جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

توتالیتریسم , تعریف حقیقت و دروغ را عوض می كند


توتالیتریسم , تعریف حقیقت و دروغ را عوض می كند

در سال ,۱۹۵۶ یك مجله دانشجویی لهستان از لشك كولاكوفسكی كه در آن زمان از برجسته ترین متفكران ماركسیست اروپای شرقی بود, دعوت كرد مقاله ای در باب «معنای سوسیالیسم» برای آن نشریه بنویسد

در واپسین روزهای سال گذشته انتشارات آگاه كتاب بسیار مهم «جریان های اصلی در ماركسیسم» نوشته لشك كولاكوفسكی را با ترجمه خوب دكتر عباس میلانی روانه بازار نشر كرد. دو جلد اول این كتاب به بنیانگذاران ماركسیسم و عصر طلایی آن می پردازد و در كتابفروشی ها قابل دسترسی است. جلد سوم نیز كه به افول ماركسیسم اختصاص دارد به زودی منتشر خواهد شد. بسیاری از خوانندگان و خریداران «جریان های اصلی در ماركسیسم» تصور می كردند كتاب مقدمه ای از عباس میلانی در خود دارد كه احتمالاً برای بعضی جذاب تر از متن اصلی كتاب خواهد بود. این مقدمه اما در دو جلد اول نیامده بود و قرار است در ابتدای جلد سوم به چاپ برسد. به لطف دكتر عباس میلانی و مرحمت مدیر نشر آگاه، حسین حسین خانی، یادداشت مترجم بر «جریان های اصلی در ماركسیسم» امروز در صفحه كتاب شرق منتشر می شود.

جریان های اصلی در ماركسیسم

لشك كولاكوفسكی

ترجمه: عباس میلانی

انتشارات آگاه

زمستان ۸۴

۱۱۰۰ نسخه

دوره دو جلدی

در سال ،۱۹۵۶ یك مجله دانشجویی لهستان از لشك كولاكوفسكی كه در آن زمان از برجسته ترین متفكران ماركسیست اروپای شرقی بود، دعوت كرد مقاله ای در باب «معنای سوسیالیسم» برای آن نشریه بنویسد.۱ كولاكوفسكی این دعوت را پذیرفت ولی بر آن شد كه معنای سوسیالیسم را به سیاقی سلبی تبیین كند. به دیگر سخن، می خواست به جای وصف خصوصیات یك جامعه سوسیالیستی، صفاتی را كه سوسیالیست نبودن جامعه را نشان می دهد شرح دهد. تصمیمش هم نوعی مزاح با نظم حاكم بود و هم شاید اشاره تلویحی به این واقعیت تاریخی داشت كه ماركس و انگلس هیچ كدام وصف چندان دقیقی از سوسیالیسم به جا نگذاشتند. نزدشان سوسیالیسم بیشتر مجموعه ای از احكام اخلاقی بود. كولاكوفسكی هم همین احكام و آمال را مبنای مقاله خود قرار داد. بالاخره اینكه شاید می خواست از این راه خود را از گزند سانسورچیان وارهاند.

در هر حال، در مقاله اش می گفت سوسیالیسم جامعه ای نیست كه در آن «بی گناهان شب ها در خانه نگران آمدن پلیس اند... در آن انسان ها را به دروغگویی وامی دارند... مجیزگویان رهبران را برمی كشند... شیادان بی استعداد را جایزه ادبی می دهند... دولت حق مردم را تعیین می كند، نه مردم حق و حد دولت را... اكثریت مردم با دولت مخالف اند... دولت دست نژادپرستان را باز می گذارد... نوعی خاص از جهان بینی در آن اجباری است... اطاعت از دولت در آنجا عین آزادی است... دولت خود را منجی منحصر به فرد بشریت می داند... تاریخ در خدمت سیاست است... حق انتقاد از دولت تنها دراختیار كسانی است كه دولت خود تعیین می كند.»۲

مقاله البته هرگز به چاپ نرسید. حتی مجله را هم تعطیل كردند. برای كولاكوفسكی نگارشش نقطه عطفی بود. سرآغاز شكافی شد كه هر روز فاصله اش را با حزب كمونیست لهستان ژرف تر می كرد. پس از گذشت ده سال پرتنش، سرانجام نخست از حزب و سپس از كرسی اش در دانشگاه و بالاخره از مملكت اخراج شد. اما دوران تبعیدش سخت پرثمر بود. شاید مهمترین پیامد ناخواسته آن تدوین كتاب سه جلدی «جریان های اصلی در ماركسیسم» بود. بسیارند صاحب نظرانی كه این كتاب را برجسته ترین و جامع ترین تاریخ اندیشه ماركسیسم دانسته اند.۳ ترجمه این اثر به فارسی هم پیامد ناخواسته انقلاب فرهنگی ای بود كه در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دانشگاه های ایران به راه افتاد.

در آن سال ها من افتخار تدریس در دانشكده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران را داشتم اما در نتیجه انقلاب فرهنگی من نیز مانند بیش و كم همه اساتید دیگر دانشكده «پاكسازی» و برای یك سال از تدریس محروم شدم. چون ممر درآمد دیگری نداشتم، به اضطراب و استیصال در پی یافتن كاری برآمدم. بخش هایی كوچك از جلد دوم و سوم كتاب «جریان های اصلی در ماركسیسم» را به فارسی برگردانده بودم و قرار بود انتشارات آگاه آن را به عنوان كتابی در نقد استالینیسم منتشر كند.به محض آنكه آقای حسین خانی مسئول انتشارات آگاه، از وضعیت كارم خبردار شد پیشنهاد كرد دوران اخراج یك ساله را به فرصتی برای ترجمه كامل سه جلدی كتاب كولاكوفسكی بدل سازم. می گفت انتشارات آگاه هم به عنوان پیش پرداخت حق الترجمه، ماهانه مبلغی برابر حقوقم در دانشگاه در اختیارم خواهد گذاشت. با اشتیاق تمام پیشنهادش را پذیرفتم و مشغول به كار شدم.سال ۱۳۵۹ و بخش اعظم سال بعد را به ترجمه باقی مانده سه جلدی كتاب «جریان های اصلی در ماركسیسم» تخصیص دادم. در واقع كل كار ترجمه سه سال طول كشید. وقتی در سال ۱۹۸۶ از ایران خارج شدم، متن دستنویس بیش و كم دو هزار و پانصد صفحه ای كتاب را تحویل انتشارات آگاه دادم.به هزار و یك دلیل كه برخی از آنها بدیهی اند، كار چاپ كتاب پانزده سالی به تاخیر افتاد. به علاوه، وقتی كار ویرایش و حروفچینی متن آغاز شد، نزدیك هفتاد صفحه از ترجمه جلد دوم و حدود صد و پنجاه صفحه از ترجمه جلد سوم مفقود شده بود. متاسفانه من هم نسخه ای از ترجمه را در اختیار نداشتم. چاره ای جز ترجمه دوباره صفحات گم شده نبود. چند ماهی در سال ۱۳۸۳ مشغول این كار شدم. در همه این مراحل، آقای حسین خانی و نیز آقای مرتضوی كه كار ویرایش متن را به عهده داشتند از هیچ گونه كمك و همكاری دریغ نكردند.

با آنكه اصل سه جلدی انگلیسی كتاب، از ۱۴۷۷ صفحه (و چیزی در حدود نیم میلیون كلمه) تشكیل شده، با این حال ایجاز را از ویژگی های سبك نگارش كولاكوفسكی دانسته اند.۴ سوای ایجاز و اختصار كلام، زبان كتاب در عین حال دقیق و عاری از پیچیدگی های تصنعی است و هرگز در آن از نوع زبان ساده ای كه در خود نوعی تحقیر و فرض ساده انگاری ذهنی خواننده را مستتر دارد نشانی نیست. در یك كلام، او خواننده را ناتوان از فهم مسائل و معضلات پیچیده فلسفی نمی داند. مفاهیم پیچیده را به اقتضای پیچیدگی مبحث، به زبانی مناسب شرح و وصف می كند. به علاوه یكی از خصوصیات بارز شخصیت كولاكوفسكی را روح پرمزاح و طنز ملیح اش دانسته اند. گرچه مباحث این كتاب همواره سخت جدی اند و گاه با مرگ و زندگی انسان ها سر و كار دارند با این حال او گاه تك ضربی از طنز معروف خویش را چاشنی روایت می كند.گاه این طنز اغلب پرمغز را در مورد خویش هم به كار می گیرد. برای مثال، به رغم عمری تحقیق و تفحص و تفلسف... شاید دقیقاً به خاطر آن _ یكی از واپسین آثار خود را با این عبارت می آغازد كه «اگر فیلسوف مدرنی دست كم یك بار به خود ظن شارلاتانی نبرده باشد، آنگاه باید نتیجه گرفت كه فكرش چنان سطحی است كه كارش ارزش خواندن ندارد.۵ ناگفته پیداست كه این نوع شك و تردید حتی در مورد كار ترجمه هم مصداق پیدا می كند.در متنی مفصل و پرملاط چون «جریان اصلی در ماركسیسم» و در مباحث پیچیده و چندلایه ای چون ساخت اندیشه و بافت كردار نحله های مختلف ماركسیسم _ از یلخانف و لنین و تروتسكی تا مكتب فرانكفورت و ماركسیسم اتریش و اندیشه های مائو _ هزارتویی از تفاسیر و تعابیر مختلف سراغ می توان كرد. وقتی كار ترجمه این اثر را آغازیدم، نیك می دانستم كه با همه تعبیرها و تفسیرهای كولاكوفسكی الزاماً موافق نیستم. در همین حال، تردیدی هم نداشتم كه در همه موارد، راوی روشی متكی بر انصاف و استقصا به كار برده است. در مطالعه كتاب دیده بودم كه داد همه كس را می دهد.استدلال هایشان را پیش از نقد و حلاجی، به بهترین وجه خلاصه و صورت بندی می كند. هرگز به دام این وسوسه رایج نمی افتد كه روایتی معیوب از نظرات دیگران ارائه كند و سپس با سهولتی ساختگی، پرونده مكتب شان را ببندد. مهمتر از همه اینكه می دانستم كه در فارسی جای متنی جامع یا به عبارت دیگر «یك كتاب راهنما» كه «همه واقعیت های عمده مورد نیاز»۶ مشتاقان شناخت تاریخ ماركسیسم را دربرگیرد سخت خالی است. به علاوه گمانم این بود و هست كه كمتر كسی به اندازه لشك كولاكوفسكی ساخته این كار است و صلاحیت تدوین چنین روایتی را داراست.

در عین حال گمانم این بود كه شناخت جدی جریان های اصلی ماركسیسم همه حكم پادزهری علیه یقین كاذب اندیشه های توتالیتر است. انسان ها به شناخت و تبیین جهان و هستی پیچیده اجتماعی و انسانی نیازمندند و همین نیاز و اضطراب همزادش، ریشه نفوذ و رواج اندیشه های توتالیتر است. كولاكوفسكی نه تنها در مقام فیلسوف بلكه به اعتبار زندگی اش در لهستانی توتالیتر و بالاخره به اقتضای مطالعات عمیقش در تاریخ ماركسیسم و كاوش های ژرف و پردامنه اش در زمینه تاریخ فلسفه غرب و الهیات مسیحی، هم وسوسه توتالیتریسم را نیك می شناسد، هم اندیشه هایی را كه كوشیده اند خود را به عنوان مرهم و التیام اضطراب معرفتی انسان ارائه كنند.

كولاكوفسكی را یكی از برجسته ترین متفكران و مورخان این روزگار دانسته اند. بیش از سی كتاب وچهارصد مقاله، در زمینه های مختلف نوشته است. در داستان و نمایش هم دستی دارد و چند اثر در این عرصه به چاپ رسانده است.۷ محور و مایه اصلی آثارش سنت و تجدد، الهیات و ادبیات، خدا و شیطان، دموكراسی و استبداد و شاید هم مهم تر از همه بنیادهای فلسفی، سازوكارهای عملی، نهادهای اجتماعی و پیامدهای انسانی رژیم های توتالیتر است. می گوید استبداد توتالیتریستی، به شكل ماهوی با همه اشكال استبداد پیشین تباین دارد. حكام مستبد مألوف دروغ های عادی می گفتند و اجحاف و ارعابشان از جنس مالوف و متعارف بود. داغ و درفش را هم صرفاً برای تثبیت قدرت خود به كار می بردند. از رعایا یا حتی شهروندان هم صرفاً می خواستند كه به صف مخالفان نپیوندند. در مقابل با رفتار و كردار غیرسیاسی رعایا كاری نداشتند. وقتی هم كه حاكم مستبدی دروغ می گفت، دروغش صرفاً از جنس متعارف بود، یعنی تنها جزئیات، یا حتی كلیات، رخدادی را پس و پیش یا تحریف و تعدیل می كرد. اما توتالیتریسم به گفته كولاكوفسكی، تعریف حقیقت و دروغ را عوض می كند. حقیقت در این رژیم ها تنها آن چیزی است كه در هر لحظه حزب یا رهبر می گوید. منشاء كلام، نه ماهیتش و یا چندوچون انطباقش با واقعیت، نسخه حقیقت است. به علاوه رژیم های توتالیتر به انفعال سیاسی شهروندان كفایت نمی كنند. این رژیم ها همه در پی بازسازی «روح» انسان اند. بالمآل انسانی نو می خواهند. ذهن و زبان، خلوت و جلوتش را به انحصار می گیرند و در كار «معماری روح» اند. در یك كلام، وصف نقاد كولاكوفسكی از شالوده های فلسفی توتالیتریسم را یكی از مهم ترین دستاوردهای نظری او دانسته اند.۸ ولی در واقع نقد او بر توتالیتریسم بخشی از جهان بینی فلسفی او است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.