شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چشم اندازی به حقیقت و رؤیا


چشم اندازی به حقیقت و رؤیا

نگاهی به جایگاه سینما در «پائین شهر»

● یک . کاخ سینما بر دوش مردم پائین ایستاده است

در همه جای دنیا، مشتری‌های اصلی سینما، پائین‌شهری‌ها هستند. پائین‌شهر معدن طلای سینما، بوده و هست. نگاه کنید به سینمای هند؛ پول‌اش را از جیب پولدارها درنمی‌آورد. هالیوود هم اتکای چندانی به سینماهایی ندارد که بلیت‌های لژشان ۵۰دلاری و بلیت‌های بالکن‌شان

۴۰ دلاری است. بلیت‌های ۷ تا ۱۷ دلاری است که کمپانی‌ها را به مرز فروش‌های میلیارد دلاری می‌رساند. در ایران هم از قدیم‌الایام همین طور بوده. فیلم بفروش، فیلمی بوده که پائین‌شهری‌ها را بکشاند به سینما؛ چه خارجی چه داخلی. پائین‌شهری‌ها معمولاً مجذوب دو جلوه از «سینما» می‌شدند «رؤیاها» و «همانندی‌ها»؛ اگر «رؤیاها» و «همانندی‌ها» به نقطه اشتراک می‌رسیدند «معجزه سیب» فرانک کاپرا، هم در دوران رکود اقتصادی امریکا و هم در سال‌های پوست‌اندازی اقتصاد دهه سی ایران، فروش می‌کرد و ایرانی‌ها هم به این فکر می‌افتادند که «گدایان تهران» را «کپی برابر اصل» کنند و آن هم «بفروش» می‌شود. «همانندی‌ها» به طور معمول حاصل شیوه زیستن است. شما وقتی بر پرده نقره‌ای یک نفر مثل خودتان را می‌بینید که خانه به دوش است [آقای ۴۲۰] یا وضع مالی خوبی ندارد [گنج قارون] یا قرض دارد [بلبل مزرعه] یا عمل دارد و پول ندارد [انسان‌ها] یا می‌خواهد پسرش را بفرستد دانشگاه و مجبور است حاجی فیروز بشود [پرستوها به خانه بازمی‌گردند] جذب‌اش می‌شوید و‌«پایان خوش» هم می‌تواند «رؤیاها» را به «زندگی پرزرق و برق» بدل کند.

کلاً «زندگی پرزرق و برق» در جنوب شهر ـ هر جنوب شهری در هر کشوری ـ طرفدار دارد. این که می‌بینید هنوز در سریال‌های تلویزیونی ما، بخشی از هر قصه را تجملات، خانه‌های اشرافی، ماشین‌های گران‌قیمت و لباس‌های شیک به خود اختصاص داده‌اند براساس این پیش‌فرض است که مخاطبان تلویزیون مخاطبان عام‌اند [در واقع عامه‌اند. تلویزیون، ذاتاً رسانه نخبگان نیست] و این مخاطبان، طبق نظرسنجی‌ها، به طور خودآگاه یا ناخودآگاه جذب این «جلوه‌های رؤیایی» زندگی می‌شوند؛ البته «رؤیاها» همیشه در «جلوه‌های پرزرق و برق زندگی واقعی» [که بخش مهمی از مکانیزم رؤیاسازی طبقات متوسط به پائین است] مستتر نیست. بخش قابل ملاحظه‌ای از این رؤیاسازی به حواشی برمی‌گردد: «اگه منم پولدار بودم می‌رفتم آفریقا می‌رفتم هند. سفر مال پولداراس.

ما که یه پیکان جوانان گوجه‌ای هم نداریم بریم چالوس!» سفر، بخشی از این رؤیاسازی است. دهه‌های سی، چهل و پنجاه، روزگار خوش سریال‌های سینمایی بود در سینماهای پائین‌شهر همه کشور: «تارزان» [با جلوه‌های غریب از طبیعت آفریقا]؛ «فلاش گوردون» [طبیعت نادر و چشم‌نواز جنگل‌های سیام]؛ جیمز باند [مجموعه‌ای از طبیعت برفی گرفته تا طبیعت استوایی و زیر دریاها و حتی فضای بالای سرمان]؛ و... بخش دیگری از مکانیزم رؤیا، به افسانه‌ها بازمی‌گشت و بازمی‌گردد؛ افسانه‌هایی که از ادبیات مکتوب آمده بودند: رستم و سهراب، سمک عیار، امیر ارسلان و... افسانه‌هایی که ضبط و ربط شفاهی داشتند: پوریای ولی، قیصر، ستارخان و... فیلم‌های علمی ـ تخیلی هم در پائین شهر خوب می‌فروخت. الآن هم خوب می‌فروشد فقط پائین‌شهر ما دیگر از جوادیه و دروازه غار و میدان خراسان شروع نمی‌شود. شروع‌اش میدان اصلی شهر است میدان انقلاب؛ و از این میدان هرچه پائین‌تر بروی فقط شاهد اکران‌های دوم، سوم، چهارم و گاهی وقت‌ها هم بیستم یک فیلمی هستیم که آنها هم خوب می‌فروشند. این اکران‌ها مثلاً در سینمایی نزدیک چهارراه مولوی، به شیوه و قد و قواره اقتصادی همان منطقه به گیشه جواب می‌دهد.

می‌توانی در این سینما، یکی از فیلم‌های بیست سال قبل جمشید هاشم‌پور را ببینی که «پرده معرف فیلم» که سردر سینما، بزرگ، نصب شده، او را به شکل و شمایل کس دیگری نشان می‌دهد که اگر دقت بیننده نباشد «هاشم‌پور» بازشناخته نمی‌شود. رؤیاسازی در سینماهای جنوب شهر، در این‌گونه پرده‌ها هم - تا حدی -خودی نشان می‌دهد. مهم نیست که در آن پرده، تصویر یک ستاره دیده شود بیشتر شمایلی غیردقیق، جوان [جوان‌تر از خود ستاره] و تا حد زیادی شبیه به آدم‌هایی که دور و بر آن سینما در حال رفت و آمدند، موردنیاز است [کسانی که فکر می‌کنند شابلون‌زن این‌گونه پرده‌ها، به دلیل ارزانی، بی‌دقتی را هم به کار اضافه کرده، از قانونمند شدن این کسب طی دهه‌ها غافل می‌مانند. این کار هم، قواعد خودش را دارد چه در بالای شهر چه در پائین شهر!]

● دو . قیصر زیر چرخ‌های توسعه بد حال است

فیلم‌هایی که فقط به «همانندسازی» بپردازند پائین‌شهر فروشی ندارند اما اگر فقط پی رؤیا یا افسانه باشند به عنوان زنگ تفریح پذیرفته می‌شوند. در برخی برهه‌ها، «همانندسازی» همراه با «افسانه‌ای که پایان خوش نداشته» در پائین شهر جواب داده؛ یعنی روزگاری که مردم دنبال قهرمانی بودند که قادر به عبور از محدودیت‌های اجتماعی ـ سیاسی حاکمیت پهلوی دوم باشد بنابراین پایان تلخ «قیصر» از یک فروش آرمانی نمی‌کاست همچنان که مرگ محتوم قهرمانان «رضا موتوری» یا «تنگنا»؛ این دوره‌ها، دوره‌های کوتاهی بوده البته؛ این که می‌بینیم سینماگری مثل کیمیایی که ۱۰ سال تمام دست به هر قصه‌ای می‌زد پرفروش درمی‌آمد با وقوع انقلاب اسلامی ۵۷، چندین شکست تجاری مهم در کارنامه‌اش دارد، به دلیل عوض شدن ذائقه صاحبان آن بلیت‌های ارزان است که به سالن‌هایی کم‌امکانات پای می‌نهادند و می‌نهند تا چیزی را که دوست دارند ببینند. آنها دیگر، از دیدن قهرمانانی تنها که در پایان فیلم، یا تیر می‌خورند [قیصر] یا چاقو [رضا موتوری] یا از فرط کتک خوردن می‌میرند [کندو] راضی نمی‌شوند. انقلاب و هشت سال جنگ، آنان را از دیدار چنین قهرمانانی بی‌نیاز کرده است. دلیل شکست تجاری فیلم‌های شهری زنده‌یاد ملاقلی‌پور محتملاً همین است او در این فیلم‌ها [خلاف آثار سینمایی جنگ‌اش] زنده‌کننده قهرمانان آخر خطی پیش از انقلاب است و در گیشه، زمین می‌خورد.

مخاطب جنوب شهری، البته از فیلمی جنگی مثل «افق» استقبال می‌کند هم به دلیل «همانندسازی» [چهره‌های آشنای بر و بچه‌های جبهه که اکثراً از طبقات فرودست‌اند] هم به دلیل «پرزرق و برق بودن» [به دلیل محدودیت شدید نمایش فیلم‌های خارجی و امکانات کم سینمای ایران، همان صحنه‌های آبی و مردان قورباغه‌ای و دکور مرکز راداری عراقی‌ها و حمله‌ای که آدم را به یاد نسخه‌های بشدت کوتاه شده آثار هالیوودی و نمایش داده شده در مدارس و جبهه‌ها می‌انداخت] و هم عینیت بخشی به «رؤیا» [رؤیای هر ملتی که درگیر جنگ است و خواهان پیروزی]. «سینمای جنگ» اکنون، «بازآفرین» تفکری است که قرن‌ها بر محور «شمشیر و سجاده» شکل گرفته است تقاطع «پهلوانی و افتادگی».

خب، اساساً سینما، هنری پائین‌شهری است اگر سینماگران ایرانی یا اروپایی یا امریکایی را مدنظر قرار دهیم، تعداد آنها که منشأ در «بورژوازی» دارند اندک است و تعداد آنان که با چنین ریشه‌ای از تفکرات و سنت‌های اجتماعی، آثار درخشانی عرضه کرده باشند، خیلی کمتر. به قول مارکز، نیازی نیست که یک هنرمند، بی‌چیز باشد اما نیاز است که بی‌چیزی را تجربه کرده باشد! جنوب شهر، به رغم کمبود سالن‌های نمایش، هنوز متر و معیار فروش یک فیلم است در ایران؛ همچنان که شهرستان‌هایی که «پائین‌شهر» کشورند در ترسیم چشم‌انداز فروش یا عدم فروش یک فیلم، چنین نقشی را ایفا می‌کنند! همیشه وقتی به چنین نقطه‌ای می‌رسم یاد «سینما پارادیزو»ی تورناتوره می‌افتم. بله! روزگاری سینما برای ما جنوب شهری‌ها، هم حقیقت هم رؤیا؛ و رؤیایش البته مهمتر بود!



همچنین مشاهده کنید