جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پسربچه گمشده من


پسربچه گمشده من

درباره چارلز دیکنز و رویای گمشده کودکی

● زواکس‌های سپیدی

انگلستان ملکه مغرور، ویکتوریا، که نیمی از جهان را به فرمان خود داشت و «آفتاب در سرزمین‌اش غروب نمی‌کرد،» برای مردم عادی جزیره به جز فقر و فلاکت و بیگاری چیزی به‌همراه نداشت. شکاف طبقاتی هولناک بود. قانون‌ها سختگیرانه بودند و «زندان» و «تبعید» وجه بارز زند‌گی عوام شده بود. در چنین روز‌هایی بود که خانواده دیکنز با کله زمین خوردند و همه چیز از دست رفت. طلبکار‌ها پدر را به زندان انداختند و پسربچه کوچکی را که هنوز طعم بازی و کودکی را مزه‌مزه هم نکرده بود، از خانواده و خانه‌ای که از دست رفته بود جدا کردند: کودکی ۱۰ ساله، با تمام رویا‌هایش فروریخت و طعم تلخ بیگاری را برجای گذاشت. چارلز را به یک کارخانه واکس‌سازی بردند و مدت‌ها، با حداکثر توان کار کرد (۱۰ ساعت کار در روز) و پولی که به‌دست می‌آمد، به جیب خانواده می‌رفت که حالا، به سبک آن زمان زندان‌های انگلستان، همراه پدر در زندان زند‌گی می‌کردند.

زمانی کوتاه گذشت (قرن‌ها برای خود چارلز) و وضع خانواده بهبود یافت و از زندان رها شدند. چارلز وقتی معنای تنهایی را به‌درستی فهمید که باوجودی که دیگر نیازی به پول او نبود، باز هم در کارخانه واکس‌سازی نگه‌اش داشتند.

بعد‌ها در مورد دیکنز نوشتند (نقل به مضمون) که غمگین‌ترین مرد عالم، تمام عمر سعی کرد تا سیاهی واکس‌هایی را که هر روز جسم و روح‌اش را تیره می‌ساخت، با سفیدی شادی عوض کند. چارلز دیکنز با واکس‌های سپیدی می‌نوشت.

● روز‌های نوشتن

چارلز جوان، کارش را با روزنامه‌ها آغاز کرد، به همراه برادر‌اش. به لطف کار نوشتن برای روزنامه،‌ توانست به مسافرت‌ در اروپا برود و دنیا را بازتر ببیند. توانست زند‌گی‌ای برای خودش بسازد و نوشتن را بیاموزد، (سال‌ها بعد همینگوی هم نوشتن را از نوشتن برای روزنامه‌ها آموخت.) در همین سال‌ها بود که اولین رمان روزنامه‌ای‌اش را شروع کرد. به سبک غالب انتشار در آن زمان. نوشتن به صورت ماهانه و چاپ در یک جزوه. جزوه‌ها در کنار هم تشکیل یک کتاب واحد را می‌دادند. یک کتاب معمولی دیکنز، حدود دو سال به همین سبک ماهانه در می‌آمد. پس از پایان کار انتشار در روزنامه، نسخه کتابی آن هم به بازار می‌آمد. «کاغذ‌های آقای پیک‌ویک» اولین، و تنها رمان طنز دیکنز بود (سال‌ها پیش یک ترجمه نه‌چندان دلچسب از آن به فارسی منتشر شد که الان نایاب است.) بعد‌ها بود که دیکنز را فقط یک رمان‌نویس می‌دانستند. در اوج کاری‌اش بود که برترین زمانه شد. آقای چارلز دیکنز، نویسنده محبوب جهانیان. حالا کتاب‌هایش را به زبان‌های زنده دنیا می‌خواندند. آقای واکس‌های سفید، سیاهی را رنگ روشنی می‌زند: براق، جلاخورده و محبوب همگان.

● پسربچه گمشده

«الیور تویست» اوج غم و تنهایی یک پسربچه است:‌ یتیم، دور از همه چیز، که غم‌انگیز‌ترین شکنجه عالم، گرسنگی، را تحمل می‌کند و وقتی دم بر می‌آورد، او را به تبعید و بیگار‌گی می‌فرستند: او را عملا می‌فروشند،‌ چون قانون این اجازه را می‌دهد.

پایان داستان شیرین خواهد بود: او خانواده‌ای را پیدا خواهد کرد. اما تا رسیدن به این پایان شیرین، حدود ۴۰۰ صفحه رنج با خطوط ریز انگلیسی نوشته شده‌اند. این پسربچه که بود؟‌ این پسر که در این رمان مهم و بسیار خوانده شده، نوشته شده با آن زبان غنی که زیباترین کلمات به نثر نوشته شده در زبان انگلیسی است،‌ در یک زمان هم تو را می‌خنداند و هم اشک در چشمان‌ات پر می‌کند و آه درون سینه‌ات را پر. این زیبایی‌ها برای نقش زدن زند‌گی این پسر است. رمانی نوشته شده که دیوانه می‌کند. آری، دیکنز وجود آدمی را آتش می‌زند.

این پسربچه کیست؟‌ مظلوم در «نیکولاس نیکول‌بی» جان می‌سپارد؛ در حالی که هر شب به امید، به آسمان پر ستاره می‌نگریست و خبر نداشت که واقعا چقدر ثروتمند است. در «دیوید کاپرفیلد» رنج‌ها تحمل می‌کند تا خانواده واقعی خودش را پیدا کند. توی «آرزو‌های بزرگ» این چنین تحقیر می‌شود، سال‌ها در عشق می‌سوزد و آخر سر دیکنز آن پایان غم‌انگیز را می‌نویسد. پایانی که آنقدر خواننده‌ها را تکان داد که مجبور شد پایانی شیرین بنویسد تا این رنج عالم‌گیر را از خواندن کتاب بگیرد و... باید تمام رمان‌ها دیکنز را نام برد؟

این پسر‌بچه گم‌شده هست، همه جا هست، دیکنز هیچ‌وقت او را فراموش نمی‌کند. در کارخانه واکس‌سازی از درون‌اش جدا شد و همیشه در کناراش ماند (چرا مامان او را پیش خودش برنگرداند؟ چرا گذاشتند توی آن جهنم بماند؟)‌ دیکنز فراموش نمی‌کند. تمام تلخی‌ها و گزنده‌گی‌های کودکی خود که به‌جای «کودکی» کار کرد. تا پایان عمر در وجودش هست.

در انگشت‌هایش جاری است. روی کاغذ نقش می‌بندد. چه بخواهد و چه نخواهد، هست. هزاران صفحه رمان می‌نویسد و باز از نو، هر بار هنگام نوشتن این کودک نا‌آرام کنارش هست، که می‌آید، هر بار در شکلی نو، رنج می‌کشد و سرانجام، سرانجام... خوش‌کامی چه اهمیتی دارد وقتی که در رمانی دیگر باز خواهد آمد، باز رنج خواهد بود و رنج و رنج...

ملکه پیر هنوز زنده بود و دیکنز مشهور بود. حالا در کاخ‌اش در کنت زند‌گی می‌کرد. قدم می‌زد و به دنیا می‌نگریست و دنیا هنوز همان جهنم غریب بود که حالا، حداقل در انگلستان کهنسالی دیکنز، کار کودکان را محدود کرده بود. حالا دیکنز بود و «الیور تویست» و دیگر پسربچه‌هایش را در دنیا می‌خواندند. حالا بیداری را هدیه می‌آورد. حالا دیگر چارلز دیکنز شده بود.

● دیکنز کنار زده شده

تنها ترجمه‌هایی از دیکنز که می‌توان راحت آنها را خواند، مال «ابراهیم یونسی» است که آنها را نه به اختیار، که از سر بیکاری در زندان کار کرد. دهه‌ها از چاپ آنها می‌گذرد و هنوز جذابیت خود را حفظ کرده‌اند. ولی دیکنز کجای ادبیات فارسی ماست؟ هیچ جا. او را به فیلم‌ها و سریال‌هایی که تصویری و مخدوش از آثارش را نشان می‌دهند، فروخته‌ایم.

هنوز بهترین آثارش را ترجمه‌ای قابل خوانده شدن در دست نداریم، چه رسد به مجوعه کاملی از آثار و دیکنز هنوز زنده است، چون «کودکان کار» زنده هستند، هنوز زنده هستند و رو‌به‌روی چشمان ما:‌ در خیابان‌ها، مغازه‌ها، کارگاه‌ها و... زند‌گی‌شان، کودکی‌شان، همه چیز‌شان تباه می‌شود. همه چیز نابود می‌شود. پسربچه گم‌شده هنوز هست. مگر چند نفر در دنیا، آن گونه که چارلز دیکنز غمگین سربلند کرد، بلند خواهند شد و نی‌لبک غمگین روز‌های زند‌گی را این چنین جاودان خواهند نواخت؟ ما دیکنز را فراموش نکردیم، دیکنز را با تمام زیبایی‌ها و غنای داستان‌هایش کنار گذاشتیم، دیکنز را نخواستیم، این معجزه عالم ادب را قبول نکردیم.

و او هنوز زنده است با تمام واکس‌های سپیدی که هنوز بر نقش سیاه دنیا می‌زند. سال‌ها از حضور او گذشته و ادب جهان هنوز در تحسین این مرد بزرگ است. مرد بزرگ غمگینی که فقط نوشت، تا آخرین حد و توان نوشت،‌ و کودک غمگینی را نگاه کرد که هر روز، دوباره، دور از مادر و پدر، به سر کار می‌رود، آن ۱۰ ساعت روزانه لعنتی را تحمل می‌کند که فقط برایش تنهایی به ارمغان آورده. تنهایی سرد و نا‌امید. تنهایی «اولیور تویست»، تنهایی «داستان دو شهر»، تنهایی «خانه بلیک»، تنهایی «سرود‌های کریسمس»، تنهایی «نیکولاس نیکول‌بی»، تنهایی...