دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

عزیز


عزیز

همان شب در نسیم جاودانه
میان ناله و آهی شبانه
مرا همسوی نوری تازه کردند
مرا چون مرغ پرآوازه کردند
من و بابا میان خاطراتم
دو آواز پر از پرواز و ماتم
من و بابا در آن تاریکی شب
گدازان …

همان شب در نسیم جاودانه

میان ناله و آهی شبانه

مرا همسوی نوری تازه کردند

مرا چون مرغ پرآوازه کردند

من و بابا میان خاطراتم

دو آواز پر از پرواز و ماتم

من و بابا در آن تاریکی شب

گدازان هر زمان از آتش تب

تبی سوزان و درد و آه و اندوه

عزیزم رفت و داغش ماند چون کوه

پدر را باز می خواند که ای جان

برو از بهر نوری بهر ایمان

به مادر گفت ای همتای مریم

نزن آتش به جانم بعد از این غم

به فرزندان خود علمی بیاموز

که باشد تا به آخر مشعل افروز

همان شب تا سحر بیدار بودم

من آن شب ناله هایی زار بودم

عزیزانی چو او رفتند هر دم

میان سایه ها در گردش غم

به زیر خنده های ریز باران

یکی رفت و یکی آمد به میدان

سپیده عسگری/ تهران

(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)