جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

معنای واقعی بزرگسالی چیست


معنای واقعی بزرگسالی چیست

همه ما که خود را شخصی بالغ می شماریم, این احساس را از روی تجربه می شناسیم گاهی ما نیز دلمان می خواهد همه چیز را رها کنیم, مجبور به تصمیم گیری درباره مسئله ای نباشیم, به موجودی بانک فکر نکنیم, و مسئول خرید خانه و خالی کردن زباله ها نباشیم

خصوصیات فرد بالغ

فدریک هادسون در کتاب خود لیستی از خصوصیات فرد بالغ را قرار داده است. طبق آن، انسانی بالغ شمرده می شود که:

• دارای میزان بالایی از اعتماد به نفس باشد

• به دیگران با توجه و بدون داوری گوش دهد

• احساسات خود را به درستی ابراز کند

• قادر باشد قدردانی کند

• مسائل مهم را از غیرمهم تشخیص دهد

• به قدرت و توانایی خود واقف باشد و آن را پنهان نکند

• قادر باشد نقد کند و نقد بپذیرد

• دوباره و دوباره به هدف و معنی زندگی خود فکر کند

• سعی کند راه حل مناسبی برای مشکلات خود پیدا کند و این کار را به گردن دیگران نیندازد

• قادر به همکاری و کار دستجمعی باشد

• آینده نگر باشد

• به انجام مراسم خاص در زندگی اش دقت کند

• نسبت به دوستان خود کوتاهی نکند

• قادر به پذیرش رابطه عاطفی نزدیک باشد، اعم از دوستانه یا عاشقانه

• بتواند «نه» بگوید

• بتواند با دیگران توافق کند، بدون اینکه کاملاً خود را با دیگران تطبیق دهد

• در برابر تغییرات آماده باشد

• از اشتباه کردن نترسد و برای دیگران نیز این حق را قائل باشد

• همیشه به دنبال منابع و اطلاعات جدیدی باشد که به او در گذر از مراحل مختلف زندگی کمک می کنند

بدین وسیله استعفای خودم را از بالغ بودن اعلام می کنم! من تصمیم گرفته ام مانند کودکی ۶ ساله زندگی کنم... می خواهم به دورانی بازگردم که زندگی ساده بود، دورانی که همه آنچه از دنیا می شناختم رنگ ها، تخته سیاه و لالایی شبانه بودند، و من چیزی را که نمی دانستم، نمی دانستم، و نگرانی هم نداشتم... من نمی خواهم زندگی ام از هنگ کامپیوتر، کوه مدارک و خبرهای تاثر انگیز تشکیل شده باشد.می خواهم به نیروی یک لبخند، یک آغوش، یک حرف زیبا ایمان بیاورم... می خواهم دوباره ۶ ساله باشم. (خلاصه نامه ای از شخصی ناشناس در اینترنت)

همه ما که خود را شخصی بالغ می شماریم، این احساس را از روی تجربه می شناسیم. گاهی ما نیز دلمان می خواهد همه چیز را رها کنیم، مجبور به تصمیم گیری درباره مسئله ای نباشیم، به موجودی بانک فکر نکنیم، و مسئول خرید خانه و خالی کردن زباله ها نباشیم. این تصور وسوسه انگیزی است که مقام «بزرگسال» را با تشکر پس دهیم، سوار دوچرخه شویم و بگوییم: «مشکلاتتان را خودتان حل کنید! من به بازی می روم!»بالغ بودن سخت و طاقت فرسا است. اما رها کردن هم ممکن نیست و بازگشت به کودکی تنها می تواند در رویا اتفاق بیفتد. متاسفانه نه، حتی اگر عقب نشینی ممکن نیز بود راه حل درستی نبود. اگر ما خود را خسته و مجبور به تحمل کردن بار زیاد و بدون انگیزه احساس می کنیم، دلیلش تنها انجام وظایف بزرگسالی نیست، هر چند که شاید در دید اول اینطور به نظر بیاید. مشکل خیلی بیش از این است: ما با بزرگ بودن، مشکل داریم، چون هنوز بزرگ نشده ایم! و طبیعی است که احساس کنیم همه چیز برایمان زیاد است، چون هنوز توانایی رویارویی با ملزمات زندگی بزرگسالانه را پیدا نکرده ایم، کاملاً بدون ارتباط به اینکه ،۲۰ ،۳۰ ۴۰ یا ۵۰ ساله باشیم.شاید این تصور در آغاز غریب به نظرمان بیاید؛ ولی بزرگسالی چیست؟ کسی که دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشته است؟ صاحب شغل و خانه و خانواده ای است و فرزندانی را تربیت می کند؟ علامات خارجی دنیای بزرگسالان برای وصف بزرگسالی کافی نیستند. ما امروزه نمی دانیم که چه کسی بزرگسال است، و آنچه برای نسل قدیم نشانه بزرگسالی بوده است، امروزه برای ما صدق نمی کند: در گذشته زندگی روند «خطی» را طی می کرد (کودکی، نوجوانی، تحصیل، شغل، ازدواج و...)، و کسی که این خط را دنبال می کرد، می توانست مطمئن باشد که «درست» زندگی کرده است. این اطمینان امروزه برای ما وجود ندارد، زندگی بیشتر شبیه رودی در هم و پیچیده است که در آن هیچ چیز همیشگی نیست و باید همیشه آماده رویارویی با مسائل جدید باشیم. امروزه نمی توانیم مانند قدیم مطمئن باشیم که مسائل خاصی، در مقطع سنی خاصی حل شده و کنار گذاشته می شوند، مانند انتخاب شغل و شریک زندگی. و به این ترتیب سئوال هایی مثل «من که هستم؟ کجا می روم؟ و هدفم در زندگی چیست؟» در مقاطع مختلف سنی، دوباره برای ما مطرح می شوند و جواب های تازه ای می طلبند.

بزرگسال امروز انسان بی مسئولیتی نیست که می خواهد از انجام وظایف خود شانه خالی کند و به دنیایی که کودکانه تر و کودکانه تر می شود پناه ببرد، بلکه در حقیقت در جست وجوی بزرگسالی جدید است. سیستم آموزشی که تربیت بزرگسالان را تنها در ارائه اطلاعات تعریف می کند، باید بیش از این سعی در این داشته باشد که بلوغ و بزرگسالی را در انسان ها پرورش دهد. متاسفانه هنوز کلاسی برای تربیت بزرگسالان وجود ندارد! و این در حالی است که حل بسیاری از مشکلات ما، در بزرگ شدن نهفته است و به نفع خود ماست که به دنبال پاسخی برای این سئوال باشیم که بزرگسالی جدید چه معنایی می دهد؟واضح است که تمام خصوصیات بزرگسالی یک دفعه در شخصی به وجود نمی آیند و برای رسیدن به آنها نیاز به زمان و رسیدن به مقطع سنی خاصی است. اما ما می توانیم به بزرگسالی نزدیک تر شویم، اگر در گذر از مراحل مختلف زندگی روی این هفت اصل کار کنیم:

۱- یاد گرفتن صبر: گذشتن از یک مرحله زندگی به مرحله ای دیگر، به این معنا است که نقش ما تغییر می کند، هویت قبلی ما پاک می شود و ما نیاز به کشف «خود» جدید داریم. برخلاف تصور عموم، این عبور در زمان کوتاهی اتفاق نمی افتد و بلوغ و تحول از انسانی که بودیم به کسی که قرار است بشویم، نیاز به زمان دارد که ممکن است ماه ها یا حتی سال ها طول بکشد. پس به خود زمان بدهید و از امروز به فردا کفش ورزشی خود را عوض نکنید.

۲- یاد گرفتن استقلال: یاد گرفتن مستقل بودن، به این معنا نیست که دائم سعی کنیم قدرت و برتری خود را به دیگران اثبات کنیم. مستقل بودن به این معنا است که شخص بداند که موجودیت او به دیگران وابسته نیست و دیگران نیز بدون وابستگی به او وجود دارند. («من اینجا ایستاده ام و تو آنجا»).این که شخص بداند دارای یک «خود» مستقل است، به او اطمینان می بخشد. بزرگسالان مجبور نیستند دائماً خود را با دیگران مقایسه کنند و همین طور ارزش خود را در این جست وجو نمی کنند که دیگران آنها را بپسندند، در حالی که شخص نابالغ یک نااطمینانی دائمی را با خود حمل می کند. او به نظر دیگران وابسته است و داوری آنها رفتار و ارزشگذاری او به خود را تحت تاثیر قرار می دهد. کسانی که ارزش خود را می شناسند، در موقعیت هایی که از سوی دیگران مورد حمله یا تحقیر قرار می گیرند، آرامش و اطمینان خود را حفظ می کنند. آرامش نشان دهنده بلوغ درونی است و کسی نمی تواند به آن خدشه ای وارد سازد. نویسنده کتاب، با مثالی نشان می دهد که چطور خودمختاری و استقلال در موقعیت های استثنایی نیز از شخص محافظت می کند: با خانم کوکس از سوی فرد ناشناسی تماس گرفته می شود، در آن سوی خط تلفن مردی می گوید: «من می دانم کجا زندگی می کنی و تو را خواهم کشت...»، خانم کوکس بدون اینکه زیاد فکر کند جواب می دهد: «می بخشید، شماره را اشتباه گرفته اید!»

۳- یاد گرفتن قبول گذشت عمر: انسان های بالغ خود را به «جوانی» آویزان نمی کنند.اشخاصی وجود دارند که خود را تبدیل به کاریکاتورهای خنده دار بچگی و جوانی می کنند و خود نیز متوجه این کار نیستند. دائماً در تمام عمر به دنبال جوانی دویدن، رفتار بالغی نیست. ما باید بیش از آنکه خوشحال باشیم که چقدر جوان مانده ایم، قدر تجربه ها و بلوغ فکری خود را بدانیم.

۴- یاد گرفتن قبول مسئولیت: انسان های بالغ خود را قربانی نمی بینند.به عنوان مثال والدین خود را مسئول این نمی دانند که همه چیز در زندگی مطابق میل شان نبوده است، بلکه در وهله اول دلیل و مسئولیت زندگی شان را پیش خود جست وجو می کنند. آنها سعی می کنند والدین خود را بفهمند و بر آنها این را می بخشند که همیشه نمی توانستند والدین کاملی باشند.

۵- یاد گرفتن پرداختن به نسل بعدی: که می تواند حاوی فرم های مختلفی باشد؛به دنیا آوردن و تربیت فرزند خود، تربیت و نگهداری از فرزندان دیگران، انتقال دادن دانش ها و مهارت های خود به نسل بعدی، و یا انتقال ارزش های فرهنگی به آنها.

۶- یاد گرفتن مورد سئوال قرار دادن رل های جنسیتی:نقش های جنسیتی که مادران و پدران ما در آنها جای داشتند، به درد امروز ما نمی خورد. مدت ها از زمانی گذشته است که تنها مردان پای به زندگی خشن می گذاشتند و نقش زنان تنها به خانه داری و بچه داری محدود می شد. شاید در هیچ محدوده دیگری از زندگی، بزرگسالان تا این حد به آزمایش و تجربه های جدید نیاز نداشته باشند؛ واقعاً امروزه چه چیزی «مردانه» است؟ و چه چیزی«زنانه»؟

فرانک پیتمن به مردانی که در این مورد با نااطمینانی مواجه هستند و پدرانشان الگوی مناسبی برایشان نمی توانند باشند، پیشنهاد می کند که درست آن کارهایی را انجام دهند که پدرانشان آنها را به خاطر «کار زنانه بودن» از آن نهی می کردند: مهربان بودن، گریه کردن، گاهی فیلم رمانتیک نگاه کردن، لباس شستن، عوض کردن پوشک بچه، گاهی عوض کردن زاویه دید جنس خود و به عنوان مثال خواندن ادبیات زنان. «به این شکل، خود را از کلیشه های جنسیتی آزاد می کنید و نترسید؛ قطره ای از هورمون تستسترون شما کم نخواهد شد و همین طور کروموزوم y خود را از دست نمی دهید!»توصیه پیتمن به زنان این است که جنسیت خود را قبول داشته باشند و سعی کنند در زندگی خود چیزی بیابند که به آنها احساس قدرت و تاثیرگذاری می دهد. «اجازه بدهید که دوست داشته شوید و حمایت شوید، ولی هرگز وجود خود را براساس رابطه تان با مردی دیگر تعریف نکنید.»

۷- یاد گرفتن تبدیل نااطمینانی به یک امتیاز: طبق نظر جان کیتز شاعر باید انسان ها قادر باشند گاهی نیز در نااطمینانی، در راز و رمز و در شک خود بمانند و همیشه بی صبرانه به دنبال امر مسلم نباشند. کسی که قادر به تحمل احساسات ضد و نقیض خود است، و همیشه به دنبال اطمینان نمی گردد، به خوبی برای راه طولانی بزرگ شدن مجهز است.وقتی ما این گونه به بزرگسالی جدید برسیم، آن وقت این آزادی را نیز پیدا می کنیم که گاهی نیز به بزرگسالی استراحت بدهیم. بازگشت های گاه گدار به معصومیت های کودکانه و سرکشی های نوجوانانه، در این زندگی که خود را مرتب از نو شکل می دهد، نه تنها مجاز است بلکه ضروری نیز هست. بزرگسالی آنقدر مشکل نیست، اگر گه گداری از آن استعفا دهیم و به بازی برویم!

مجله روانشناسی امروز آوریل ۲۰۰۱