یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

حبه قندی که شیرین است اما شاهکار نیست


حبه قندی که شیرین است اما شاهکار نیست

سینما پدیده ای پیچیده و چند ساحتی است برای همین هر آن چه محصول این پدیده باشد می تواند در چند ساحت ورود پیدا کند و حرفی برای گفتن داشته باشد

سینما پدیده‌ای پیچیده و چند ساحتی است. برای همین هر آن‌چه محصول این پدیده باشد. می‌تواند در چند ساحت ورود پیدا کند و حرفی برای گفتن داشته باشد. فرهنگ را تصور کنید، هنر، صنعت و در کل زندگی ما از فرهنگ تاثیر می‌پذیرد و اگر هر کدام از این محصولات فرهنگ، گام‌های بزرگی را بردارند، فرهنگ‌ساز هم می‌شوند. رابطه سینما با فرهنگ هم به همین شکل است و رابطه یک فیلم هم با خود هنر سینما همین‌طور. سینما هنری است که گاه صرفا در جست‌وجوی معناست و گاه فقط ابزاری است برای سرگرمی و گاه چنان در پوشش سرگرمی به معنا می‌پردازد که مرز خودآگاه و ناخودآگاه مخاطب نامعلوم می‌شود. به همین خاطر است که ‌هالیوود با آن داستان‌های سطحی و عوامل بعضا سخیف در حوزه اثرگذاری و ضریب نفوذ، بسیار جلوتر است از سینمای پرادعا و به اصطلاح هنری کشورهایی چون فرانسه، آلمان و ایتالیا.

داستان فیلم «یه‌حبه‌قند» اثر فاخر فیلم‌ساز توانمند کشورمان یعنی رضا میرکریمی تا حدود زیادی مرتبط است به مقدمه ابتدای این مطلب. اگر «یه‌حبه‌قند» را اثری صمیمی و استاندارد بدانیم که با رعایت حداقل‌ها، شادی‌ها و غم‌های فراموش شده یک فرهنگ را روایت می‌کند (روی واژه روایت می‌کند دقت کنید چون فیلم داستانی ندارد) آن وقت دعوایی هم نداریم. اما اگر به دنبال اثبات این ادعا باشیم که «یه‌حبه‌قند» مرزهای گسترده معنا، فرم و حتی سرگرمی را در نور دیده است و در عین سرگرم کردن مخاطب مفاهیم با ارزشی را منتقل کرده! در نقطه آغاز یک بحث قرار داریم. آیا این فیلم دینی است و چرا؟ تصویری که فیلم ارائه می‌کند چه قدر فراگیری دارد؟ کارکرد این فیلم چیست و آیا می‌تواند زمینه ای باشد برای حرکت رو به جلوی سینمای کشور؟ و... قبل از ورود به این بحث، ذکر چند نکته دیگر هم خالی از لطف نیست. هیچ فیلمی نمی‌تواند مدعی باشد که تصویری عینی و کامل از جامعه را منعکس کرده است. اما یک فیلم خوب اگر نمی‌تواند تصویری کامل ارائه کند، تلاش می‌کند، تصویری واقعی و منطبق با آن چه در جامعه می‌گذرد را ارائه کند تا ۲ کارکرد داشته باشد. یا هشدار دهد و بتواند نگاه مردم، مسئولان و... را نسبت به یک پدیده جلب کند مثل فیلمی مهجور در ابتدای دهه ۸۰ به نام «نگین» که به بحث دختران فراری می‌پرداخت.

یا امید تزریق می‌کند، مثل میهمان مامان داریوش مهرجویی. در این بین یک فیلم متعهد نه سیاه نمایی می‌کند و نه امید واهی می‌دهد؛ چون برای درمان میزان درد باید به اندازه تشخیص داده و معرفی شود تا درمان هم عوارض جانبی نداشته باشد. هم آن‌قدر بی‌خیال نباشیم که از درمان غفلت کنیم. بی‌شک برآیند کلی سینمای کشور باید تصویری عینی از ایرانی باشد که در آن زندگی می‌کنیم. حالا سینمای ما چه قدر در این مورد موفق است را می‌توان در مقیاسی کوچک از اثر میرکریمی، به عنوان یک فیلم‌ساز تحسین شده و دغدغه‌مند که اثری چون «زیر نور ماه» دارد حدس زد. در مورد تشخیص شاهکارها و فیلم‌های بزرگ (چیزی که این روزها سخاوتمندانه به اثر فعلی میرکریمی اطلاق می‌شود) می‌توان از یک خط کش ساده استفاده کرد. فکر کنید اگر آن اثر تولید نمی‌شد سینمای ما چیزی کم داشت یا نه؟ در مورد «زیر نور ماه» می‌توان به همین روش قضاوت کرد و این فیلم را شاهکار نامید.

چون قبل و بعد آن فیلمی در این سطح و با این جسارت تولید نشده بود و اگر این اثر نبود سینمای ما چیزی کم داشت. اما «یه‌حبه‌قند» نه شاهکار است نه یک فیلم دینی، در مورد دینی نبودنش بحثی نیست چرا که حتی خود فیلم و فیلم‌ساز هم چنین ادعایی ندارند و فقط عنوانی است که معلوم نیست چرا و چه وقت به فیلم اطلاق شده است و با یک بار دیدن فیلم می‌توان دریافت که چنین نیست. اما در مورد شاهکار نبودن فیلم همین بس که قبل از آن و در فاصله دو دهه، دو فیلم بهتر و پیشروتر از آن به نام «مادر» اثر مرحوم علی حاتمی و «میهمان مامان» اثر داریوش مهرجویی با چنین مضمونی ساخته شده و «یه‌حبه‌قند» جز در حوزه فیلم‌برداری دستاورد جدیدی ندارد. کما این که به خاطر نداشتن داستان در همراه کردن مخاطب نیز موفق نیست و در یک بعد مهم کم آورده است.

آدم‌های این فیلم همه یک بعدی هستند، شخصیت‌هایی حاشیه‌ای که عمدتا در پیشبرد خط داستان مفید نیستند طوری که اگر چند شخصیت فیلم از داستان حذف شوند، لطمه‌ای به اثر نمی‌خورد. حتی اگر فیلم این همه دیالوگ هم نداشت اتفاقی نمی‌افتاد. چون این روایت سفید و خوش‌بینانه از یک خانواده ایرانی بدون اکثر دیالوگ‌ها بهره‌اش را از رنگ و تصویربرداری برده بود. از همه مهم‌تر چون فیلم خط داستان مشخصی ندارد، دیالوگ‌ها بیش‌تر اضافه به نظر می‌رسند. جالب این که فراتر از شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها، اگر روایت فیلم به زمان دیگری هم منتقل می‌شد، اتفاقی نمی‌افتاد. در واقع بیننده با این فیلم وارد یک فضای واقعی و ملموس نمی‌شود و فقط به دنیای علایق شخصی فیلم‌ساز ورود پیدا می‌کند که بیش از اندازه گل و بلبلی است. اگر نگوییم روایتی واقعی از ایران امروز نیست و در خلاء ساخته شده است، حداقل می‌توان ادعا کرد که روایتی پر دغدغه، هشدار دهنده و پیشرو برای مخاطب نیست. شاید بعد از کمی لذت بردن از چراغ نفتی، غذاهای سنتی و لهجه‌های شیرین و در عین حال نامفهوم، مخاطب با پایان فیلم، حین تیتراژ پایانی از خود بپرسد آخرش که چی؟

نویسنده: سیدمصطفی صابری