جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

مكتب فرانكفورت و مطالعات ارتباطی


مكتب فرانكفورت و مطالعات ارتباطی

نظریه انتقادی محصول گروهی از نئوماركسیست های آلمانی است كه از حالت نظریه ماركسیستی, به ویژه گرایش آن به جبرگرایی اقتصادی دل خوشی نداشتند

● اشاره؛

نظریه انتقادی محصول گروهی از نئوماركسیست های آلمانی است كه از حالت نظریه ماركسیستی، به ویژه گرایش آن به جبرگرایی اقتصادی دل خوشی نداشتند. این گروه از دانشمندان در ۲۳ فوریه سال ۱۹۲۳ در فرانكفورت آلمان رسماً مكتب فرانكفورت را پایه گذاری كردند. هرچند كه بسیاری از اعضای آن حتی پیش از این زمان نیز فعال بودند اما پس از به قدرت رسیدن نازی ها در دهه ۱۹۳۰، بسیاری از شخصیت های این مكتب به ایالات متحده آمریكا مهاجرت كردند و در مؤسسه ای وابسته به دانشگاه كلمبیا در شهر نیویورك به فعالیت شان ادامه دادند. چندی پس از پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، برخی از نظریه پردازان انتقادی به آلمان بازگشتند و بقیه در آمریكا ماندگار شدند. این مكتب به مثابه دومین جریان ماركسیستی است كه با وجود آنكه در حال حاضر به عنوان یك جریان تاریخی از آن یاد می شود، ولی به دلیل اهمیت اثرات آن بر محافل روشنفكری و دانشگاهی به آسانی نمی توان از آن گذشت، در این مقاله نویسنده برآن است این مكتب انتقادی و مطالعات ارتباطی آن را كه در آثار متفكران این مكتب نمود پیدا كرده است، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهد.

● ماركسیسم انتقادی:

▪ شكل گیری مكتب فرانكفورت و مطالعات انتقادی

شكست جنبش ها و انقلاب های كارگری و پیدایش و پیروزی جنبش های راستگرای فاشیسم در اروپا پس از جنگ جهانی اول، برخی از اندیشمندان ماركسیست را به این فكر انداخت كه احتمالاً تاریخ بر پایه نیروهای عینی به جنبش در نمی آید و از این رو شاید كژی و كاستی بنیادینی در اندیشه ماركسیسم ارتدكس وجود داشته باشد، اندیشمندان مكتب فرانكفورت همانند كرش، گرامشی و لوكاچ، شكست جنبش كارگری و پیروزی فاشیسم در اروپا را نشانه ای از زوال ماركسیسم و نیاز به بازنگری آن از راه بازگشت به فلسفه هگل می دانستند.بدین سان بخش بزرگی از اندیشه ماركسیستی سده بیستم نتیجه بازگشت به سنت فلسفی هگل بوده است. به عبارتی می توان این جنبش را به مثابه پاسخی در برابر احساس نیاز روشنفكران نئوماركسیست به بازخوانی جدیدی از ماركسیسم كلاسیك و بویژه رابطه میان نظریه و عمل در شرایط جدید دانست.

كوشش برای احیای ماركسیسم در چارچوب مفاهیم ایده آلیستی و دیالكتیك فلسفی هگل، در اندیشه های كسانی چون هوركهایمر و ماركوزه به اوج خود رسید. اعضای مكتب فرانكفورت عدم تحقق انقلاب های سوسیالیستی و گسترش جنبش های فاشیستی را معلول دریافت نادرست اندیشه های ماركس بوسیله ماركسیست های ارتدكس و اكونومیست می دانستند.

نظریه پردازان نئوماركسیست، چون هوركهایمر، آدرنو و ماكوزه، انقلاب را منوط به اراده انقلابیون دانسته و جبرگرایی تاریخی ماركس را نادرست می پنداشتند.اندیشه مكتب فرانكفورت كه به «ماركسیسم فلسفی» مشهور است، شدیداً در مقابل پوزتیویسم قد علم كرد و آن را به باد انتقاد گرفت، آنها اذعان داشتند كه علوم انسانی و پوزتیویستی صرفاً به مطالعه «هست» و پرهیز از پرداختن به «بایدها» به بهانه حفظ بی طرفی علمی، موجب ایجاد نظام سلطه گشته و عقلانیت ابزاری با سلطه بر تاروپود وجود بشر وی را تا حد یك شی ءبی هویت تنزل داده است. اندیشمندان این مكتب، زمینه های نقد و پژوهش را به حوزه هایی چون، علم، عقلانیت و فرهنگ گسترش دادند و معتقد بودند كه در جهان نوین، كانون سلطه از اقتصاد به فرهنگ انتقال یافته است. در ماركسیسم فلسفی، ویرانسازی فلسفه و فرهنگ بورژوازی هدف اصلی ماركسیسم به شمار آمده است.در این برداشت، همان طور كه در بالا آمده مفهوم حركت تكاملی و تدریجی و قانونمند تاریخ به سوی سوسیالیسم جای خود را به اندیشه توانایی ارادی و انقلابی (پراكسیس) در تاریخ می دهد.

این اندیشمندان همچنین با نظریات جدیدی مانند نظریه روانكاوی فروید و نظریه پوزتیویسم جدید علاقه نشان دادند. به طور كلی ماركسیست های فلسفی فرانكفورت در قرن بیستم به عناصر روبنایی همچون، فلسفه، ایدئولوژی و هنر و فرهنگ از نو اهمیت بخشیدند.

مكتب فرانكفورت تفكیكی را كه وبر میان عقلانیت صوری و عقلانیت ذاتی قائل بوده، آشكارا پذیرفته است.اندیشه بنیادین فلسفه هگل یعنی اینكه باید واقعیت را عقلانی ساخت؛ اساس این بخش از اندیشه های سیاسی قرن بیستم است.

بنیانگذاران مكتب فرانكفورت، نسبت به اندیشه مدرنیته و مفاهیم روشنگری بدبین بودند و همانند «ماكس وبر انسان را محصور در قفس آهنین عقلانیت، تصور می كردند.» این بدبینی از كتاب دیالكتیك روشنگری هوركهایمر بخوبی مشهود است. آشنایی با مفاهیم و نظریات و تفسیر و اندیشه بنیانگذاران مكتب فرانكفورت مستلزم بررسی و نقد این نظریات است.

●ماركسیسم انتقادی و آرای ارتباطی:

الف) نظریات هوركهایمر و آدرنو:

نظریات ارتباطی مكتب فرانكفورت با آرای آدرنو و هوركهایمر آغاز می شود. آنها در مقاله ای كه تحت عنوان «صنایع فرهنگی و فرهنگ توده» منتشر كردند، این گونه به مسأله پرداخته اند كه صنایع فرهنگی بخش جدیدی از صنعت موسسات اطلاع رسانی مانند رادیو، مطبوعات و سینماست كه برای به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع به كار می افتد. در نتیجه این صنایع فرهنگی باعث تولید تخدیر كننده محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع تر تجاری و سازگاری سیاسی است.به عبارتی، در حقیقت فرهنگ توده ای حاصل فرهنگ منفعل و اسیر كننده است.

بنابراین بنیانگذاران این نظریه معتقد بودند كه ظهور فرهنگ توده ناشی از تولید انبوه صنایع فرهنگی توسط سرمایه داری انحصارگرا بود و در نتیجه سرمایه داری با توسعه مصرف زدگی، لذات كوتاه مدت و افسانه بی طبقه بودن جامعه، موفق شد فرهنگ خود را بفروشد. به طور كلی از دیدگاه این اندیشمندان، كالا مهمترین ابزار ایدئولوژیك در این فرآیند محسوب می شود.

از نظر آدرنو و هوركهایمر، دنیای امروز و دنیای آینده یك دنیای كاملاً كنترل شده است و آزادی حقیقی انسان در پرتو این جهان و در اثر توسعه عقلانیت، لطمه دیده است. در جهان امروز، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمی یابد، مگر در روندی تاریخی كه با زوال فردیت همراه است. این زوال باعث یكسان سازی آگاهی و شعور انسانی از طریق ارتباطات هدایت شده، نادیده گرفتن خصلت و كیفیت فرد در جریان تحول شكل های تولید و دگرگونی در ساخت روانی انسان به دلیل اجتماعی شدن یكسان انسان ها، می شود.

همان طور دیدیم، آنها معتقدند كه در جهان تحت سلطه بوركراتیك، عقل در خدمت سلطه درآمده و توانایی های رهایی بخش خود را از دست داده است. یعنی برای فرد هیچ هویتی قایل نیست و در جایی دیگر می گویند: تا زمانی كه تاریخ جهان به شیوه عقلانی و منطقی خود تداوم می یابد، نمی تواند سرشت راستین انسان را متحقق سازد. یعنی نظام سلطه در جهان معاصر حتی امید به اتوپیا و اندیشه آزادی را هم از بین برده است. كه در این ارتباط آدرنو می گوید: گریز تنها راه انسان آگاه است تا به آزادی و رهایی از سلطه دست پیدا كند.

آدرنو و هوركهایمر در یكی از نوشته های خود صنعت فرهنگ را به عنوان یكی از مهمترین ویژگی های عصر سلطه عقلانیت ابزاری توصیف كرده و می گویند كه در عصر سرمایه داری متأخر، تلفیق فرهنگ با سرگرمی و بازی، فرهنگ توده ای منحطی را بوجود آورده است. مصرف كنندگان صنعت فرهنگی چاره ای ندارند زیرا در ورای افق واقعیت محسوس، چیزی نمی بینند. كاركرد اصلی صنعت فرهنگی، در عصر سرمایه داری پیشرفته، از میان برداشتن هرگونه امكان مخالفت اساسی با ساخت سلطه موجود است. جامعه ای كه در چنبر صنعت فرهنگی در غلتیده باشد، هرگونه نیروی رهایی بخش را از دست می دهد.

در حقیقت نظریات آدرنو و هوركهایمر بیشتر بر ساختار تكنولوژیك فرهنگ جوامع صنعتی و نقش سلطه گرایانه آن در خلق افكار عمومی مبتنی است. آنها معتقد بودند كه در ارتباطات نوین جهانی، كاركرد پنهان وسایل ارتباط جمعی، فریب انسان در جامعه مدرن است. آنها بر تبلیغات در صنعت فرهنگ تأكید داشته و برآنند كه اوج تبلیغات در صنعت فرهنگ این است كه مصرف كنندگان احساس نمایند كه مجبور به خرید و مصرف فرآورده های این صنعت هستند، حتی اگر این اجبار از جانب خودشان باشد. هوركهایمر و آدرنو در انتقاد از صنایع فرهنگی براین باورند كه ساختارهای بوركراتیك و عقلانی شبكه های ارتباط جمعی فرهنگ نوین، انسان مدرن را كنترل می كنند و فرهنگی را بوجود می آورند كه غیر خودجوش، هدایت شده و مصنوعی است نه یك فرهنگ ذاتی و واقعی. بدین معنا كه آنها نگران دروغین بودن این فرهنگ هستند. مكتب فرانكفورت این فرهنگ را فرهنگ بسته بندی شده توده گیر می داند كه توسط رسانه های جمعی منتشر می شوند و از طرف دیگر از تأثیر سركوبگری و بی حس كنندگی این فرهنگ بر مردم هراسانند.

آدرنو معتقد است كه جامعه به كمك صنایع فرهنگی نمی گذارد، انسانها، جهان دیگری جز آنچه كه هست ،برای خود متصور شوند. در هم ریختگی شعور به مرحله ای رسیده است كه دیگر به زحمت می توان انسانها را نسبت به این وضعیت آگاه كرد. به نظر می رسد كه منظور آدرنو این است كه جهان نوین به آخرین مرحله خود رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چندان كامل شده كه دیگر نیازی به عمل رهبران نیست.

این نظارت در همه ابعاد فرهنگی نفوذ كرده است و از آن مهمتر، محور فكری كنشگران گشته است ،یعنی كنشگران به نفع ساختار اجتماعی گسترده تر، خودشان را وسیله تسلط بر خودشان قرار داده اند و از آنجا كه تصور می شود دیگر زیانی به شخص نمی رساند و او را از خود بیگانه نمی سازد، غالباً چنین می نماید كه جهان همان است كه بایستی باشد و دیگر برای كنشگران روشن نیست كه جهان به چه چیزی باید شبیه باشد.

ب) نظریات هربرت ماركوزه:

اندیشه هربرت ماركوزه مفسر ماركسیست هگل و اندیشمند انقلابی آلمانی تبار نیز پاسخی است به ناكامی های جنبش های سوسیالیستی و نهضت های كارگری در اروپا و پیروزی فاشیسم و فقدان هر گونه نیروی كار اجتماعی و رهایی بخش در جامعه سرمایه داری و نیز ناتوانی حزب كمونیست در «نمود» تصویر اتوپیایی كه مدت هاست در تاریكخانه فلسفه ایده آلیستی و ماركسیستی باقی مانده است.نظریات سیاسی ماركوزه وارد حوزه سیاست شد و موجب جنبش های سیاسی دانشجویی گردید. اندیشه های ماركوزه در متن تاریخی فاشیسم و واكنش نسبت به آن قابل فهم است. وی با بازگشت به فلسفه هگل در پی درافكندن بنیادی نو برای انقلاب بود. نقطه عزیمت اندیشه ماركوزه تصویر در دو سطح از حیات اجتماعی به شیوه هگلی است. یكی در سطح خواست های كاذب و دیگری در سطح علایق و آگاهی راستین تاریخی. به نظر ماركوزه سوسیالیسم در واقع نظریه ای درباره خواست های راستین بشری به عنوان نیروی حركت بخش تاریخ است كه در مقابل جهان علایق گذرا و روزمره ایدئولوژی های ناشی از آن قرار می گیرد. به نظر ماركوزه جهان بدون علایق و خواست های راستین، جهانی تك بعدی است كه تنها خواست های پیش پا افتاده و علایق گذرا مورد توجه قرار می گیرد. هربرت ماركوزه با دو مفهوم «انسان تك ساحتی» و «فرهنگ بسته بندی شده»

منصور ساعی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.