چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

حکایت این نسل بر بادرفته


حکایت این نسل بر بادرفته

شاید این کار جذابیت بیشتری داشته باشد که همیشه قالب ریزی های ساده انگارانه کوتاه ترین و ساده ترین روش بوده است اما اگر بخواهیم اندکی از سطحی نگری فاصله بگیریم ناچاریم به تدقیق درست مفاهیم و جریانات سیاسی پیرو آن مفاهیم بپردازیم

پیش از پرسش درباره اینکه چه نیازی است به نقد چپ، شاید بهتر باشد این سوال را مطرح کنیم که منظور ما از چپ چیست؟ این چپی که شکست خورده و ناکامش می دانیم چگونه چیزی بوده است؟ چپ ایرانی با چپ جهانی چه شباهتی داشته است؟ آیا منظورمان از چپ سوسیالیسم است یا مارکسیسم؟ یا کمونیسم روسی؟ آیا امروز می توانیم برای نقد سوسیالیسم، از نقد چپ ایرانی شروع کنیم و آن را مترادف استالینیسم بدانیم و نسخه سوسیالیسم را بپیچیم؟

شاید این کار جذابیت بیشتری داشته باشد که همیشه قالب ریزی های ساده انگارانه کوتاه ترین و ساده ترین روش بوده است اما اگر بخواهیم اندکی از سطحی نگری فاصله بگیریم ناچاریم به تدقیق درست مفاهیم و جریانات سیاسی پیرو آن مفاهیم بپردازیم. در آن صورت دیگر مجاز نیستیم سرگذشت چپ گرایی در ایران را به سطح دعواهای داخلی سران حزب توده یا خودخواهی ها و توهمات اعضای سازمان انقلابی این حزب تقلیل دهیم. در آن صورت بخش عظیمی از تحصیلکرده ها و آرمان خیل عظیمی از مردمی که در راه این آرمان جان باختند را فاکتور گرفته ایم و بی هیچ دلیل علمی و اخلاقی آنها را به کناری نهاده ایم. لذا در ابتدای مباحث این هفته باید یک نکته مهم و اساسی را روشن سازیم که سرنوشت چپ در ایران، با سرنوشت حزب توده گرهی باز نشدنی خورده است و سرگذشت و ماهیت حزب توده نیز به علت سرسپردگی سران این حزب به کمونیست های شوروی با ویژگی های چپ استالینیستی قرابت وثیقی یافته است. حال باید روشن سازیم آیا مارکسیسم روسی که منبع اصلی ارتزاق چپ های ایرانی بوده است ارتباطی به مارکسیسم و سوسیالیسم در معنای اصلی آنها دارد یا خیر؟ روایت ساده داستان این است که مارکسیسم بنا نهاده شده بر طبقه کارگری که در یک جامعه سرمایه داری وجود دارد در سرزمین سردسیر روسیه به قدرت می رسد، سرزمینی که هنوز از مرحله فئودالی به مرحله بورژوایی گذر نکرده و چیزی به اسم طبقه کارگر در آن معنایی که مورد نظر مارکس بود وجود ندارد. و چون طبقه کارگری در کار نبوده تا تاج دیکتاتوری پرولتاریا را بر سر نهد لاجرم حزب کمونیست شوروی از جانب آن اعمال دیکتاتوری می کرد،

این چند جمله اخیر اگر مصداق تاریخی نداشت یک طنز درجه سوم هم به حساب نمی آمد اما به مرور به یک مساله علمی طراز اول تبدیل شده است.

حال آنچه برای ما مهم است این است که چیزی که از مرزهای کشور ما عبور کرد این نسخه و حتی بدتر از آن، صورتک پیش ساخته این نسخه جعلی بود. و اگر ما امروز از چپ در ایران سخن می گوییم از این نسخه پیش ساخته است که حرف می زنیم نه از سوسیالیسم و حتی مارکسیسم در معنای اصیل کلمه، که عدالت خواهی آرمانی است که با بشر به دنیا می آید و با استالین به گور نمی رود. استالین با هوشمندی بسیار عبارت مارکسیسم- لنینیسم را برگزید که خط تیره میان این دو کلمه بیش از خود آنها اهمیت پیدا کرد. منظور او از این خط این نبود که مارکسیسمی می تواند وجود داشته باشد که لنینی نباشد بلکه قصد او نشان دادن صورت تکامل یافته مارکسیسم با این پسوند بود. بعد از آن هرچه رفت حکایت فرصت طلبی ها و قدرت طلبی های آدم هایی است که برای موجه نشان دادن خود جملاتی از مارکس به عاریت می گرفتند و مارکس در این ساختار تنها چیزهایی را می توانست گفته باشد که حزب کمونیست شوروی درست تشخیص می داد و فهم این ویژگی و بی ارتباطی آن با آموزه سوسیالیسم حداقل برای ما نمی تواند زیاد دشوار باشد.

اگر امروز در دایره المعارف های سیاسی مهم ترین ویژگی استالینیسم را «کیش شخصیت» می دانند ما به خوبی آموخته ایم که این ویژگی فقط مختص استالینیسم نیست.

در پرونده این هفته اندیشه سیاسی تلاش کردیم سوال های واحدی را با افراد متفاوتی که در این حوزه صاحبنظر به شمار می آیند در میان بگذاریم.

حمید شوکت نویسنده کتاب «نقدی از درون به جنبش چپ» است که با این کتاب جامعه فکری ما را با شکل جدیدی از تاریخ نگاری آشنا ساخت. این نوع تاریخ نگاری او دیگر توسط هیچ فرد دیگری تکرار نشد. شاید برای اینکه کسی مانند او بر موضوع انتخابی اش چنین اشرافی نداشت. وی در آخرین کتاب خود که گفت وگو با محسن رضوانی است توهم آلود بودن کاخ هایی که این نسل برای خود ساختند را با بی رحمی خود تاریخ نمایان می سازد و محسن رضوانی را در دادگاهی می نشاند که در آن هیچ هیات منصفه یی نمی تواند رای محکومیت یا تبرئه رضوانی و هم قطارانش را صادر کند. کتابی به دردناکی خود واقعیت.

● ویروس کمونیسم

انتشارات اختران، سومین جلد از کتاب «جریان های اصلی در مارکسیسم؛ بر آمدن، گسترش و فروپاشی» لشک کولاکوفسکی را به چاپ رساند. این کتاب توسط کسی به نگارش درآمده که با مارکسیسم زندگی کرده، توسط مارکسیست ها از دانشگاه پاکسازی شده و نهایتاً به عضویت مکتب فرانکفورت درآمده است. کولاکوفسکی در سال ۱۹۲۷ در لهستان به دنیا آمده و در طول عمر خود فاشیسم هیتلری و مارکسیسم استالینی را تجربه کرده است. او تا اواخر دهه ۵۰، یکی از مدافعان سرسخت مارکسیسم بود اما یک دهه بعد علیه باورهای خود عصیان کرد و شیفتگی اش به توتالیتاریسم را به فراموشی سپرد. کولاکوفسکی در سال ۱۹۶۶ به جرم دفاع از آزادی بیان و انتقاد علنی از کمونیسم از حزب اخراج شد و بعد از آن هم به دنبال سیاست «کمونیستی کردن دانشگاه ها» پاکسازی شد. کتاب حاضر که با ترجمه عباس میلانی در اختیار کتابخوان های فارسی زبان قرار گرفته تحقیقی جامع درباره مارکسیسم - لنینیسم، تجدیدنظرطلبان، مکتب فرانکفورت و تحولات مارکسیسم پس از مرگ استالین است. عباس میلانی دو دهه پیش این کتاب را ترجمه کرد اما ۲۰۰ صفحه از ترجمه های آن گم شد تا آشنایی ما با کولاکوفسکی سال ها به تعویق بیفتد. کولاکوفسکی ایدئولوژی کمونیستی را امروزه در حال سکرات موت می داند و معتقد است نظام هایی که از آن کماکان استفاده می کنند چنان مشمئزکننده اند که احیای این ایدئولوژی را قاعدتاً نامیسر کرده اند اما هراس روزهایی که به چشم دیده است وادارش می کند در ادامه بنویسد؛ «کسی چه می داند بعید نیست این ایدئولوژی بسان ویروسی در حال سکون به سر برد که صرفاً در انتظار فرصتی تازه است. سودای جامعه کامل یکی از ویژگی های ماندگار تمدن بشری ما است،» قطعاً آنها که در ایران کتاب «ویروس لیبرال» را می نویسند از چاپ این کتاب خوشحال نخواهند شد.

ثمینا رستگاری