جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

زشت و زیبای هنر


زشت و زیبای هنر

هنر از نظر افلاطون و ارسطو

چنان كه منتقدان می گویند؛ افلاطون و ارسطو اساساً درباره ارزش هنر در جامعه بشری هم صدا نبودند. افلاطون سعی می كرد هنرمندان را از امتیاز تأثیر مثبت در جامعه خود، محروم كند. در حالی كه ارسطو سعی می كرد رهیافتی جدی را برای تأثیرات شایسته هنر بسط و گسترش دهد.

این نكته قابل توجه است كه آنها نظرات متمایزی درباره هنر داشتند. اما نظرات آنها، بر بنیان فرضیات مشتركی استوار بود. هر دو اعتقاد داشتند كه هنر صورتی از تقلید است. هر دو فیلسوف به توانایی هنرمند برای تأثیر مهمی كه بر دیگران داشت، توجه داشتند.

كاركرد تقلیدی هنر از نظر افلاطون ترویج دور شدن هنر از حقیقت است. ولی از نظر ارسطو، هنر نوعی حس كنجكاوی است. به كار گرفتن واقعیتی كه هنر برای تقلید اظهار می كند، روند تقلید است. توانایی های ذاتی و كاستی تقلید به عنوان شكلی از بیان هنری، ممكن است به این فهم منجر شود كه چطور دیدگاه های متضاد این دو فیلسوف از هنر، می تواند از مقدمه ای به ظاهر مشابه بسط و گسترش یابد .

اساساً هر دو فیلسوف نظرات متفاوتی درباره واقعیت دارند. فرضیات آنها درباره حقیقت، معرفت، و خیر به طور مستقیم بر عقایدشان درباره هنر تأثیر می گذارد. از نظر افلاطون هنر از جهانی تقلید می كند كه خیلی پیش تر، از واقعیت اصیل یعنی از حقیقت، دور شده است . حقیقت تنها در تجرید عقلانی به دست می آید. حقیقت از اشیاء انضمامی واقعی تر است و این یك تناقض است. ذات كلی یك چیز، یعنی ایده و صور آن، از خودش واقعی تر است. بنابراین مهم تر از جوهر جسمانی او است.

جهان مادی، جهان پدیدارهای تجربه شده به وسیله حواس، واقعیت اصیلی نیست. جهان مادی محسوس، بازتاب ناقصی از جهان كلی صور است. مشاهدات بشر براساس این بازتاب هاست. بنابراین به طور كامل مورد ظن است. به عبارت بهتر، نتیجه محسوس هر كار بشری «تعبیر مبهمی از حقیقت است.»(۱) زیرا از نظر افلاطون شناخت حقیقت و خیر واقعاً یكی هستند. او انكار جهان جسمانی را توجیه می كند. با توجه به این كه عقل مجرد، عقلانیت و در نهایت انسانی تر شدن را می پذیرد.

هنر از حقیقت اصیل دور شده است. هنر اساساً رونوشت ناقصی از جهان محسوسات است. هنر تقلید است و با واقعیت اصیل كه همانا حقیقت است، نسبت برقرار نمی كند.

ارسطو از طریق مقدمه ای كاملاً متفاوت با افلاطون، به واقعیت نزدیك می شود. او واقعاً منكر دیدگاه های استاد قبلی خود، افلاطون، نیست. از نظر ارسطو جهان در مجموعه های متنوع و نامحدودی از اجزاء وجود دارد. این اجزاء متنوع برای مشاهده بشر و بررسی و كنكاش او مهیا و گشوده است. گر چه شناخت گستره حقیقت همیشه ورای درك بشری بوده است، اما شناخت حقیقت و خیر دقیقاً، در جهان قابل مشاهده و محسوس به دست می آید. درك حقیقت یا حداقل حركت به سوی آن، وجود واقعی اشیا را بر ماهیت آن رجحان می دهد .

ارسطو امر جزئی در دسترس را چون امكانی برای به دست آوردن معنایی از كلی تشویق می كند. او می گوید نظامی كلی از پژوهش برای جستار هر بخش از كل وجود ندارد. اجزاء متفاوت، روش های متفاوتی را برای سخن گفتن طلب می كند. در كتاب فن شعر، ارسطو تلاش می كند رهیافتی جدی را ارائه دهد. او نظام محكم و استانداردی برای ارزیابی، كه تنها تراژدی را دربر بگیرد، ارائه نمی دهد.

تراژدی برای تقلید از جهانی پیچیده در فعالیت های بشری تلاش می كند. با این همه تراژدی خود هنوز بخشی از یك جهان بزرگ تر است. دنیایی كه پیچیده تر از وجود رفتارهای بشری است. تراژدی ظهور آرزوی بشر برای تقلید است. زیرا ارسطو اظهار می كند كه هر انسانی « از راه تقلید فرا می گیرد و ما می بینیم كه همه انسان ها از تقلیدهایشان لذت می برند.»(۲)

از نظر ارسطو كاركرد خودانگیخته تراژدی، ماهیت ذاتی آن را درباره واقعیت پیوند می دهد. روند واقعی تقلید كه به وسیله هنرمند به كار گرفته می شود، با نظریه آن فیلسوف درباره واقعیت منطبق است. هنرمند افلاطونی فاقد هر نوع شناخت ذاتی از موضوع مورد تقلید است. هنرمند ۳ درجه از بازنمایی یا بینش اصیل، یعنی از حقیقت دور شده است. صورت اثیری یك چیز، ظهور جسمانی آن و شناخت آن، مراحل متعددی است كه هنرمند باید آن را طی كند. هنرمند تنها ظاهر و پدیدار یك شیء را، بدون نیاز به فهم و آگاهی از جوهر آن چیز كپی می كند. یك هنرمند «مقلد تصاویر و خیلی دور از حقیقت است.»(۳)

افلاطون می گوید كه حقیقت هنر، واضح و روشن نیست. زیرا هنرمند در تأثیرگذاری بر واكنش های هیجانی تماشاچی استاد است. افلاطون تلاش می كند حقیقت را به عنوان قلمرو ذاتی خود، دور از دسترس هنرمند قرار دهد. او هنر را به عنوان روند تقلید ، اقدامی مهم اما فریبنده، سطحی و ناقص می داند.

ارسطو نمی خواهد بگوید تقلید رونوشت ناقصی از اصل نیست. در عوض او تقلید را به عنوان فرایند خلاق انتخاب، تبدیل و دگرسازی توصیف می كند. هنر تلاش می كند رفتار عمومی بشر را تقلید كند. او جزئیات خاص رفتار بشر را تقلید نمی كند. هنرمند ادیب دقیقاً تصویر رفتارهای عمومی زندگی بشر را جست وجو می كند. چیزهایی از قبیل خوشحالی و رنج كه آگاهانه، به وقایع و ویژگی های خاصی محدود می شود. برای مثال، شعر می تواند به عنوان رفتار بشر توصیف شود. رفتاری كه صورت جدیدی از زبان را به دست می دهد. تراژدی به عنوان عمل تقلید، بیشتر به كپی برداری از واقعیت نزدیك می شود. زیرا هنرمند نقش فعالی در این فرایند دارد. هنرمند یك سازنده است. انتخاب كننده جزئیات اصلی است. مستثنی از دیگران است. شكل بخصوصی به اثر هنری می دهد. او یك نقش دهنده متقلب نیست.

مورخ درباره صحت كامل فهرست حوادث و فعالیت ها دچار وسواس می شود. اما هنرمند تلاش می كند با بسط جزئیات و ارائه هنری آنها، تماشاگر را با تحریك احساسات آنی تعالی بخشد. او تلاش می كند به تماشاگر درباره حقیقت وجود بشر بصیرت هایی ارائه دهد .

از نظر ارسطو این تلاش برای رسیدن به معنای گسترده تری از حقیقت وجود بشر است. « ارتباط با امر كلی است كه تراژدی را ارزشمند می سازد.»(۴) نه این كه تراژدی همواره ، كاملاً و در همه حال موفق باشد. اگر چه ارزش تراژدی، اساساً به فرایند تقلید مربوط می شود، اما تقلیدی صرف از عالم شناخته شده نیست بلكه تقلیدی است از عالم، چنان كه باید باشد.

هنرمند، تماشاگر را به نزدیك شدن و یكی شدن با واقعیت و موقعیت انسانی خود تشویق می كند. ارسطو نوعی روش جست وجو را بسط می دهد. به افراد كمك می كند تا بفهمند چه طور تراژدی (به طور عقلانی و عملی ) در اجزایش به عنوان یك كل اداره می شود. تراژدی تسهیل كننده است. انحاء دیگری از جستجو نیز ممكن است یافت شود و گسترش یابد. روشی كه آرام آرام هادی باشد و به هدف نزدیك شود. روشی كه عموماً در شناخت و بویژه در شناخت خیر مفید باشد. اگر چه تراژدی تقلید ناقصی است، اما از نظر ارسطو ، اساساً فعالیتی اخلاقی است.

این برداشت ارسطو از هنر، نحوه نگرش افلاطون به حقیقت را زیر سؤال می برد زیرا از نظر افلاطون هنرمندان ادعا می كنند تقلیدهایشان می تواند با ماهیت حقیقی اشیا ارتباط برقرار كند. طرح این نیاز برای رهیافتی جدی به تدریج فعالیتی عقلانی به شمار می آید و هنر فعالیت ارزشمندی محسوب نمی شود.

هنر رخنه ای میان حقیقت و جهان پدیدار ها می گستراند و تلویحاً ادعای هنرمند مبنی بر شناخت ذات و حقیقت اشیا را نقض می كند.

اگر در مدینه فاضله افلاطون یا جامعه واقعی او، هنر حصول شناخت و نزدیك شدن به خیر را تهدید می كند، نكته ای قابل توجه و قابل تعمیم است. « قدرتی كه شعر دارد میزان تأثیر گذاری آن را بالا می برد. شعر به راحتی می تواند حتی به خیر آسیب برساند (شمار كمی هستند كه آسیب نمی بینند) و قدرت شعر مطمئناً چیز مهیب و ترسناكی است.»(۵)

هنر نمی تواند كذب و دروغ را ترویج كند و در این بحث بی طرف بماند. یك رابطه دو طرفه وجود دارد. تقلیدهای اشتباه، امیدهای غلط را برای رسیدن به حقیقت می پرورد. هنر در فرایند تقلیدش یا كامل است ( كه پذیرفتن این ادعا مشكل است ) یا ناقص، كه در این صورت نه تنها بی ارزش است، بلكه عموماً تهدیدی برای حقیقت است. از این رو آن جهان جسمانی كه افلاطون توصیف می كند، خودش تقلید كمرنگی از صور حقیقی است. هنر نیز رونوشت ناقصی از آن است و باید زیر نظارت و كنترل قرار گیرد.

اگر چه دو فیلسوف كلمه تقلید را برای توصیف هنر به كار می برند، اما تعریف هر كدام به طور عمیق با هم متفاوت است. این تعاریف به منظور ساختن یك انسجام، گستره فلسفه، هنر و تأثیرش بر جامعه باید در نظر گرفته شود. یا هنر به عنوان تقلید از نظامی دورتر از حقیقت است یا تقلیدی از واقعیت پیرامون ما ست. فرایند تقلید در هر دو معنا استفاده می شود. روندی كه دیدگاه بخصوصی از واقعیت را مطرح می كند. نظرات متفاوتی كه هر كدام از دو فیلسوف به آن معتقدند.

در حالی كه چنین مطالعه ای در ردیابی تضادهای فلسفی راجع به عادت رایج و اهمیت تقلید در هنر، سودمند است، آنچه عیان تر است، فهمیدن این نكته است كه زبان خود تقلید ناقصی از معنا است. زمینه ای كه قابلیت پرورش همین تضاد ها را فراهم می كند.

استفن كانوی

ترجمه : زهرا زواریان

منبع :

com. subverbis.www

پی نوشتها:

۱- جمهوری . كتاب دهم. ۲۲ ـ ۲- كتاب فن شعر. فصل چهارم. صفحه ۴۴ ـ ۳- جمهوری. كتاب دهم. ۲۷ ـ ۴- كتاب فن شعر. فصل نهم. صفحه ۴۹ ـ ۵- جمهوری. كتاب دهم. ۲۸