیم. وی اضافه کرد برخی اشکال عشق رمانتیک این قابلیت را دارند که زندگی را به‌گونه‌ای غنی‌تر و ارزشمندتر سازند. میشل نیز در نهایت با این که موافقت خود با بقیه را اعلام کرد، اما ابراز داشت که اگر کسی فکر کند انسان در مقوله‌ عشق دارای حق انتخاب است، در اصل خودش را گول زده است. به اعتقاد او وقتی عشق بیابد، دیگر آمده است و انسان در پذیرش یا تسلیم در مقابل آن اختیاری ندارد.

به اینجای بحث که رسیدیم، ناگاه متوجه شدیم چند مایلی از مقصدمان گذشته‌ایم. در کوچه گریس متوجه میشل شدم که بخاطر تصادفی که در رم با یک اسکوتر داشت، عصا به دست گرفته بود. با خودم گفتم شاید خوب باشد اتفاقات واقعه را از زبان او نیز بشنوم، اما برای این کار باید چند روزی صبر می‌کردم.

شاید من در راه دادن اندیشه‌های رمانتیک به مبحث عشق کمی افراط کرده‌ام. انسان‌های عصر مدرن هنوز هم مثل همتایان باستانی خود دست به ساخت تئاترزده و همچون آنها عاشق می‌شوند. طوفان زوال نهایتا همه چیز را در خواهد نوردید و همه را از صحنه هستی محو خواهد کرد که البته نابودی کامل همه‌ آنها زمان بسیار مدیدی می‌طلبد. عشق حتی وقتی از دل و جان عاشق رخت برمی‌بندد، بقایایی از خود بجا می‌گذارد. ممکن است عشق تغییرناپذیر نباشد، اما در پایداری و پافشاری آن تردیدی نیست. عشق ثابت کرده است که هیچ عقلی یارای از میدان به در کردنش را ندارد.

منبع ‌:

کتابwhat more philosophers think

مترجم: محمدهادی کرامتی



همچنین مشاهده کنید