یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

تعریف و تبیین حدود علوم انسانی


تعریف و تبیین حدود علوم انسانی

علوم انسانی جایگاه و موقعیت خاصی در پیشرفت علمی و نظریه پردازی های بومی دارد

علوم انسانی جایگاه و موقعیت خاصی در پیشرفت علمی و نظریه ‌پردازی ‌های بومی دارد. یکی از راه‌های رشد علمی و تولید دانش در جامعه، نظریه ‌پردازی در حدود علوم انسانی و تعیین حدود این علم است. خوشبختانه امروزه نقش علم انسانی در پیشرفت علمی جامعه برای اکثر نظریه ‌پردازان و اندیشمندان مشخص گردیده است. از این رو ارائه‌ تعریف و حدودی معین برای علوم انسانی نقش مهمی در این امر خواهد داشت.

در دهه‌ های اخیر منازعات جالب توجهی درباره ماهیت علوم انسانی، رخ داده است. چگونه می‌توان علوم انسانی را از علوم طبیعی متمایز کرد؟ علوم انسانی را، خواه علوم انسانی خوانده شوند، خواه علوم فرهنگی ، چگونه می‌توان از علوم طبیعی متمایز کرد؟ اینها سئوالاتی هستند که اذهان بسیاری از نویسندگان و اندیشه‌ ورزان را به خود معطوف نموده است.

تاریخ، اقتصاد سیاسی، علم حقوق و علم حکومت (دولت)، مطالعات ناظر به دین، شعر و ادبیات، هنر و موسیقی و جهان بینی فلسفی و همین طور نظریه و شناخت مفهومی فرایند تاریخی، از جمله علومی هستند که در زمره و محدوده‌ علم انسانی قرار می‌گیرند. نزدیکی و خویشاوندی این علوم در کوششی است برای رسیدن به یک امر نهایی مشترک که به انسان‌ها و روابط میان آنها و با طبیعت خارجی مربوط می‌شود. این علوم سعی می‌کنند تا راز و مسئله‌ پنهانی را که در حیطه‌ آنهاست، تحلیل و کشف نمایند. آشکار کردن بُعدی پنهان از ابعاد انسان و مسائل و پدیده‌ های مرتبط به انسان، تحلیل و تشریح آن، در جهت کمک به مسائل و مشکلات اجتماع انسانی، یکی از اهداف این علوم است.

این علوم همه ریشه در تجربه زیسته، تعبیرات این تجربه‌ها و درک و فهم این تعبیرات دارند. تجربه زیسته و فهم هر نوع تعبیری از تجربه ‌های زیسته بنیاد هر حکمی، هر مفهومی و هر شناختی است که وجه تمایز علوم انسانی است. به این ترتیب شبکه‌ای از شناخت‌ها پیدا می‌شود که در آن آنچه تجربه و فهم می‌شود و تصورات آنها در تفکر مفهومی، به یکدیگر مرتبط هستند. این شبکه در تمام رشته‌ها یا ضابطه ‌مندی‌ هایی که به نظریه علوم انسانی مربوط است حضور دارند.

این بخش از علوم قلمروی مخصوص به خود را دارند که تابع قوانین خود است که مبتنی بر ماهیت چیزی است که می‌تواند تجربه شود، تعبیر شود و فهمیده شود. تاریخ، اقتصاد سیاسی، علم حقوق و فلسفه، الهیات، شعر و ادبیات، موسیقی و جهان بینی و سرانجام روانشناسی چنین علومی هستند. تمام این علوم به یک واقعیت باز می‌گردند: نوع انسان، که این علوم را توصیف می‌کنند، روایت می‌کنند، در باره‌اش داوری می‌کنند و مفاهیم و نظریات مربوط به او را تدوین می‌کنند. چرا که انسان موجودی پیچیده و با ابعاد در هم‌تنیده است که علوم مختلف در شناخت واقعیات و ابعاد روانی و اخلاقی آن ناتوان بوده‌اند و موفق به شناخت کامل روحیات و اخلاقیات انسان نشده‌اند. در اینجا موقعیت حساس و سنجیده علوم انسانی مشخص می‌گردد.

علوم انسانی باید به شکلی متفاوت مرتبط به جنبه‌ های جسمانی و نفسانی انسان باشد. چیزهایی که به عنوان امور جسمانی و روانی از هم جدا می‌شوند در این واقعیت علوم انسانی از هم جدا نشده‌اند. البته این به معنی نفی این امکان نیست که علوم انسانی بین امر روانی و امر جسمانی، آنجا که غایات این علوم اقتضا کند، فرق بگذارند. اما در این صورت این علوم باید آگاه باشند که با انتزاعات کار می‌کنند نه با اعیان و اشیای واقعی و این انتزاعات فقط در محدوده‌ های دیدگاهی معتبرند که در آن طراحی و عنوان بندی شده‌اند.

موضوعات منطقی تصدیقات در علوم انسانی نوعاً متنوعند، افراد، خانواده‌ها، گروه‌های پیچیده‌تر، ملت‌ها، ادوار، جنبش ‌های تاریخی یا زنجیره تکاملی، سازمان ‌های اجتماعی، نظام‌ های فرهنگی و بخش ‌های دیگر کل انسانیت و سرانجام خود انسانیت. هر یک از آنها می‌توانند موضوع روایت‌ها باشند، می‌توان آنها را توصیف کرد و می‌توان در مورد آنها نظریه پردازی کرد. اما این موضوعات همواره راجع به یک واقعیتند: انسانیت یا واقعیت انسانی، اجتماعی، تاریخی. همین بعد اجتماعی انسان تحقیقات و مطالعات زیادی را نیاز دارد. در حالی که موضوع انسان از ابعاد مختلف، فرهنگ، تاریخ، اخلاقیات، اعتقادات، روحیات، نحوه حیات، اجتماع پذیری و بسیاری از مسائل دیگر، نیازمند تحلیل و تحقیقی کامل است. این گروه از علوم از طریق ارجاع مشترک آنها به همین واقعیت یگانه و یکسان، یعنی انسانیت، تعریف می‌شود و از علوم طبیعی متمایز می‌گردد.

البته باید این مسئله را در نظر داشت که علوم انسانی و علوم طبیعی را نمی‌توان منطقاً به دو گروه تقسیم کرد و در این تقسیم به دو حوزه امور واقع که توسط آنها شکل گرفته است، استناد کرد. چرا که تعیین دقیق مرز و محدوده‌ این دو دسته از علوم کاری دشوار و نیازمند مطالعات و تحلیل ‌های فراوان است.

تاریخ نشان می‌دهد که چگونه علومی که به زندگی انسان باز می‌گردد پیوسته درگیر تقرب به هدف دورتر خود اندیشی انسان است. این تمایل فراتر از جهان انسانی به خود طبیعت بسط می‌یابد، چنان‌که فیخته، هگل، شوپنهاور، فخنر، لوتسه و.. در این زمینه کوشیده‌اند. این گروه کوشیده‌اند معنی طبیعت را، که در هر حال هیچ وقت به نحو کامل شناخته نمی‌شود، به نحوی دریابند. تاریخ، اقتصاد سیاسی، حقوق، علوم سیاسی، الهیات، پژوهش ادبیات، شعر، هنر و فلسفه نسبت ‌های تنگاتنگی با هم دارند زیرا همه این علوم با تمرکز بر تجربه‌ های زیسته، احساسات، کوشش‌ها، افعال ارادی، فرایندهای تصور، تخیل و فکر به واقعیت تجربی روی می‌کنند و آنها می‌کوشند این فعالیت‌ها را دریابند و آنها را تابع شناخت مفهومی گردانند.

علوم انسانی شبکه معرفتی را تشکیل می‌دهد که سعی دارد همه تجربه‌ های زیسته قابل حصولی را که جهان اجتماعی ـ تاریخی انسان را به صورت جهانی حاضر، به خاطر آورده شده، تحلیل نموده، به سطح شناخت مفهومی عینی برساند. تمامی محققان برای دست یافتن به این هدف تلاش می‌کنند. آنها مشکلات مسیر تحقیق و پژوهش را تحمل می‌کنند تا موفقیت فعالیت شان را ببینند و بتوانند قلمرو علوم انسانی را بشناسند. اینجاست که نقش و وظیفه مهم عالمان و اندیشمندان علم سیاست مشخص می‌گردد.

علوم انسانی شناخت مفهومی برون ذهنی موضوع خود را پیگیری می‌کنند. همه عالمان علوم انسانی در این کوشش شریکند و تلاش ‌‌های آنان در این جهت متمرکز است. آنها تلاش می‌کنند تا آنچه را روی داده از طریق فهم غنای معنای ذاتی آن، تحلیل نمایند و بر اساس این تحلیل، نظام‌ های محتواهای جزئی را به روش انتزاعی تفکیک نمایند.

یعقوب نعمتی وروجنی