شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

همدردی با آقای وظیفه


همدردی با آقای وظیفه

به بهانه اکران «مرگ کسب و کار من است» نگاهی دوباره به اثر روبر مرل

در فرصتی که پیش آمد، دادستان فریاد کشید:

- شما سه میلیون و نیم انسان را کشته‌اید!

من اجازه صحبت گرفتم و گفتم: معذرت می‌خواهم دو میلیون و نیم نفر بیش‌تر نبوده!

سر صداهایی از همه جای تالار بلند شد و دادستان فریاد کشید که من باید از این همه وقاحت خجالت بکشم. در حالی که من جز تصحیح یک رقم نادرست کاری نکرده بودم.

● از متن کتاب

مدتی است فیلم «مرگ کسب و کار من است» ساخته امیر ثقفی روی پرده سینماهاست. امیر ثقفی جوان با تکیه به پدر تهیه کننده‌اش، اولین فیلم سینمایی خود را ساخته که مورد توجه هم بوده و جوایزی هم گرفته است. فیلم ثقفی نام کتاب مشهور روبر مرل را به عاریه گرفته اما با این حال نام نویسنده کتاب را هم درست نمی‌داند! در فیلم با چند شخصیت روبه‌رو هستیم که از راه دزدی کابل‌های برق زندگی می‌گذرانند که به تدریج درگیر اتفاق‌های ناخوشایندی هم می‌شوند. اکران فیلم فرصت مناسبی است تا به خود کتاب مرل هم فرصت دوباره خوانده شدن بدهیم. مرگ کسب و کار من است را احمد شاملو ترجمه کرده و توسط نشر نگاه هم (باز) منتشر شده است. کتاب اثر تامل برانگیزی است که فارغ از تمام حساسیت‌های سیاسی آن، جنبه روانشناسانه آن غالب است.

داستان را رودلف لانگ روایت می‌کند، شخصیتی که بر اساس رودلف هویس فرمانده اردوگاه آشوویتس نوشته شده است. هویس در سال ۱۹۴۶ دستگیر شد و در اختیار روانپزشکان آمریکایی قرار گرفت، نتایج این گفت‌وگوها با هویس را مرل دستمایه رمانش قرار داده است. داستان کتاب از سال ۱۹۱۳ آغاز می‌شود جایی که رودلف لانگ ۱۳ ساله است. پدر رودلف او را تحت تعلیمات مذهبی یکسویه و شدیدی قرار می‌دهد که بالطبع با واکنش‌هایی همراه است. پدر که رابطه خوبی با رودلف ندارد امیدوار است پسرش روزی کشیش شود اما با مرگ پدر، رودلف ۱۵ ساله به ارتش می‌پیوندد و تا اینکه در ۱۹۴۳ به فرماندهی اردوگاه آشوویتس منصوب می‌شود.

نیمه ابتدایی کتاب بیشتر درباره دوران کودکی رودلف می‌گذرد، پس از مرگ پدر، پسر درجنگ جهانی اول حضور پیدا می‌کند و حتی مدال شجاعتی هم دریافت بر سینه می‌آویزد. در همین صفحات است که با شخصیت سرخورده، انفعالی و سرکوب شده رودلف آشنا می‌شویم. در نیمه دوم کتاب سیر پیشرفت راوی در اس‌اس را دنبال می‌کنیم تا اینکه لانگ به مقام فرماندهی آشوویتس می‌رسد. با تبعید یهودیان به این اردوگاه لانگ پیشنهاداتی برای حل این موضوع ارائه می‌دهد، صحبت‌هایی که رنگ و بوی انسان دوستانه می‌دهد!

مرل سعی می‌کند ما را با شخصیتی دوگانه روبه‌رو کند، از طرفی شخصیتی سرد، سخت گیر و بی‌احساس و در طرف دیگر پدر و شوهری مهربان. در واقع شخصیتی فرمانبردار و مطیع به ما معرفی می‌شود. حتی زمانی که همسر لانگ از او می‌خواهد دست از این کار بکشد اینگونه پاسخ می‌دهد:

«آخر سرباز و سرپیچی از اطاعت؟... تازه این‌کار چه چیزی را عوض می‌کرد؟ درجه‌ام را می‌کندند،‌ شکنجه‌ام می‌دادند و تیربارانم می‌کردند... آن وقت تو روزگارت چی می‌شد؟ بچه‌ها به چه روزی می‌افتادند؟ و تازه تمام این کارها هم به مفت نمی‌ارزید: چون اگر من قبول نمی‌کردم دیگری قبول می‌کرد.»

مرل برای محاکمه یا تبرئه لانگ کوچکترین تلاشی نمی‌کند اگرچه پس پایان کتاب نویسنده ما را متقاعد کرده می‌توانیم از جنبه‌ای با لانگ همدردی کنیم، اما اینکه تا چه اندازه هدف فدای وسیله شود به عهده خواننده واگذار می‌شود.

خود مرل در مصاحبه‌ای درباره رودلف هویس که شخصیت اول کتاب از روی زندگی وی نوشته شده می‌گوید: «هر آنچه رودلف انجام داده جز شرارت و پلیدی نیست اما در مقام اطاعت از دستورات و وفاداری به فرمانده‌اش مورد احترام است. به طور خلاصه رودلف دقیقا به همان دلایلی «مردی وظیفه شناس» است که او را هیولا می‌سازد.» همین نگاه نویسنده در رمان هم حضور دارد، تحلیل‌های روانشناسانه که مرل انگیزه رفتارهای هویس می‌پندارد. گرچه فرمانبرداری هویس در دادگاههای نورنبرگ هم مطرح شد اما اتهاماتی هم در رابطه با اقدامات ضد بشری و خودسرانه بر وی وارد بود.

مرگ کسب و کار من است از آن عناوین طلایی ادبیات است، نامی که از هر جهت به آن نگاه کنی برازنده کتاب می‌نماید. ترجمه فارسی کتاب را احمد شاملو انجام داده، که بدون مقایسه با متن اصلی نثری بسیار روان و جذاب دارد. مرگ کسب کار من است در سال ۸۸ توسط نشر نگاه بازنشر شده است.

فیلم ثقفی بهانه‌ای شد برای خوانش دوباره کتاب که به جز نام کمترین ارتباطی با یکدیگر ندارند. خود کتاب مرل اقتباسی دارد که در ۱۹۷۷ در آلمان غربی ساخته شد که چندان توجه‌ای هم به آن نشد.

عماد پورشهریاری