سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
مجله ویستا

پرسشی از سر بی احتیاطی


پرسشی از سر بی احتیاطی

نقدی بر «پرومتیوس»

مواظب باشید چه آرزویی می‌کنید، به‌ویژه اگر این آرزو شامل فهم این پرسش باشد که چه کسی بشر را آفرید.

این همان هشداری‏ است که در بطن «پرومتیوس» وجود دارد؛ نوعی چشم‏چرانی بصری یک فیلم سه‌بعدی که با آمیختن مفاهیم روشنفکرانه‏اش درباره خاستگاه‌های گونه‌ها و الزام «بیگانه» محور آن برای تصویر کردن لحظات سرریزشده و جسورانه دچار مشکل می‌شود. سومین کار ریدلی اسکات در مقوله علمی‏تخیلی، پس از «بیگانه» در سال ۱۹۷۹ و «بلید رانر» در ۱۹۸۲، با وجود همان اندازه جدیت و بلندپروازی، مانند آن فیلم‌های کلاسیک‌شده به یک معیار و محک ژانری تبدیل نخواهد شد، اما به اندازه کافی از صحنه‌های تماشایی، کنش هیجان‏انگیز و حملات هیولایی چسبناک و لغزان برخوردار است تا به دل مخاطبان جهانی و هیجان‌طلب بنشیند.

پرومتیوس، غول یونانی، با دزدیدن آتش از زئوس و هم‏طراز کردن بشر با خدایان دچار مشکل شد. «پرومتیوس» با این پیش‏فرض که آدمیان تا کشف خاستگاه و چگونگی آمدن به اینجا از پای نخواهندنشست، این مساله را مطرح می‌کند که در آینده‏ای نه‌چندان دور، دقیقا در سال ۲۰۹۳، نه تنها یک منبع باورکردنی از حیات انسانی یافت خواهد شد بلکه کاوشگرانی فضایی به آن دست خواهند یافت که، بدون اینکه مایه تعجب باشد، تحت حمایت منافع شرکتی خصوصی‏اند تا دولتی.

در سکانس چشمگیر افتتاحیه (که در ایسلند گرفته شده) برملا می‌شود که الیزابت شاوِ دانشمند (نومی راپیس همان کسی که نقش فیلم اصلی «دختری با خالکوبی اژدها» را ایفا می‌کرد) غاری باستانی و نقاشی‌شده کشف کرده که از آمدن محتمل موجوداتی ماورایی در چندین‌هزار سال پیش به زمین حکایت می‌کند. در این سند، منبع آنان قمری در یک منظومه کوچک خورشیدی در فاصله بسیار زیادی از زمین دانسته شده، اما نه آنقدر غیرقابل دسترس برای یک سفینه تریلیون‌دلاری که صنایع وی‏لاند ساخته است.

ساختن سفینه و آمدن آن از بهترین بخش‌های فیلم‏ هستند، که به نوعی حس و حال کنکاش‏گری و نوع صادقانه‏ای از بی‏قیدی و خودخواهی اشاره می‌کند که نوید یک تکه واقعا وزین از تخیل تامل‏برانگیز را می‌دهد. این‌گونه برداشت نشود که این قلمرو شدیدا در گذشته مورد کنکاش قرار نگرفته: در واقع، ویژگی‌های خاص طراحی درونی سفینه، برجستگی‏ها و نمایش‏های بصری، خدمه در حال کمون، نرمش‏های معمول و کاراکتر روبات مایکل فاسبندر به عنوان نوعی هالِ متحرک همراه با دغدغه‏ای برای دیدن و حرف زدن مانند پیتر اُتول در «لارنس عربستان»، فیلمی که او دوست دارد تماشا کند، بدون تردید فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» را به ذهن متبادر می‌کنند. رفته رفته، با اینکه، عناصر فیلم‌های دیگر و کمتر فلسفی نیز وارد بازی می‌شوند، از جمله عناصری از فیلم‌های «سفر شگفت‌انگیز»، «بچه رزمری» و بدون تردید، «بیگانه» آن ۱۷ خدمه با رسیدن به آن قمر ناهموار و به ظاهر بدون حیات، متوجه یک سازه هرم‏مانند می‌شوند که معلوم است به‏صورت طبیعی ساخته نشده است. در داخل آن، تونل‏های پیچ‏در‏پیچ و حجره‌های نمناک، نوشته‌های پیچیده، تندیس بزرگی از سر یک آدم، و آنچه بیش از همه زنگ خطر را به‏صدا درمی‏آورد، سیلندرهای کوچک بیشماری که نوعی ماده چسبناک گل‏مانند را تولید می‌کنند و یک سر آشکار انسان وجود دارد.

طولی نمی‏کشد که به دلیل شرایط ناگوار و ناخواسته شمار خدمه تقلیل می‏یابند، نه به دلیل شک و تردیدی که در مورد هدف دستورالعمل و برنامه واقعی به‏وجود می‏آید و نه فقط به‏دلیل وجود فاسبندر در نقش دیوید، که می‌تواند به‏شکلی خاموش سرگرم‏کننده باشد، بلکه به‏دلیل وجود چارلیز ترون در نقش مردیث ویکرز، همان مدیر اجرایی خشک و سرد در سفینه که رفتاری متکبرانه با دیگران دارد، از جمله با کاپیتان سفینه ایدریس البا و به آنان به عنوان کارمندانی زیردست می‏نگرد. الیزابت و دوست دانشمندش چارلی (لوگان مارشال-گرین) همچنان به بحث درباره اهمیت بالقوه سفرشان ادامه می‌دهند- الیزابت که صلیبی بر گردن دارد، امیدوار است بر باورهای مذهبی خود مبنی بر وجود آفریدگار صحه گذاشته شود، در حالی‌که چارلی متقاعد شده که آنچه آنان کشف خواهند کرد برای همیشه صحت ادعاهای داروین را اثبات خواهد کرد و بس. اما زمانی چنان ملاحظات رفیع و رقیقی کنار گذاشته می‌شوند که سر و کله بیگانگان پیدا می‌شود. آنان شاخک‏هایشان را به جاهایی پرتاب می‌کنند که شما دوست ندارید مورد اصابت قرا بگیرند. کسی را باردار می‌کنند و از اینها که بگذریم همان نوع اغتشاشی را سبب می‌شوند که همیشه در فیلم‌های هیولایی فضایی به‏وجود می‏آورند.

همین که شمار بازماندگان به چند نفر تنزل می‏یابد، میزان و همناکی و زشتی‏ها افزایش می‏یابد؛ یک عمل سزارین به‏دست خود شاید نخستین موردی باشد که دیده می‌شود (قطعا پیامد آن است)، در حالی‌که سرنوشت فاسبندر نیز به همان اندازه مبتکرانه و بسیار خنده‏دارتر است. این پروژه به‏عنوان نوعی پیش‏درآمد اندیشیده‌شده برای «بیگانه» قوام گرفت اما به چیز دیگری بدل شد. متاسفانه، هرچه فیلم بیشتر به پایان نزدیک می‌شود، بیشتر احساس می‌کنید که عناصر چیده شده‏اند تا دنباله دیگری را برای این فیلم تدارک ببینند. بیشتر این چیزها به‏عنوان نوعی موسیقی نهایی، مانند یک تریلر تیزر ترسناک برای دنباله بعدی جلوه می‌کنند.

اسکات در این فیلم نه تنها با استفاده از یک بلکه دو نقش مونث قدرتمند لذت بیگانه‏اش را دوبرابر می‌کند. راپیس به‏شکلی باورپذیر باورهای آمیخته‌شده علمی و مذهبی‏ کاراکترش را بیان می‌کند - او تاکید می‌کند که «این چیزیه که برای باور کردن انتخاب کرده‏ام»- و چیزی بیش از ملزومات فیزیکی برخی صحنه‌های هیجان‏انگیز را به‏نمایش می‌گذارد. ترون حالتی شبیه به الهه یخی را دارد، همراه با تاکید بر یخ (درست مانند «سفیدبرفی و شکارچی») اما به هر حال برای ایفای این نقش در حد کمال است.

فاسبندر مو بورشده، با شیوه بیانی بی‏عیب و نقص و بدنی ظریف، ابتدا تقریبا به‏طرز هشداردهنده‏ای در حد یک پیشخدمت چندمنظوره سفینه تنزل می‏یابد اما همین که اجازه می‏یابد تا کمدی لوده‌گونه را به بازی خود تزریق کند، بی‏نظیر می‌شود. البا در نقش کاپیتان، چند لحظه قوی دارد که در برابر رییسش ترون می‏ایستد، در حالی‌که سایر بازیگران بیشتر گوشت دم توپ هستند، که برای نوعی گای پیرسِ مرموز و ناشناخته در نقشی دیرهنگام نگه داشته شده‏اند.

به لحاظ فنی، «پرومتیوس» باشکوه است. به شیوه سه‌بعدی فیلمبرداری شده، اما بدون اینکه کارگردان در مفاهیم یا اجرای خود این فراشد را در نظر گرفته باشد، فیلم به‏طرز یکدستی این فراشد را جذب و از آن استفاده می‌کند. تقریبا هیچ‌گاه نوعی نکته ساختگی یا من‏در‏آوردی در جلوه‌های ویژه‏ای که ریچارد استانرز طراحی کرده وجود ندارد؛ جلوه‌هایی که بر مبنای طراحی تولید برجسته آرتور ماکس قرار دارد. فیلمبرداری زیبا و سرزنده داریوس وولسکی تمامی عناصر را به‏شکلی زیبا در فیلمی ترکیب کرده که بیش از حد، انتظارات متصور مخاطب را ارضا می‌کند آن‏هم وقتی‏که یک ذره دیگر از تفکر ماجراجویانه می‌توانست آن را به مقصدهای تقریبا نامنتظره هیجان‏انگیز ببرد.

منبع: هالیوود ریپورتر

تاد مک‏کارتی